سمه تعالی: سلام علیکم: این بستگی به شخص دارد که آیا تزکیهی لازم را کرده است و از سیطرهی وَهم عبور نموده، در آن صورت آن حالات، مکاشفه است وگرنه وَهم میباشد.
به اندازهای که انسان رعایت حلال و حرام الهی را انجام دهد و در امور دین تعقل نماید، از القائات شیطانی آزاد میگردد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در اینکه طب شیمیایی نظام بدن و تدبیر نفس را بر هم میزند؛ حرفی نیست. و در اینکه صهیونیستها نیز بعضاً در آن نفوذ کردهاند هم بحثی نیست. ولی اولاً: همهی این طب، صهیونیستی نیست، ثانیاً: بنا به فرمایش حضرت امام در کتاب «کشفالأسرار» متأسفانه رضاخان طب اسلامی را از بین برد و ما فعلاً در ابتدای راه هستیم. از این جهت باید حوصله به خرج داد تا طب اسلامی رشد لازم را بکند تا بتواند با طب شیمیایی رقابت نماید. موفق باشید
سلام استاد طاهرزادهی عزیز، هنوز تشریف نیاورده اید؟ دلم برایتان خیلی تنگ شده است. دیشب به علت همین دلتنگی تا ساعت ۲ نیمه شب، آخرین سخنرانی های منتشر شده ی جنابعالی را گوش می دادم. در این روزها، که لحظات راهجویی من در راه تفکر هستند؛ من دائما هلاکت را تجربه می کنم. شاید برای اخذ راه-نمایی از اساتیدی چون شما، باید صادقانه تر از قبل سخن بگویم. راستش را بخواهید، از کودکی، کششی دینی در درونم بیداد می کرد و وقتی ناگهان در راه تفکر درافتادم، اولا به سراغ الهیات رفتم و به اندیشه هایی گرایش داشتم که رنگ و بوی دینی داشتند و این تا این لحظه ادامه داشته است؛ اما... تا اینجا راه به جایی نبرده ام و در تجربه ای که در حد بضاعت ناچیزم، تا اینجا در عرصه ی الهیات و عرفان داشته ام، یک ناکام، به معنای حقیقی کلمه بوده ام. از سویی نحوی جنون متافیزیکی در درونم هست که با مطالعه ی آثار یا نوسته ها یا گفته هایی درباره ی کانت و هگل و ملاصدرا و اکهارت و هایدگر به وجد می آیم و از سوی دیگر، فلسفه ای را می طلبم که مرا به دروازه های عرفان برساند تا با ورود در آن وادی، خدا را بجویم و از همه ی تنگناهای وجودی ام رهایی یابم. فکر می کنم، این آزادی، می تواند غایتی مطلوب برای من تلقی شود که در برابر هجوم بی امان پرسش"برای چی؟" مرا حفظ کند. در این یکی دو روز، صفحاتی از کتاب خواندنی "وحدت تجربه ی فلسفی" اتین ژیلسون را می خواندم و خود را به فلسفه ی قرون میانه، محتاج یافتم. تا اینجا در تلاش بوده ام که در ذیل موضوع هرمنویتیک، به برقراری نسبتی فراخور با فلسفه، عرفان، الهیات و هنر (خصوصا شعر) توانا شوم؛ اما گاها احساس می کنم، با نزدیک شدن به هرمنویتیک، از آن کشش درونی که در آغاز به آن اشاره کردم، دور می شوم. می خواستم در صورت امکان در این باب قدری با من سخن بگوئید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: چه اندازه مشتاقم که در موضوعاتی اینچنینی با همدیگر سخن داشته باشیم. گویا تاریخِ ناظربودن بر مفهومِ حقیقت به سرعت به سوی یگانهشدنِ انسان با حقیقت، در حالِ تحول است و این تاریخ جدید حاصل گذشتهای است که اگر آن را درست نشناسیم نمیتوانیم به درستی با این تاریخ مواجه شویم.
من از هرمنوتیک به دنبال نحوهی حضور خدا در تاریخِ گذشتهام. حضوری که در، «یافت»ِ متفکرانِ گذشته تجلی کرده و آنان را به گفت آورده است. راستی علامه طباطبایی بعد از آن مراحل عالی علمی و سلوکی به دنبال چهچیزی است که کمترین سخن با هانریکربن را غنیمت میشمارد و خود را به زحمتهای طاقتفرسا میاندازد تا مصاحبه با کربن را از دست ندهد؟[1]
در نوشتهی قبلی از کانت گفتید و من در جواب آن سؤالها عرایضی دارم تا باب تفکر گشوده شود و به طریقی که علامهی طباطبایی در جستجو بود، با کانت و هگل و هایدگر رابطه برقرار کنیم.
میفرمایید: «آیا غیبی که قابل شناخت باشد، غیب باقی می ماند یا به قلمرو شهادت کشیده خواهد شد؟
آیا لازم نیست که ما، اینها را از فلسفه ی اسلامی و عرفان نظری اسلامی بپرسیم؟
این مباحث عظیمی که در فلسفه اسلامی در باب اثبات وجود خدا و حدوث و قدم عالم و معرفت النفس شده است، چقدر ما را به ایمان نزدیک و به عمل صالح توانا می کند؟
میپرسید: آیا ما، به همراهی با پرسش های کانت نیاز نداریم؟ اگر" با استدلال های نظری بتوانیم، وجود خدا و معاد و بقای نفس را اثبات کنیم، آنگاه به مبنای لازم برای عمل صالح رسیده ایم؟ اگر این استدلال ها، گره از مشکل ما نگشایند، آنگاه به چه چیز می توانیم، امید ببندیم؟»
سخن در نکته نکتهی آن چیزی است که در جملات فوق مطرح کردهاید. چه نکتهی خوبی است که میفرمایید: «کانت پرسش انسان چیست را در کدام افق میفهمد و طرح میکند». و یا اینکه میگویید: «بحث ایمان به غیب و شناخت غیب چگونه شناختی است» که البته میدانید اگر شناختِ مفهومی باشد، دیگر غیب، غیب نیست. شناخت غیب مواجهه با راز است نه تسلط بر آن.
میپرسید: «آیا لازم نیست که ما، اینها را از فلسفه ی اسلامی و عرفان نظری اسلامی بپرسیم؟
آری! در فضای اصلی فلسفه و عرفان اسلامی این پرسشها مطرح نبود زیرا به تعبیر هایدگر موضوعاتِ در دستی بودند نه بیرونِ دستی. ولی امروز چگونه میتوان نسبت به این پرسشها بیتفاوت بود؟
میپرسید: این مباحث عظیمی که در فلسفه اسلامی در باب اثبات وجود خدا و حدوث و قدم عالم و معرفت النفس شده است، چقدر ما را به ایمان نزدیک و به عمل صالح توانا می کند؟ آیا ما، به همراهی با پرسش های کانت نیاز نداریم؟
عنایت داشته باشید اگر یقین، تاریخی است موضوعاتِ اثبات خدا و حدوث و قدم در زمان خود مسائلی بودند که موجب تحقق یقینِ تاریخی میشدند. ولی این نوع مسائل، قصهی امروز ما نیست و اگر بخواهیم در آستانهی عبور از متافیزیک قرار گیریم به نظر میآید که نیاز به همراهی با پرسشهای کانت داریم. و این نه بدان معنا است که بخواهیم جواب کانت را بدهیم مثل بعضی از فیلسوفان اسلامی و یا به نام غنای فلسفهی اسلامی از کانت چشم بپوشیم، بلکه به این معنا که با همراهی او و به همراهِ او، خود را در بنیاد این پرسشها بگذاریم.
میپرسید: "اگر" با استدلال های نظری بتوانیم، وجود خدا و معاد و بقای نفس را اثبات کنیم، آنگاه به مبنای لازم برای عمل صالح رسیده ایم؟ اگر این استدلال ها، گره از مشکل ما نگشایند، آنگاه به چه چیز می توانیم، امید ببندیم؟
مسلّم امروز، بشرِ این دوران یعنی بشر دورهی آخرالزمان به بنیادها نظر دارد. از یک طرف به بنیادیترینِ نحوهی وَهم و توهّم که جواب آن را در فضای مجازی جستجو میکند. که فکر میکنم هرگز در طول تاریخ تا این اندازه توهّم، میدانِ حضور پیدا نکرده است و بالاتر از این نمیتواند چیزی باشد. و از طرف دیگر بنیادیترین نحوهی تفکر که رجوع به «وجود» است به میان آمده است. و ما ادرائک مالوجود؟ ضرورت فعل اخلاقی نحوهای از حضور در در آغوشِ وجودی است که ما را در بر گرفته است و این در اربعینِ این سالها احساس میشود.
جای تو بسیار خالی بود که چگونه در فضای اربعینی، دوگانگی بین انسانها بهکلّی از بین رفته بود و حقیقت، آنچنان به ظهور آمده بود که نه سوبژهای وسط بود و نه اُبژهای. هیچ تمایزی بین سوبژه و ابژه احساس نمیشد. کجایند آن بیخردانی که انقلاب اسلامی را که اربعینِ این روزها، شأنی از شئون آن رخدادِ بزرگ است، بسطِ مدرنیته و نیهیلیسم میداند؟ اینان نه نیهیلیسم را میشناسند و نه عبور از آن را. مگر جز این است که وقتی حقیقت، جامعهای را فرا گرفت و دوگانگیها از میان رفت و انسان در آغوش حقیقت، خود را از یاد برد، دیگر دورانِ نیهیلیسم تاریخی که حاصل فرهنگ مدرنیته است، به سر آمده است؟ آیا حاصل آن فتح بزرگ معنادارنمودنِ شهادت که با انقلاب اسلامی به تاریخ ما برگشت، در حماسهی اربعینیِ این روزها به صورت ایثار و تواضع توسط خدّام زوّار اباعبداللّه«علیهالسلام» به میان نیامده است؟ این نابینایانِ به تمام معنا نابینا، چه میبینند که این چشماندازهای بزرگ حقیقت دوران خود را نادیده میانگارند. میگویند: «قصهی اربعین، قصهی نیهیلیسم دوران است، یکی با فساد و بزهکاری در نیهیلیسم قدم میزند و دیگری در پیادهروی اربعینی، و هر دو مساویاند». آیا سخن اینان قصهی چرک و خون جهنم نیست که از دهانِ به ظاهر روشنفکریِ اینان بیرون میآید؟!
دیروز یارانِ مولایمان حضرت حسین«صلواتاللّهعلیه» برای معنابخشیدن به خود، نهایت ایثاری که تاریخِ آن روز ظرفیت داشت را، به میدان آوردند. زیرا حسین«علیهالسلام» را که حقیقت تاریخشان بود را یافتند و از خود فانیشدن نسبت به آن حقیقت را معنای خود دیدند و از تاریخِ پوچِ یزیدی عبور کردند. امروز همان ایثار و همان تواضع در آن حدّی که بالاتر از آن تصور نمیشود و اگر تصور شود، به فعلیت در میآید، در این تاریخ ظهور کرده است تا از بنبستِ نیهیلیسم راهی به بیرون گشوده شود. موفق باشید
[1] - «دکتر دینانی میگوید: اندکی پیش از انقلاب بعضی از دوستان انقلابی ما به من و آقای صانعی زنجانی گفتند: این جلسه و تشکیل آن از اول کار درستی نبود! بعضی از دوستان [حاضر در] جلسه شما این طور و آن طورند و خود هانری کربن هم ما نمی دانیم کیست. الان چیزی به پیروزی انقلاب نمانده است. صلاح نیست ادامه پیدا کند. شما به علامه طباطبائی بگویید جلسه را تعطیل کند. بر اثر فشار دوستان، من خدمت علامه طباطبائی عرض کردم که دوستان می گویند صلاح نیست این جلسه ادامه پیدا کند. من الان وقتی آن لحظه یادم می آید، گریه ام می گیرد... ایشان حالش بد شد و رعشه مختصری که دست شان داشت، چند برابر شد و صورتش قرمز شد. وقتی آن چهره ایشان به خاطرم میآید ناراحت می شوم. ایشان چند بار گفت: عجب! و بعد فرمودند: به عنوان شخصی که در گوشه ای نشسته ام و چیز می نویسم تنها راه من به جهان و تفکر جهان این جلسه است، این را هم نمی توانند برای من ببینند. تازه فهمیدم که ایشان ـ در این جلسات ـ می خواست بداند در دنیا چه می گذرد؟ و تازه ترین بحث های فکری جهان چیست؟...» (سرشگفت و گوهای: کریم فیضی با استاد دینانی. «مردی به نام طباطبائی، مردی به نام کربن»، چاپ مؤسسه اطلاعات، 1389)
بد نیست که به این سخن دکتر دینانی در مورد علامه طباطبایی نیز توجه شود که میگوید: « علامه طباطبایی برایش مهم نبود که سنّت گذشته فلاسفه را حفظ کند
روایت "غلامحسین ابراهیمی #دینانی" از سه فیلسوف اسلامی؛
مرحوم [سید ابوالحسن] رفیعی قزوینی بسیار محافظهکار بود و میخواست در چارچوب سنت بماند.
من در مورد آقای [علامه سید محمدحسین] #طباطبایی بارها گفتهام که او یک آزاداندیش به تمام معنای کلمه بود.
او ضمن احترامی که به سنت داشت، برایش اصلا مهم نبود که چیزی را که در گذشته بوده، حفظ کند.
البته تا آنجا که معقول بود، حفظ میکرد اما اگر خودش سخن تازهای داشت، میگفت.
علامه [ #طباطبایی ] بالاخره اکتشافاتی نیز دارد؛ درست است که رژیم ملاصدرا را نتوانسته است که دگرگون کند و نظام تازهای بیاورد اما حرفهای تازه زیاد دارد و از گفتن آنها هم ابا نکرده است. این خیلی مهم است.
از همه این ها گذشته، آقای طباطبایی گوش شنوا داشت. ما هرچه میگفتیم گوش فرا میداد و برای حرفهای تازه گوش شنیدن داشت.
اما با سید ابوالحسن رفیعیقزوینی ما هیچ حرفی خلاف حرف ملاصدرا نمیتوانستیم بزنیم. اگر از غرب میگفتیم که ایشان به تندی برخورد میکرد. ما که شاگردش بودیم، نمیتوانستیم حرفی خلاف عقیدهاش بزنیم ولی آقای طباطبایی هرچه میخواهد، دل تنگت بگو؛ در او بود!
آقای [سید جلالالدین] #آشتیانی هم حافظ سنت بود. او هم چیز تازه ندارد.
آشتیانی در احاطه به متون فلسفی خیلی قوی بود و شاید در اسفار کمنظیر بود.
آثار را دیده و خوانده بود و خوب میفهمید؛ در این شکی نیست ولی اصلاً اهل ابداع و ابتکار نبود و میل هم نداشت. روشاش درست مثل روش آقای رفیعیقزوینی بود تا روش آقای طباطبایی و به همین علت او [علامه طباطبایی] را نمیپسندید
ولی من با صراحت تمام آقای طباطبایی را بیشتر میپسندم.
باسمه تعالی: سلام علیکم: با ادامهی درک معارف توحیدی مثل معرفت نفس و مباحث معاد، إنشاءاللّه روحیهی غلبهدادنِ حق بر خلق تقویت میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی همهی بالقوهها به بالفعل تبدیل شد دیگر زمانی نمیماند تا بپرسیم در چه زمانی قیامت میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عجله نکنید. کتاب «ادب خیال و عقل و قلب» را مطالعه فرمایید و همین راهی را که شروع کردهاید، ادامه دهید إنشاءاللّه گشایشی حاصل میشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده برداشتهای خوبی از معرفت نفس داشتهاید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حکما بیشتر به جنبهی وجودیِ نفس ناطقه نظر دارند ولی در روایات مثل روایت فوق، نظر به حالاتِ نفس ناطقه میشود و هر مرتبه از نفس ناطقه، یک نفس به حساب میآید. مثل آنکه مرتبهی نموّ آن را، نفسِ نامیه و مرتبهی احساس آن را، نفس حیوانیه و مرتبهی فطری آن را، قدسیه و مرتبهی عقلانی آن را، کلیه میگویند. و مبتنی بر این تقسیمبندی، متذکر قوای آن میشوند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بهتر است موسیقی نباشد ولی این نوع موسیقیها هم که برای نظم حرکات ورزشی است، حکم موسیقی مطرب را ندارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- ما در شرايط تاريخى سخت آن زمان انتظار نداريم مورخينِ اهل سنت آنچه را كه نسبت به فاطمه عليهاالسلام واقع شده بالصراحه بنويسند، ولى به همان اندازه ناقص هم كه اشاره كرده اند خواننده را متوجه اصل قضيه مى نمايد. به عنوان مثال: ابن ابى الحديد در ج 1 ص 134 و ج 2 ص 19 شرح نهج البلاغه پس از ذكر سند مى گويد: ابابكر به دنبال على فرستاد و از او بيعت خواست و على بيعت نكرد، و با عمر شعله اى از آتش بود، فاطمه عمر را در درب خانه خود ديد و گفت: «يَابْنَالْخَطّاب! اتُراكَ مُحَرِّقاً عَلى بابى؟ قالَ نعم، و ذلك اقوى فيما جاءَ بِهِ ابُوكَ وَ جاءَ عَلِى فَبايَعَ» يعنى؛ اى پسر خطّاب! مى بينم كه مى خواهى خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: و اين آتش زدن در آنچه پدر تو آورده است وارتر است، و على آمد و بيعت كرد. و نيز ابراهيم بن سعيد ثقفى با طرح سند روايت مى گويد: «واللهِ مَا بايِعَ عَلِى حَتّى رَآى الدُّخانَ قَدْ دَخَلَ بَيْتِه» يعنى؛ به خدا سوگند على بيعت نكرد مگر اينكه ديد دود داخل خانه شد (امام شناسى از آيت الله حسينى تهرانى ج 10 ص 395). و نيز عبدالفتّاح عبدالمقصود در ج 1 كتاب امام على عليه السلام ص 343 مى نويسد: فاطمه به سلمى گفت: «بستر مرا در وسط خانه بگستران» و در ادامه گفت: «در اين ساعت روح از بدنم مفارقت مى كند، شستشو كرده ام، ديگر كسى بازوى مرا برهنه نسازد».
2- نهتنها حضرت دختر خود را به خلیفهی دوم دادند حتی نام فرزندان خود را به نام خلفا گذاشتند تا فضا را آرام نمایند و شرایط برای حضور تاریخی علی «علیهالسلام» فراهم شود و انگیزهای برای مخالفت آنان نماند. زیرا در این تقابلها آنچه قربانی میشد اسلام بود و حضرت راضی به این امر نبودند. در این مورد خوب است به جزوهی «رجوع به هویت شیعه در تاریخ اسلام» که بر روی سایت هست رجوع شود. موفق باشید
محضر مبارک استاد طاهرزاده سلام علیکم: مدتی هست این آسیب حرکت اربعینی فکرم را به خودش مشغول کرده که اگر این حرکت عظیم یک راز و سر الهی باشه آیا وظیفه ی مومنین نیست که با احتیاط بیشتری راجع به آن در محافلشان صحبت کنند و بطور سربسته و راز آلوده همدیگر را نسبت به آن آگاه کنند و خلاصه کاری نکنند که در موعدش بدایی حاصل بشه و دشمن را نسبت به آن آگاه و حساس کنند؟ شاهد سخنم هم نحوه ی برخورد رهبری با این رخداد هست که بطور کجدار و مریز سخن می گویند و روضه ی مکشوف نمی خوانند و سخرانی مستقل و طولانی راجع به آن نمی کنند و مبلغ گسیل نمی کنند و گویی در انتظارند تا کار از مجرای طبیعی جلو بره و گشایش در زمان خودش حاصل بشه. اگر چنین است فرهنگ رازداری اربعین توسط مومنین و شیعه ی امام صادق (ع) کدام است؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که در جزوهی «مسئولیت فهمِ حرکت اربعینی» عرض شد موضوع آنچنان نیست که عقل غربی آن را یک حرکت تاریخی ببیند. بیشتر این حرکت از نگاه غربی، یک حرکتِ آیینی فردی است و تا حضرت حق تقدیرِ تاریخیِ ما را در حرکت اربعینی محقق نکند، آنها کاری نخواهند کرد. در آن جزوه بحث میشود که وظیفهی ما در این رابطه چیست، همانطور که در جواب سؤال شمارهی 20676 نکاتی عرض شد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: تبری، اقتضاء میکند که امام نیز از بدی و گناه متنفر باشند ولی از سرِ خیرخواهی به شمر نصیحت میکنند، نه اینکه حضرت از کارِ او متنفر نباشند. مثل اینکه امروز باید از استکبار و ائمهی کفر و استکبار متنفر بود و آنها را دشمن دانست. ولی به مردمِ آن کشورها باید از سرِ خیرخواهی نظر کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: چون حقیقت هر انسان، نفس ناطقهی او و یا به تعبیر عرفا قلب اوست و از این طریق هرکس به هویت خود که عین اتصال به حضرت حق است، میرسد؛ اگر کارِ معرفت نفس را دنبال بفرمایید به نتایج خوبی نایل میشوید إنشاءاللّه. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هر دو حالت در میان است 2- با پایداری بر تقوا، به مرور آن بصیرت و نورانیتی که انسان متوجه میشود که چگونه از منکرات فاصله بگیرد، سراغ او میآید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور که میفرمایید هرگز بنا نبود کار به کشتنِ عثمان بینجامد. شواهدی در میان است که این قتل یا توسط خود مروان انجام شده، و یا توسط طلحه، تا حرکت را از مسیر معقول آن منحرف کنند. در دورهی عثمان، اقوامِ عثمان یعنی امویان در حاکمیتاند و مردم به جهت بیبند و باریهای حاکمانِ اموی با آنها درگیر میشوند. مردم مصر به مدینه میایند و از حاکم مصر شکایت میکنند. وقتی نامهی عزل حاکم مصر را از عثمان میگیرند تا به مصر برگردند؛ در راه پیکی را میبینند که به سوی مصر در حرکت است، متوجه میشوند نامهای از عثمان دارد خطاب به حاکم مصر که این افراد که به مصر برمیگردند را تنبیه کند؛ لذا آن افراد به مدینه برمیگردند و کاخ عثمان را محاصره میکنند. معاویه سپاهی را از شام در نزدیکی مدینه گسیل میکند ولی دستور میدهد وارد مدینه نشوند. طلحه و زبیر و عمروعاص جزء شورشیان اطراف کاخ عثماناند، همچنان که مالک اشتر و محمدبن ابابکر که از یاران علی (ع) اند نیز جزء محاصرهکنندگان آن کاخاند. حضرت علی (ع) سعی میکنند قائله را بخوابانند ولی از یک جای دیگر که مسلّم توطئهای بوده تا عثمان کشته شود؛ کار از دست همه در میرود و علی (ع) میفرمایند: مرگ عثمان نه مرا خوشحال کرد و نه ناراحت.
بنیامیّه متوجهاند عمر سیاسی عثمان تمام شده و حضور عَمْروعاص در بین شورشیان هرچند صورت خود را میپوشانده، بیحساب نیست. طلحه و زبیر خودشان با امکاناتی که داشتند بیحساب در بین شورشیان نیستند. یاران علی (ع) هم در آن صحنه هستند تا اگر عثمان کشته شد کار به دست معاویه که لشکرش بیرون مدینه است نیفتد. موفق باشید
سلام علیکم: رسیدن شما از این سفر پر از برکت به خیر ان شاءالله. استاد بزرگوار برای ما که جا ماندیم از این راه عزیز بگویید؛ بگویید در پیاده روی امسال چه دیدید؟ از کربلا چه خبر؟
باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر میکنم بهترین جواب را که به نظر بنده رسیده است در جزوهی «مسئولیت فهم اربعین» باید جستجو بفرمایید. آنجایی که تأکید میشود تاریخی شروع شده است که روح آن ایثار و تواضع است و در این رابطه مقام معظم رهبری «حفظهاللّه» در سخن اخیر خود نسبت به اربعین میفرمایند این یک لطف الهی است به ما. آری! مایی که فراموش کرده بودیم برای ادامهی انقلاب باید ایثار و تواضع را پیشه نماییم. و امروز خدام زائرانِ حسین «علیهالسلام» انعکاس آن چیزیاند که ما فراموش کرده بودیم ولی شرطِ بقای ما در همین چیز است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به اینکه حضرت امام حسین «علیهالسلام» امامیاند که میخواهند بشریت را از بیماریِ کبر و خودخواهی و عدم تفکر نجات دهند؛ فکر میکنم این نوع جریانها یک حرکت انحرافی است تا ما را مشغول امامی کنند که در این حد به او رجوع داشته باشیم. شاید هم آن خانم ناخواسته تحت تأثیر شیطان، چنین تواناییها را دارد تا شیطان کار خود را از طریق ایشان انجام دهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ایشان را یکی از فرزندان صادق و پاک انقلاب میدانم که با تعهد و بصیرت و به روزبودن، در صدد زندهنگهداشتنِ روح انقلاب اسلامی هستند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- این یک امر بدیهی است که هر بالعرضی به بالذاتی ختم میشود 2- ذاتِ وجود، اگر محدود باشد عیت وجود نیست، بلکه چیزی است خاص، یعنی چیزی هست و چیزی نیست. پس ذاتِ وجود محدود نیست. از طرفی هر وجودی که عین وجود نیست، نمیشود وجودش از خودش باشد چون عین وجود نیست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: شواهدی که حکایت از آن دارد که ابوسفیان حتی قبل از اسلام با رومیان ارتباط داشته است را، چهکار کنیم؟ حتی آنجایی که وقتی نامهی حضرت پیامبر «صلواتاللّهعلیهوآله» به قیصر روم میرسد و قیصر روم میخواهد چند نفر از مردم عربستان که پیامبر را میشناسند، پیدا کند تا سؤالاتی از آنها داشته باشد؛ یکی از آن افراد ابوسفیان است. پس به هر حال جای این فکر هنوز باقی است که احتمالاجریان اُموی بدون ارتباط فکری و فرهنگی با رومیان نبوده. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: هر اندازه متوجه باشیم ما در این عالم به حکم خداوند رسالتی و وظیفهای داریم و در بستر آن رسالت و وظایف حرکت کنیم، ترس در میان نخواهد ماند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان که در کتاب «خویشتن پنهان» عرض شد آنچه در حافظه میماند، چیزهایی است که به صورت علم حصولی و با ارادههای جزئی ما انجام میشود، وگرنه چه در حالت بیداری و چه در حالتِ خواب، آنچیزی که صرفاً حضوری باشد در یاد و خاطره نمیماند. آری! تنها انسان به جهت جنبهی وجودیاش احساسی نسبت به آن امر در خود دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: واژهی صوفی قبلاً با واژهی عرفان که در این زمان بهکار میرود، مترادف بوده است. همه باید اهلِ طریقت به سوی حقیقتی باشیم که شریعت الهی متذکر آن شده است، حال به هر اسم و عنوانی که میخواهد باشد. البته امروزه متأسفانه عدهای خود را با این واژهها معرفی میکنند در حالیکه هیچ بهرهای از بصیرت عرفانیِ عرفا در خود ندارند و یک دکّان شده است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: نه! ولی این موضوع کار میبرد تا شخص بتواند به مقامی برسد که در همهچیز حضرت اللّه را بنگرد 2- وحدت وجود یک بصیرت است و نه یک علم و لذا هر فقیهی نمیتواند به آن برسد هرچند که در علم فقه متبحر باشد. امثال حضرت امام توانستند به چنین بصیرتی برسند زیرا علاوه بر فقاهت، در حکمت و عرفان نیز ممحض شدند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: ظاهراً هرچه جامعیت پیامبران بیشتر باشد، کثرت اسماء به وحدت سیر میکند. مثل آنکه در مورد پیامبر حضرت حق میفرماید: «قل هذه سبیلی ادعوا إلی اللّه» یعنی بگو راهِ من این است که به حضرت اللّه دعوت کنم. موفق باشید