بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
329

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
ضمن سلام میخواهم برانم که سرّ حکمت دانستن یک چیز چیست؟ مثلا چرا استاد عالی قدر ما استاد طاهر زاده در مباحث خودشان مسائل سیاسی را مطرح میکنند که چندان مربوط به موضوع نمیباشد؟ مثلا در بحث "زن" از مصدق سخن به میان می آورند و میگویند که ایشان یک کافر به تمام معنا هستند. شنیدن این سخن برای جاهلی که عمری با آثار این گونه افراد عشق کرده چه حس و قضاوتی را در دلشان ایجاد میکند؟ شاید باعث شود که عده ای که از نظر سیاسی با ایشان اختلاف نظر دارند به دلیل این اختلاف نظر از شنیدن بحث ها خودداری کرده و هدایت نشوند ؟ در حالی که میشود برای مسائل سیاسی جلسه های مجزایی در نظر گرفت. البته بنده به این حقیقت کاملا واقفم که ایشان مصداق حدیثیند که میگوید افرادی گوششان ، لسانشان و خلاصه کلیه ی جوارحشان گوش و چشم و ... خداست.(با مراتب گوناگون). ولی میخواهم بدانم که سر و حکمت این کارشان چیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام از سر دلسوزی نگران هستی که افراد بتوانند هرچه بیشتر با معارف الهی آشنا شوند، خداوند شما را با پیامبران«علیهم‌السلام» که دلسوزان واقعی بشریت‌اند محشور کند، ولی ای عزیز! اگر در دل معارف الهی، جهت‌گیری سیاسی و اجتماعی افراد تصحیح نشود، عبادات او به کارش نمی‌اید. در همین راستا است که پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» می‌فرمایند: « لَوْ عَبَداللهَ عَبْدٌ سَبْعینَ خَریفاً تحتَ المیزاب قائماً لیلهُ، صائماً نهارُه، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ ولایةُ علی‌بن‌ابی‌طالب«علیه‌السلام» لَأکَبَّهُ اللهُ عَلَی مِنْخَریهِ فِی النّار»؛ اگر بنده‌ای خدای را هفتادسال زیر ناودان کعبه عبادت کند در حالی که شب‌ها به نماز ایستاده و روزها، روزه‌دار است و ولایت علی‌بن‌ابی‌طالب«علیه‌السلام» را نداشته باشد، از بینی او را در آتش می‌اندازند. پس پذیرش ولایت الهی و قبول حاکمیت احکام الهی در نظام اجتماعی – که از طریق خدا و رسول«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» و امامان معصوم«علیهم‌السلام» - محقق می‌شود شرط دینداری است و اگر امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در مورد مصدق می‌فرمایند: «او هم مُسلم نبود» بر همین اساس است که عرض شد. موفق باشید
277

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض تحیت و سلام استاد عزیز بنده الان دانشجوی رشته فلسفه و کلام اسلامی در یکی از دانشگاه های تهران می باشم . هدف خود من از انتخاب این رشته آشنائی عمیق با مبانی اعتقادی دین ، پاسخ به پرسش های دین پژوهانه جوانان ، کار در زمینه رفع شبهات ، خدمت به اسلام و مسلمین و ... از طریق خواندن این رشته و خواندن دروس قلسفی - کلامی و اعتقادی بوده . اما الان می بینم جامعه ما فقط به این ها احتیاج ندارد و در همه زمینه های دینی ما محتاج به کار هستیم .چه فلسفی ، چه کلامی ، چه اعتقادی ، و چه زمینه های اخلاقی ، عرفانی و ... سوال من این است که باید در جامعه امروز اساسا چه کار کرد ؟ آین راهی که من رفته ام با این هدف سازگار است ؟ چه کار کنم که از واقعیت جامعه خود دور نباشم و نیاز سنجی من از جامعه اشتباه نباشد ؟ چه کار کنم که مانند عده ای فقط به لنباشت اطلاعات در خود نپردازم ؟ رویکرد من به رشته فلسفه چگونه باشد ؟ الان رشته فلسفه و کلام چه نجاتی به بشریت خواهد کرد ؟ چقدر تلاش کنم ؟ روزی چند ساعت درس بخوانم ؟ 7-8 ساعت خوب است و متعادل است یا نه اگر استعداد دارم (که فکر می کنم این طور هم هست) باید حداقل روزی 14-15 ساعت کار کنم ؟ تا چقدر سرم به مطالعه باشد و تا چقدر در سیاست ؟ اساسا و اصولا راه زندگی و برنامه فردی زندگی من چیست ؟ و ... با سپاس و تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام ابتدا پیشنهاد می‌کنم مقاله‌ی«بازخوانی انقلاب پس از 22 خرداد 88» را با دقت و با توجه به پاورقی‌هایش بخوانید. در آن‌جا سعی شده مشکلاتی که پیش روی اسلام و انقلاب اسلامی هست تبیین شود و راه‌کارهای برون‌رفت از آن در برنامه‌ریزی درازمدت روشن گردد و لذا ملاحظه می‌فرمایید که در این راستا رشته‌ی شما؛ رشته‌ی کارسازی است. دیگر این که در موقعیت دانشجویی بیشترین فرصت را روی مطالعه بگذارید، چه مطالعات موضوعات مربوط به دروس دانشگاهی و چه موضوعات مذهبی و قرآنی. در درون مباحث انقلاب اسلامی که زیر چاپ است، دو قسمت آخر سؤالتان آمده است. کمی حوصله کنید. موفق باشید
81

بدون عنوان*بازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم و خدا قوت "اگر می‌خواهی این دشت طولانی را طی کنی، هفته‌ای یک جلسه از قرآن و یک جلسه از نهج‌البلاغه کافی است، و رویِ هم رفته بهتر است به ترتیب تاریخ طرح مباحث آنها را پی‌گیری کنید." برگرفته از جزوه سیر مطالعاتی اولا: اگر بخواهیم سی دی های تفسیر و نهج البلاغه استاد را بر حسب تاریخ ایراد آنها پیگیری کنیم نیاز به دانستن تاریخ ایراد آنها داریم. آیا تاریخ آنها قابل دسترسی است؟ (مدتی است که با دوستان بحث تفسیر و نهج البلاغه را آغاز کرده ایم) ثانیا: آیا سی دی های ایشان در قم هم قابل دسترسی می باشد؟ ثالثا: آیا به صورت دی وی دی نیز ارایه شده است؟ ضمنا به خاطر اطلاع رسانی پیرامون تعطیلی جلسات یازدهم و سیزدهم آبان از طریق اینترنت هم بسیار سپاسگذارم چرا که ما آمدنمان به اصفهان را با زمان جلسات آقای طاهرزاده تنظیم می کنیم. با تشکر 11/8/1387
متن پاسخ

با سلام
جواب اول:لیست cdها بر اساس تاریخ بحث ها تنظیم شده است.
جواب ثانی:به منوی صفحه اصلی قسمت"مراکز تهیه آثار استاد"مراجعه نموده وسفارش خود را بصورت تلفنی باگروه فرهنگی المیزان بفرمائید تا با هماهنگی انجام شده برای شما ارسال گردد.
جواب ثالث:خیر ولی انشاالله در آینده سخنرانی های استاد بصورت DVDدر اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت.

17129
متن پرسش
با عرض سلام: ببخشید بعضی سوالات خیلی اوقات در ذهنم تکرار میشن. میخوام نظر شما رو بدونم. مثل اینکه اصلا درک نمی کنم که چرا موسیقی به عنوان چیز بدی جا افتاده. چرا گوشی که از موسیقی لذت میبره، نتونه لذت صدای معنوی رو درک کنه؟ مگه موسیقی هم مثل بقیه هنرها نیست؟ و لذت گوش از موسیقی مثل لذت مثلا چشم از یه نقاشی زیبا نیست؟ همونطور که هر هنری می تواند به ابتذال کشیده شود، موسیقی هم می تواند مبتذل شود. پس فرقی با سایر هنرها ندارد. پس چرا می گویند بنای نظام اسلامی به ترویج موسیقی نیست؟ چگونه می توانیم خودمان را از این هنر محروم کنیم؟ چرا جامعه فکر میکنن بین مذهب به معنای واقعی کلمه و موسیقی تضاد هست؟ بر چه عقلانیتیه این تصور؟ یا مثلا این رو هم درک نمی کنم که چرا طلاق باید بد باشه؟ چرا مذموم ترین حلال خدا است؟! اصلا نمی فهمم به خدا. وقتی به اطرافیان خود نگاه می کنم زنهای گذشته به خاطر مسائل مادی و اینکه خودشون نمیتونستن خرج زندگی رو بدن یا به خاطر بچه هاشون یا آبروشون، شوهرهای بداخلاق و خشونت طلب و خودخواه رو تحمل می کردند و تحمل زندگی باعث ایجاد انواع مشکلات روحی در کودکان اونها می شده. نسل ما که دچار انواع پوچی ها و ... هستیم و جامعه ی غرب زده ی امروز، محصول همین تحمل های نابه جا و زندگی های نابسامان خانواده ها در نسل های گذشته است. چون اگه توی خانواده آرامش باشه، بچه ها هم میتونن طبق فطرتشون حرکت کنن. همه ی هم سن و سالای من از باباهاشون دست کم ناراضی و خیلی ها هم متنفرن. اونوقت شاید بشه گفت طلاق های زیاد امروز، چندان هم بد نیست، شاید باید منتظر باشیم ببینیم نتیجه ی طلاق ها رو و بعد قضاوت کنیم. بده که زنها ارزش خودشون رو بدونن و به هر رفتاری که باهاشون میشه تن ندن؟ کلا حاج آقا، اون چیزایی که عرف جامعه پذیرفته مثل دو تا مورد بالا رو اصلا درک نمی کنم و فهم عمومی از مسائل اجتماعی و دینی، همیشه برام غیرقابل فهم و محل سواله. لطفا منو قانع کنید. سوال آخر که ربطی به دو مورد قبل نداره: نمیدونم هیچ کدوم از مسابقات المپیک 2016 رو دیدین یا نه. درسته که اصل مسابقات المپیک توهمه. ولی نوع حضور زنها که کاملا برابر با مردان هستن تو این مسابقات، مورد توجهم قرار گرفته. تماشاچی های مسابقات ژیمناستیک، دومیدانی، تکواندو و ... هم زن بود هم مرد، کنار هم نشستن و زنها هم شخصیت دارن. از کجا معلوم که این مطلوب اسلام نباشه؟ از کجا معلوم که دوره ی حجاب و محدود کردن زن نگذشته باشه؟ اگه امام زمان بگن غیر از برهنگی های غرب، تعامل غرب با زن مورد رضایت من هس چی؟ به نظر میاد غربی ها بیشتر از مسلمونها زن رو آدم حساب میکنن. اگه امام زمان بیان، با این فهم های کج و کوله ی ما چه کار میکنن؟ خیلی برام جالبه بدونم چه جوری میخوان با نسل کج و کوله ی امروز تعامل کنن؟ خواهشا نظرتون رو بگید. همه ی کتابهاتون رو خوندم. ممنون میشم که رفرنس ندین و سوالاتم رو جواب بدید. بازم تشکر.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- مسلّم موسیقی به عنوان یک هنر، زیبایی‌هایی برای خود دارد و نمی‌توان نسبت به آن زیبایی، مثل همه‌ی زیبایی‌های دیگر بی‌تفاوت بود و اسلام هم نسبت به محتوای موسیقی بحث حرام‌بودن را پیش می‌کشد و نه در رابطه با ذات آن. می‌ماند که در هر حال حوزه‌ی فعالیت موسیقی تحریک خیال است و سالک إلی اللّه نمی‌خواهد در محدوده‌ی خیال متوقف شود و از این جهت است که اولیاء معصوم«علیهم‌السلام» ورودی به موسیقی نداشته‌اند و گفته می‌شود بنای نظام اسلامی ترویج موسیقی نیست 2- کثرت طلاق در حال حاضر به جهت غلبه‌ی روح فردگرایی یا ایندیدوآلیسم می‌باشد و حکایت از عدم توان انسان‌ها در فهم یکدیگر دارد. زیرا که همیشه یکی از زوج‌ها ونوسی و دیگری مریخی است. حال اگر بتوانند همدیگر را درک کنند هرکدام در دنیای وسیع‌تری وارد خواهند شد و این غیر از این است که اسلام بخواهد زنان قلدری و بی‌منطقی مردان را تحمل کنند. آن‌چه مورد نظر اسلام است هسته‌ی توحیدی خانواده می‌باشد که انسان را از فردگرایی آزاد می‌کند و غرب به جهت عدمِ درکِ دقیق خانواده متأسفانه بیشتر مغلوب فردگراییِ آزاردهنده شده است. عرایضی در مورد «سکنی‌گزیدن انسان در خانواده» در کتاب «زن؛ آن‌گونه که باید باشد» شده است 3- بنده هم مثل شما معتقدم باید شرایطی فراهم باشد که زنان استعدادهای خود را نشان دهند و چقدر خوب است که معلوم گردد زنان چه تواناهایی حتی در امور ورزشی دارند؛ می‌ماند که اگر شرایط عفاف و حیا رعایت نشود، آن‌قدر ظرائف زن قدرت‌مند است که فضای سکس را بر فضای محیط ورزشی و نمایش توانایی‌های او حاکم می‌کند و محیط را از تعادل صحیح خارج می‌کند. و لذا اگر بتوانیم ماوراء نگاه غربی به زن، و ماوراء سبک زندگی غربی به دنبال فضایی باشیم که زنان استعدادهای خود را بنمایانند به همان معنا که رهبر معظم انقلاب«حفظه‌اللّه» زنان ورزشکار را تجلیل نمودند، کار به تعادل رابطه‌ی بین زن و مرد ختم می‌شود و این نیازِ امروزِ ما است و نمی‌توان از آن چشم پوشید. در همین رابطه است که بنده معتقدم همان‌طور که یک روز رانندگی برای زن، تبرّج و خودنمایی بود و لذا اشکال شرعی داشت و امروز، دیگر رانندگیِ زن در کلیت خود، تبرّج محسوب نمی‌شود؛ دوچرخه سواری زنان نیز می‌تواند تبرّج به حساب نیاید. آری! مسلّم تبرّج را هر فقیهی حرام می‌داند، ولی موضوع تبرّج را، عرف تعیین می‌کند. موفق باشید 

12136
متن پرسش
بسم الله سلام محضر استاد بزرگوار: دو سوال: 1- به لطف حضرت حق، فرزند دار شده ام. اما با توجه به تاریخ هایی که ممکن است لقاح رخ داده باشد، ظاهرا لقاح در ایامی نه چندان مناسب رخ داده است. (قمر در عقرب و نیمه ماه قمری) حال وظیفه بنده چیست و چگونه می توانم از عواقبی که برای جنین چنین ایامی ذکر شده است جلوگیری کنم؟ 2- آیا استخاره کردن در هر عملی صحیح است؟ استدلال بنده: چون در همه اعمال ما به جنبه های غیبی آن عمل و نیز اثری که سایرین روی آن می گذارند واقف نیستیم پس استخاره در همه اعمال صحیح است. حتی برای بیرون رفتن از منزل!
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- شما صحت این نوع روایات کراهت قمر در عقرب را ثابت کن، بعد دنبال رفع عواقب‌اش باش! با توکل به خدا جلو بروید و نگران نباشید 2- عقل، حجت باطنی خداوند است و بعد از عقل مشورت با اهل آن موضوعی است که دنبال آن هستید، مرحله‌ی سوم استخاره است. موفق باشید

10071
متن پرسش
سلام: مدتی است که یکی از دوستانم هوای زردتشتی شدن به سرش زده هر چه از ایرادهای این دین می گوییم فایده ندارد... مثلا تقدیس سگ تو دینش... یا دشتان و رفتار با زنان و... در پاسخ می گوید کتابهای اصیلمان چیز دیگری می گوید. واقعا درمانده شده ام. شما به من بگویید چطور او را قانع کنم و پاسخ شبهاتش را چگونه بدهم... مثلا می گوید در کمبریج انگلیسی خوانده که حضرت علی (ع) به فارس حمله کرده و دریای خون راه انداخته هر چه از تاریخ بر رد این مساله دلیل می آورم قبول ندارد. او کتابهای تاریخی خود را معتبر می داند. شما کمکم کنید از ایرادهای و کاستی های این دین بگویید شاید قانع شود. ضمن اینکه حرفهای زیبایی در مورد راستی و درستی فراوان می گوید و برخی از حرفاش با عقل جور در می آید.... بی صبرانه منتظر راهنمایی شما هستم. استاد
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند به رسول‌اش فرمود: «ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ » بر رسول جز رساندن وَحی الهی از طریق قرآن به مردم وظیفه‌ی دیگری نیست، از آن به بعد هرکس دغدغه‌ی سعادت خود را دارد، خودش باید مسئله‌ی خود را با قرآن حلّ کند. خود آن رفیق شما باید از خود بپرسد آیا دینی که به وحدانیت خدا دعوت می‌کند با دینی که اهریمن می‌تواند مقابل اهورامزدا بایستد، یکسان است؟ و آیا چنین خدایی می‌تواند نجات‌دهنده باشد؟ موفق باشید
8655
متن پرسش
سلام استاد گرامی. از طریق آشنایی با شخصی که کتابهای شما را خوانده بود ابهت غرب برایم شکسته شد، بنده بسیار عاشق علم بوده و هستم ولی سالها علم را در تکنولوژی میدیدم و فکر میکردم هدف رسیدن به غرب است و ما سالها از آنها عقبتر!! خدا را شکر بسیاری حقایق برایم روشن شد. استاد گرانقدر ساکن روستا هستم، ولی روستایی که بی نصیب از مدرنیته نیست! ولی باز نسبت به شهر آرام تر است حداقل صدای ماشین اینقدر نیست، یک شب برق رفت و برق رفتن در شب زیاد اتفاق نمیافتد، روستا را خاموشی و آرامش عجیبی فرا گرفت!بسیار شگفت انگیزتر از همیشه! برای ساعاتی تمام مطالبی که درباره ی مدرنیته خوانده بودم برایم مسجل شد! وقتی در آن چند ساعته ی بدون لامپ و مهتابی و تلویزیون و کامپیوتر به امام زاده ی روستا رفتم احساس آرامشی را حس کردم که انگار سالها گمشده ی من بود. آن لحظه بود که فهمیدم مدرنیته شب را از ما گرفته است یعنی چه. آن شب معنای واقعی شب را تا حدودی فهمیدم و فهمیدم که مدرنیته چه جنایت عظیم و پنهانی در حق بشریت کرده است. استاد عزیر از آن روزی که تا حدودی فهمیده ام غرب چیست نگاهم به زندگی بازتر شده است و ریشه ی بسیاری از مشکلات جامعه را میتوانم بفهمم هر چند میدانم فعلا از زندگی غربی راه فراری نداریم ولی حداقل برای من روشن شده که قرن حاضر قرن ظلمت غرب است نه علم غرب و این را با پوست و گوشتم حس میکنم. استاد عزیر گاهی میخواهم این مطالب را برای دوستانم شرح بدهم موضوع را برایشان اینگونه شروع میکنم که "اگر امام زمان (عج) ظهور کنند برخوردشان با تکنولوژی چگونه است؟" و موضوع را کم کم باز میکنم. استاد عزیر سوال که ذهنم را مشغول کرده اینست که آیا فهماندن حقیقت غرب به افراد و جوانان کاری خوب ومطلوب است؟ آیا روشن کردن حقیقت مدرنیته برای افراد یک فعالیت فرهنگی است؟ آیا مورد رضایت امام زمان (عج) و رهبری هست؟ ممنون از جواب شما یا علی
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: بالاخره تا ما جوانان را از حجاب غرب آزاد نکنیم نمی‌توانند جایگاه شریعت را درست بفهمند با این همه باید طوری عمل کرد که فکر نکنند از فردا باید از غرب خداحافظی کرد چون در هر صورت ما در حال حاضر باید در این دنیا زندگی کنیم ولی رویکرد ما به تمدنی دیگر است. موفق باشید
7955
متن پرسش
باسلام پسری هستم متاهل، کمی عامل به دین، مثل: اهل نماز اول وقت، اهل هیئت، عاشق رهبر، مانوس با مفاتیح، اهل مطالعه و.... که البته الحمدلله و همه به لطف خداست. اما متاسفانه از مشکلی اساسی رنج می برم. من با وجود تاهل و رضایت از همسرم در مسائل مربوطه، تمایل بسیار شدیدی به جنس مخالف دارم. به شدت وقتی از کنارم می گذرند میل به نگاه دارم. اگر صدایشان را بشنوم به شدت خوشم می آید. بسیار انها را جذاب می دانم. خلاصه تمایل خیلی شدیدی به آنها دارم. حتی اگر چشمم اتفاقی مثلا در بین فامیل و آشنایان و... مثلا به خانم میانسالی که چادری است و صورت زیبایی دارد، بیفتد، خیلی خوشم می آید و دلم می خواهد با او دقایقی حرف بزنم که البته این کار را نمی کنم. اما خیلی دلم می خواهد. بگویم که با وجود این تمایل عجیب و بسیار شدید، الحمدلله خودم را کنترل میکنم و به لطف خدا در اکثریت موارد به گناه نمی افتم. و نگاه دوم و ادامه دار نمی کنم. اما از درون تمایل خیلی عجیبی دارم به حدی که انگار دارم به حد انفجار میرسم. جزوه مرزهای ارتباط شما را هم خوانده ام. نمی دانم با این تمایل چه کنم؟ گاهی اوقات اینقدر فشار می آید که دوست دارم اصلا وجود نداشته باشم. هر چیزی که اثری از جنس زن باشد مرا بیخود میکند. باز می گویم که مراقبم به گناه نرسد و اکثرا در حد میل می ماند. اما میلی در حد انفجار. باور کنید. تو رو خدا هم برایم دعا کنید. و هم راهکاری اساسی بفرمایید تا کی باید تحت این میل شدید باشم؟ پدرم در آمد ممنون
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: شما را می‌خواهند با این بلیه امتحان کنند و به اندازه‌ای که در زیر سایه‌ی شریعت الهی خود را کنترل کنید برکات حضور قلب نصیب‌تان می‌شود و با برخورد خوب با همسرتان می‌یابید که همه‌ی آنچه در بقیه هست به صورت حلال و دل‌پسند در همسرتان می‌باشد. راه‌کار اساسی همین کاری است که انجام می‌دهید و خود را کنترل می‌کنید تا پس از آن‌که از امتحان با موفقیت بیرون آمدید آن را از شما برمی‌دارند و دیگر آن میل‌ها می‌رود به دنبال کارشان. موفق باشید
6641
متن پرسش
با عرض سلام محضر استاد بنده وقتی با مباحث شما آشنا شدم ، علاقه مند شدم و سیر مطالعاتی شما را دنبال کردم و حتی المقدور در جلسات شما حاضر شدم و حتی شغل دوم خودم را نیز کنار گذاشتم و با خود گفتم همین حقوق برای زندگی کافیست و به جد دنبال به اصلاح اعتقاداتم پرداختم . همزمان دانشجونیز بودم و برای مدرک لیسانس میخواندم اما نه برای پول یا شغل . با خود میگفتم اگر درسم را ادامه دهم و به تحصیلات عالی برسم با آشنایی با مباحث عمیق دینی که از شما یاد گرفته ام شاید بتوانم در رشته خود که جزو علوم انسانی است و هم اکنون نیز رهبری عزیز بر آن تاکید دارند تحولی هر چند کوچک در وسع خودم انجام دهم . اما هر چه بیشتر وارد مباحث شما میشوم می بینم این کار بیهوده است .اگر وقتم را صرف عمیق تر شدن در مباحث شما کنم بیشتر نتیجه میگیرم ولی باز هم با خود میگویم پس وظیفه ام نسبت به این انقلاب چیست ؟. اگر چند نفر مثل ما مذهبی ها هم دانشگاه و فضای دانشگاه را رها کنیم در آینده همین میشود که الان هست یعنی عده ای به قول خودمان بچه قرتی که دین را سطحی میفهمند و برای غرب اصالت قائلند با ذهن خوبی که دارند درس می خوانند و فردا می شوند استاد دانشگاه و همان افکار را به خورد نسل بعد میدهند ، از طرفی پای این کتب دانشگاهی نشستن خطرناک است و دل را از توحید دور میکند ، هر چند برای این هم توجیه آوردم که می شود فقط آن را به ذهن سپرد و اجازه نداد تا به اعتقاد و تفکر اصلیمان تبدیل شود ولی خب باز هم دچار تردید هستم اکنون که مدرکم را گرفتم هم فکر ادامه تحصیل هستم و هم می بینم باید بخشی از وقت خود را بگذارم و مانند قبل نمیتوانم تمرکز روی مباحث دینی داشته باشم و سیر خود را ادامه دهم . به نظر شما چه کاری باید انجام دهم؟؟ لطفا مانند قبل با نظرات راهگشای خود مرا راهنمایی کنید جدای از موضوع ذکر شده به نظر شما وظیفه یک جوانی مثل من در شرایط فعلی کشور چیست چه باید بکنیم که چندین سال دیگر وقتی به خود نگاه میکنیم پشیمان نباشیم که در وظیفه مان کوتاهی کرده ایم ؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر در شرایطی هستید که می‌توانید در آینده مسئولیتی آموزشی در دانشگاه‌ها داشته باشید از این امر کوتاهی نکنید. سعی کنید با عقلی مافوق عقل غربی به موضوعات دانشگاهی بنگرید تا إن‌شاءاللّه نه‌تنها تحت تأثیر نگاه غربی به عالَم و آدم قرار نگیرید بلکه نظرهای مخاطبان خود را متوجه تمدن اسلامی بنمایید و جدای از این موضوع هم نظرم آن است در هرکاری باید رویکرد تمدنی نسبت به تمدن اسلامی را فراموش نکنید. موفق باشید
6335
متن پرسش
آیا خسارات فتنه 88 به انقلاب از خسارات جنگ تحمیلی بیش تر بود ؟ چرا؟ لطفا دقیق بفرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: بحث مفصلی نیاز است. همین اندازه بدانید آن فتنه‌ طوری بود که دشمن را که داشت از فتنه‌هایش مأیوس می‌شد، امیدوار کرد که می‌توان از درون، نظام اسلامی را از بین برد در حالی‌که ما در دفاع مقدس عظمت خود را اثبات کردیم. موفق باشید
5850
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی بنده در رشته فنی مشغول تحصیل هستم با مطالعاتی که در زمینه غرب و انقلاب داشته ام به این نتیجه رسیده ام که هر مسلمان وظیفه ای در گذار جامعه اسلامی از غرب به عهده دارد اما هرچه فکر کردم بیشتر به این نتیجه رسیدم که وظیفه من به عنوان یک خانم در حوزه صنعت نیست و در جبهه فرهنگی احساس مسئولیت میکنم. از طرفی نمیدانم در چه قالبی می توانم کار فرهنگی انجام دهم. چون محل زندگی من روستای کوچکی است که تعداد جوانان کمی دارد. برای همین تصمیم گرفتم در یکی از رشته های انسانی نظیر مشاوره یا علوم تربیتی ادامه تحصیل دهم تا به عنوان یک مشاور مذهبی رسالت خود را انجام دهم اما نمیدانم با ورود به این راه میتوانم اهداف خود را که رواج معرفت دینی به روش شماست دنبال کنم یاخیر؟ لطفا حقیر را راهنمایی فرمایید.
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: به نظرم فکر خوبی کرده‌اید و تجربه‌ی بعضی از خواهران نیز در این مورد جواب داده چون با مطالعات دینی توانسته‌اند راهنمایی‌های خوبی به مراجعین بکنند. موفق باشید
1986
متن پرسش
سلام علیکم! در سوره یوسف می خوانیم:«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهِا لَوْ لَا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ کَذَالِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِین‏» حال در اینجا خداوند می فرماید اگر یوسف ع برهان پروردگار را مشاهده نمی کرد او نیز به گناه کشیده می شود. و ما خودمان از او سوء را دور کردیم و او از بندگان خالص ما بود. علامه ره نیز در المیزان بیانات عجیبی در تفسیر این آیه دارند. مثلا ایشان می فرمایند دقت در شرایط ماجرا نشان می دهد نجات یوسف خارق العاده بود و هیچ مانعی در مقابل یوسف ع نبود إلا توحید ایشان و تقوای ایشان یا مثلا علامه ره می فرمایند آن برهانی را که یوسف ع مشاهده کرد از نوع آن براهینی است که خدا نشان بندگان مخلص خود می دهد. و سایر بیانات عجیب علامه ره در تفسیر این آیه. خوب این آیه این هم بیانات عجیب علامه ره. اما از آن طرف انسان افراد زیادی را می شناسد که در دوران جوانی به هیچ وجه آلوده به این مسائل نشده اند. بنده خودم در بین دوستانم هستند افرادی که آنچنان پاک و متدین هستند که اگر اسم دختر یا زن را جلوی اینها بیاوریم اینقدر برای اینها ناشناخته است که گوئی از یک موجود فضائی داریم صحبت می کنیم(البته این جمله را به اغراق گفتم تا عمق مطلب را متوجه شوید.) برخی از اینها آنچنان پاک هستند که الفاظ و عباراتی همچون چشم چرانی دوست دختر رابطه با نا محرم استمناء زنا و سایر الفاظ اصلا برایشان تعریف نشده است. خلاصه اینکه افراد زیادی وجود دارند که تا قبل از ازدواج به هیچ وجه آلوده به این مسائل نشده اند. پس یا باید بگوئیم یوسف ع بودن و خود را نگه داشتن هر چند آسان نیست اما آنچنان نیز سخت نیست یا اینکه شرایط یوسف ع واقعا یک شرایط خاصی بوده است. یا مثلا طبق بیان علامه ره باید بگویم داستان همه این جوانان به مثابه یک رویا است و به افسانه بیشتر شبیه است تا واقعیت.(مخصوصا در شرایط فعلی و وضع بدحجابی و اختلاط های دانشگاهها و سایر مسائل که خودتان بیشتر می دانید.) نکته بعد اینکه بله درست است که هر کسی در هر گناهی اگر پاک باشد به مدد لطف خداوند است اما خدا در این آیه می فرماید یوسف ع با یک لطف خاص ما از گناه نجات پیدا کرد. خوب یعنی این جوانانی که پاک هستند هم مورد این لطف خاص هستند؟! سوال بعد اینکه طبق بیان علامه ره برهان ذکر شده در آیه نوعی علم شهودی بوده است. حال در مورد این جوانان نیز علم شهودی هست؟! نکته ی بعد اینکه حدا در آیه می فرماید که یوسف ع به دلیل اینکه از بندگان مخلص ما بود ما او را حفظ کردیم. حال این جوانان پاک نیز از بندگان مخلص هستند؟! اگر اینگونه است پس مخلص بودن هر چند آسان نیست اما خیلی نیز سخت نیست. چون خیلی ها را آدم می شناسد که به این مرحله رسیده اند.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: آری شهید مغنیه‌ها یوسف‌های زمان ما بودند که دامی در جلو او پهن کرده بودند که در آن دام تمام شرایط برای ارتکاب به حرام فراهم بود ولی به نور الهی از مهلکه نجات یافت. بسیار کم‌اند که در شرایط حضرت یوسف«علیه‌السلام» قرار گیرند و شایسته شوند خداوند آن‌ها را برای خود انتخاب کرده باشد و از دسترس شیطان مصونشان داشته باشد. اگر جوانان ما نیز در آنچنان عزمی باشند که سراسر وجودشان را وقف خدمت به دین الهی نمایند و خداوند آن‌ها را برای خود برگزید دیگر وسوه‌های شیطان بر آن‌ها کارگر نمی‌افتد زیرا آن‌ها نگاه خود را در افقی انداخته‌اند که هرگز شیطان راهی در آن ندارد. موفق باشید
335

جامعیت دینبازدید:

متن پرسش
با سلام و آرزوی خیر کثیر 1.برخی دوستان با توجه به مسائل مطرح شده از طرف شما و مبانی فکری که بشما نسبت می دهند از "حاکم شدن حکم خدا در کل حیات بشر" استنباطهای خاصی میکنند.آیا این "حکم خدا" چیزی غیر از فقه -نه به معنای اصطلاحی اکنونی که شبح فقه است-که در بردارنده تمام 1.نیازها و 2.معارف جویی ها و 3.خط دهی ها است میباشد و یا از نظر جنابعالی فلسفه و عرفان نیز بعنوان غایت مطرح هستند. 2.خانواده من مذهبی نیستند اما من بنا به آشنایی با ائمه و رسول خدا میخواهم با دین زندگی کنم.با این اوصاف شرایطم بسیار سخت است.چه کنم؟؟
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام 1- بنده معتقدم فقهای گرام هستند که حکم خدا را در امور عملی برای مکلف روشن می‌کنند و انسان یا باید خودش فقیه باشد و یا مقلد باشد تا مطابق حکم خدا عمل کند. آنچه علمای دین مطرح می‌نمایند: فقه اکبر و فقه اوسط و فقه اصغر است؛ که اولی را عقاید حقه و دومی را اخلاق فاضله و سومی را اصول عملیه می‌گویند. فلسفه به خودی خود غایت دینداری نیست، منتها یکی از انواع فکر است که می‌توانیم در فهم دین از آن استفاده کنیم به شرطی که مواظب باشیم حجاب فهم دین نشود که در کتاب «آن‌گاه که فعالیت‌های فرهنگی پوچ می‌شود» به آن پرداخته شده. در مورد عرفان اگر منظور شما عرفان نظری باشد باز ممکن است حجاب انسان شود، هرچند در فهم منظور دین کمک‌کار خوبی است، و اگر عرفان به معنی شناخت اسماء و صفات الهی باشد آری مقصد دین معرفت الله است. 2- در سؤال شماره‌ی 327 تا حدّی جواب جنابعالی داده شده، ولی در هر صورت با خانواده درگیر نشوید و احترام آن‌ها را نگه‌دارید. موفق باشید
19168
متن پرسش
علامه حسن زاده آملی می گوید: «در قعر جهنم جرجیر می روید زیرا که نار منقطع می شود و عذاب مرتفع می گردد...». ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، صفحه ۲۱۳ ولی امام موسی کاظم علیه السلام فرمودند: «بعضی از مردم چقدر احمق هستند که می گویند در وادی جهنم جرجیر می روید در حالی که خداوند فرموده است: وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ، پس چگونه سبزی می روید؟!». الکافی، جلد ۶، صفحه ۳۶۸ میشود منظور علامه را توضیح دهید که صراحتا با حدیث مخالف است؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چه خوانده‌اید سخن علامه حسن‌زاده نیست و جناب علامه آن را ترجمه کرده‌اند و اکثر علماء با این سخن محی‌الدین مخالف‌اند از جمله آیت‌اللّه جوادی معتقدند: «مسئله‌ی ابدیت عذاب بدون شناخت انسان میسر نیست و اگر انسان یک گوهر داشته باشد آن وقت می‌توان بحث کرد آیا این عوارض در جهنم عارض بر جان انسان شده یا همسنخ انسان است و اگر همسنخ انسان است دیگر عذاب نیست و اگر همسنخ انسان نیست ابدی نیست. ولی وقتی انسان دارای یک گوهر نبود و دارای فطرت و طبیعت بود موضوع متفاوت می‌شود بدین معنا که فطرت او آنچه را طبع او به عنوان ملکاتِ خلاف شریعت در خود نهادینه کرده است نمی‌پذیرد و همواره این تضاد که مسخر به انواع عذاب‌های رنج‌آور می‌شود در چنین انسانی باقی است» البته بحث آن مفصل است. موفق باشید

15949
متن پرسش
سلام استاد: حلول ماه مبارک شعبان را به شما تبریک عرض می کنم. 1. بنده بحمدلله به قدری دلم با مناجات شعبانیه گره خورده است که وقتی چند وقت پیش به یاد مناجات شعبانیه افتادم خودبخود اشکم جاری شد. اصلا وقتی می گویند مناجات شعبانیه، انگار به بنده می گویند: (مناجات عاشق و معشوق) که البته فقط معشوق است و بس... با چه کیفیتی از این مناجات عجیب و نورانی و عالی استفاده کنم تا بقولی آنچنان تر شود؟ 2. در نماز وتر هم فرازهایی از آن را بخوانم؟ ممنون شما هستم و از زحماتتان متشکرم که برای امثال بنده ی بی سواد وقت می گذارید و دل می سوزانید. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: خوب است اگر سعی شود هر صبح بعد از تعقیبات نماز، آن مناجات نورانی خوانده شود. در ضمن چه در نماز «وتر» و چه در قنوت نمازهای واجب، از خواندن فرازهای مناجات شعبانیه غفلت نشود. موفق باشید

13672
متن پرسش
سلام علیکم: بعضی از طرفداران دوران پهلوی پسر مدعی هستند که در کنار تمام اشتباهاتی که محمد رضا شاه مرتکب شد، خدماتی هم داشته و آن هم بحث اصلاحات ارضی و برچیدن نظام فئودالی ( اربات و رعیت) بود. حال اگر خودتان نظری در این رابطه دارید بفرمائید و کتابی هم در راستای روشنگری این موضوع معرفی نمائید. متشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در جزوه‌ی «ریشه‌های انقلاب اسلامی» این‌طور نوشته‌ام: شاه زير فشار و تأكيد آمريكا جهت اصلاحات ارضيِ آمريكائي از ترس آيت‌الله بروجردي امروز و فردا مي‌كرد و مانند ديوانگان و به بهانه خطر كمونيسم از آمريكا اسلحه وارد مي‌كرد و بيشتر مردم را در سختي نگه مي‌داشت. در اين ميان حزب مردم با رهبري اسدالله عَلَم و حزب ملي‌يون به رهبري اقبال، جنگ زرگري راه انداخته بودند. حضور علي اميني با اجازه دموكرات‌هاي آمريكا(كندي) نقش جناح مخالف را بازي مي‌كرد و آمريكا بدش نمي‌آمد با مطرح كردن اميني در صحنه سياسي ايران، طوري جلوه دهد كه ايران از خفقان شاهنشاهي رسته است ولي شاه به نخست وزيري مهندس شريف امامي راضي شد (9/6/39 تا 15/2/40) تا ظاهر حكومت را آراسته جلوه دهد و به اصطلاح اين‌طور نمايش دهد كه حكومت دموكراسي شده، زيرا كندي متوجه بود براي ادامه حكومت آمريكا در جهان و جلوگيري از حكومت‌هاي كمونيستي بايد آزادي‌هاي نسبي و آمريكا پسند به ملت‌ها بدهد و او كتاب « استراتژي صلح » را به همين قصد نوشت و مقصود او آن بود « نه آنچنان به مردم فشار آورند كه عصيان كنند و نه آنقدر رهايشان كنند كه قبله‌اي غير از ارزش‌هاي آمريكائي در نظرشان ارزش پيدا كند ». و دولت شريف امامي و پس از آن دولت علي‌اميني مأمور چنين سياستي بودند و به همين دليل هم هست كه اگر در اين دوران‌ها اجازه تحرك سياسي در بين سياسيون و مذهبيون مي‌يابيد نبايد به حساب توبه كردن شاه و درباريان گذاشت.

با درگذشت آيت‌الله بروجردي مشاوران امور مذهبي دربار به شاه توصيه كردند كه بايد مرجعيت تامّه شيعه خارج از ايران باشد. و حاصل همين توصيه‌ها تلگرام شاه به جاي قم به نجف بود و براي اولين بار است كه با تلاش روحانيون آگاه و مدرسين آينده‌نگر حوزه نام مرجعيت « آيت‌الله خميني » بر سر زبان‌ها مي‌افتد. (بدون اينكه در اين راه خودِ امام قدمي بردارند).

اميني يعني نوه مظفرالدين شاه نظر كندي رئيس جمهور آمريكا را جلب كرده بود و به همين جهت به عنوان نخست وزير به شاه تحميل شد، به اميد انجام اصلاحات ارضي طبق نقشه و برنامه كاخ سفيد. در اين فريب‌كاري براي اينكه نشان دهند كشور داراي فضاي آزاد سياسي شده، مجبور بودند مقداري از فسادهاي دربار را نيز بر ملا كنند و مقداري از قراردادهاي چپاول‌گرانه شركت‌هاي مختلط (غربي - دربار) در همين راستا بر ملا شد تا از اين طريق اطمينان مردم را جلب كنند. در همين شرايط، فرصتي نيز به دست آمد تا بعد از خفقان چند ساله پس از كودتا نويسندگان و سخنرانان قدم‌هايي در جهت آگاهي مردم بردارند، هرچند دربار از اين حركات وحشت داشت و مي‌ترسيد كه شايد اميني با اين حركات كُلّ سلطنت را بربايد. لذا با توطئه‌هايي در گوشه و كنار و به وسيله نظاميان، كارهاي اميني را خنثي مي‌كردند. از طرفي اميني مجبور بود براي آبروي خودش هم كه هست در راستاي سياست اصلاحات ارضي مقداري از املاك خاندان سلطنت را نيز تقسيم كند، ولي اين به نفع دربار نبود هرچند دربار هم تلاش مي‌كرد كه در اين روشنفكرنمائي عقب نماند. اميني كه از پشتيباني آمريكائي‌ها مطمئن بود روز به روز به كار خود سرعت مي‌داد و با اين كار دربار را از تحرك انداخته بود.

سال 1340 از سخت‌ترين سال‌هاي سلطنت شاه بود زيرا نه در داخل كشور پايگاهي داشت و نه اربابان آمريكائي ديگر به او نظر داشتند. در همين سال خبر رسيد كه آيت‌الله كاشاني در شرف موت است و شاه و دولت مي‌خواستند خود را مردمي جلوه دهند. يك روز صبح ساكنان محله پامنار، شاه را ديدند كه در حلقه محافظان خود به ديدار آيت‌الله كاشاني مي‌رود و او وارد خانه‌اي شد كه رژيم يك سال پيش دستور زنداني كردن صاحب‌خانه را داده بود. آيت‌الله كاشاني كه روزگاري پشت بزرگترين امپراطور استعماري را لرزانده بود (قبل از ورود به ايران در عراق و در مقابله با انگلستان) و به يك اشاره‌اش هزاران مسلمان در منطقه خاورميانه به حركت آمده بودند، با تن بيمار و لرزان نگاهي به شاه انداخت و مي‌دانست كه شاه مي‌خواهد از اين عيادت به نفع خود استفاده كند، ولي او بيمارتر از آن بود كه ممانعتي ايجاد نمايد و فردا هم فوت كرد.

شاه و اميني در بزرگداشت او با هم مسابقه گذاشتند. جنازه كسي كه بردن نامش از يك سال پس از كودتا ممنوع بود، به دستور شاه تشييع رسمي شد و اميني هم 5 روز عزاي عمومي اعلام كرد « اَللهُ يُدافِعُ عَنِ الَّذينَ امَنُوا » (خدا در نهايت مدافع مؤمنين است) مگر مي‌شود كسي خالصانه در خدمت اسلام حركت كند و عزت او محفوظ نماند؟

اميني با علماء قم نيز تماس داشت و در يكي از همين سفرها به بيت آيت‌الله خميني راه يافت كه فقط يك كلمه شنيد «با عمل به قوانين اسلام به سِمَتِ خود مشروعيت بدهيد». او در بازگشت به تهران به شاه گفته بود از در افتادن با اين روحاني بر حذر باشد!

شاه تصميم گرفت خودش مأمورِ اجراي خواسته‌هاي كندي شود، و با تلاش توانست ملاقاتي از كندي بگيرد كه نهايتاً وقتي از اطاق رئيس جمهور آمريكا خارج شد، كاغذي در جيب داشت كه رؤس نظرات كندي را در آن يادداشت كرده بود كه اصول ششگانه انقلاب سفيد از آن بيرون كشيده شد و بدين وسيله شاه تاج و تخت خود را حفظ كرد. در پايان سفرش روزنامه اطلاعات نوشت:

« شاهنشاه اطمينان يافتند كه آمريكا پشتيباني سياسي و نظامي خود را از ايران ادامه خواهد داد، پرزيدنت كندي نيز اطمينان يافت كه شاهنشاه يك متحد استوار است كه تصميم قاطع به اصلاحات اقتصادي و اجتماعي دارند.»

و اين چنين حيله شاهانه كارگر افتاد و توانست اميني را از صحنه خارج كند و خود را به عنوان قهرمان اصلاحات ارضي نمايش دهد. نتايج اصلاحات ارضي كه عبارت‌اند از :

1. تغيير شكل اجتماعي ملت ايران و آماده ورود به بازار مصرف شدن

2. وابسته شدن كشور به دنياي صنعتي حتي در مناطق كشاورزي

3. شكستن روابط سنتي و خودكفايي روستايي و متصل شدن به روابط سرمايه‌داري

به مردم تحميل شد و با به دست گرفتن كار اصلاحات ارضي از طرف خود شاه و روي كارآمدن دولت اسدالله‌عَلَم برخورد و مقابله شاه با اصل دين و پيرو آن روحانيت، شروع شد. البته مباحث مفصلی در این رابطه مطرح است که آن را باید در کتاب‌هایی که مباحث تاریخ معاصر را مطرح کرده‌اند، دنبال بفرمایید. موفق باشید

10993
متن پرسش
سلام استاد: در یکی از سوالات ذکر شده بود فتنه ای سهمگین تر از ۸۸ بر اساس شهود علما در کار است. این درست است؟ استاد فتنه ۸۸ پیرمان کرد٬ دوباره چه‌خبر قرار است بشود؟
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: خداوند همواره برای آن‌که ملتی را بزرگ کند به شیطان اجازه می‌دهد تا وسوسه کند، و ملتی که در مسیر توحید قدم بردارد همواره با مقابله با شیطان، بزرگی‌ها و عظمت‌هایش ظهور می‌کند، و برعکسِ تصور جنابعالی آن فتنه‌ها ملت را جوان و جوان‌تر می‌کند. به گفته‌ی علی (ع) «وَ انَّ الدُّنْیا لَمْ تَکُنْ لِتَسْتَقِرَّ الّا عَلى ما جَعَلَها اللّهُ عَلَیْهِ مِنْ النَّعْماءِ وَ الْابتلاء»، بدان که دنیا مستقر نمى‏شود و سنت خدا در آن جارى نمى‏گردد مگر از طریق نعمت و بلاهایى که خدا در آن قرار داده است. یعنى خدا دنیا را ساخته است- از دستش هم درنرفته است- ولى سنتى که در آن جارى مى‏کند سختى و راحتى دادن است به طور توأمان. مدیر دنیا، مدیریت خودش را از طریق نعمت‏ها و بلاها اعمال مى‏کند. نه بلاها از دست خدا دررفته‏اند و نه راحتى‏ها از زمام اختیار او خارج شده‏اند. نه راحتى دادن‏ها مدیریتى جدا از سختى دادن‏ها دارد و نه سختى داراى مدیرى غیر از مدیر راحتى است. نه سختى گسسته از راحتى است و نه راحتى جداى از سختى. یک زندگى است که هم سختى دارد و هم راحتى، لذا مى‏توان به جایى رسید که گفت: عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ/ اى عجب کس عاشق این هر دو ضدّ خدایا زندگى راحت بى‏تحرک و بى‏مزه به چه کار مى‏آید؟ یک شور و حیرت، مصیبت و جنگ یا محرومیتى بده تا از بى‏تحرکى و تنبلى به درآییم! هنگامى که مریض در تختش خوابیده، اگر مرتب پهلو به پهلو نشود بدنش زخم مى‏شود، و سختى‏ها و رنج‏هاى حیات، تکان‏هایى است که بر ما وارد مى‏شود تا خونمان لخته نگردد. لذا است که هم تقاضاى رفع مشکلات مى‏کنیم و هم نگرانیم که ما را به راحتى سردى گرفتار کند. نالم و ترسم که‏ او باور کند/ وز ترحّم جور را کمتر کند موقعى که مشکلى براى من ایجاد نموده و حالم را گرفته است، مى‏نالم و از خدا مى‏خواهم که مشکلم را برطرف کند. امّا در عین حال ترسانم مبادا حرف مرا باور کرده، مشکلات مرا کم کند. اگر در راحتى محض قرار گرفتم چه کنم؟ در آن وقت همانند بلبلى خواهم بود که از گُل جدایش کرده‏اند. بر من مباد که خدا مرا از سختى جدا کند- دقت کنید که دید خوبى است. نالم و ترسم که او باور کند / وز ترحم جور را کمتر کند واللّه ار زین خار در بستان شوم‏ / همچو بلبل زین سبب نالان شوم‏ باز هم ناله سر خواهم داد امّا این بار به خاطر آن که او سختیها را از من گرفته است. قرآن مى‏فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ فى کَبَد» (ما انسان را در سختیها مى‏پرورانیم) خدا مى‏فرماید شما پشته‏هاى سخت و گردنه‏هاى تنگ حیات را پشت‏سر نگذاشته‏اید. مرده و ساکت و ساکنید و تا به سختى‏ها نیفتید نمى‏توانید خودتان را آزاد کنید. تا سختى‏ها را ننوشید زنده نمى‏شوید. «فَلااقْتَحَمَ الْعَقَبَه». موفق باشید
9403
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرانقدر: با آرزوی قبولی طاعات و عبادات مدام وقتی به دوستان و هم کیشان طلبه خود که با شما و مباحث شما ارتباط دارند پیشنهاد می کنم که با هم یک سیر مطالعاتی بر روی مباحث غرب شناسی و انقلاب اسلامی و ... شما و دیگر اساتید داشته باشیم با این باسخ مواجه می شوم که: جناب استاد فرموده اند فعلا به همان طلبگی و درس و بحث خود بیردازید و نیازی نیست وقت خود را بر روی این مباحث بگذارید و نهایتا همان کتاب سلوک ذیل شخصیت امام را مطالعه کنید. سوالی برای بنده وجود دارد که عرض می کنم. ۱- در روایت وارد شده است که «من سار علی غیر بصیره لایزداد سرعه سیره الا بعدا». لذا طلبگی ما هم از این قاعده مستثنی نیست. ۲- کیست که نداند ما عنوان طلبه عصر انقلاب را یدک می کشیم پس زمانی می توانیم ادعا کنیم نسبت به حرکت طلبگی خود بصیرت داریم که شناخت دقیق و صحیحی از ماهیت انقلاب و جایگاه واقعی او داشته باشیم. رسالت تاریخی او را درک کرده و سیر طلبگی خود را در آن راستا برنامه ریزی کنیم. ۳- در محضر خود شما یاد گرفته ایم که رسالت تاریخی انقلاب اسلامی تکفل عبور ما از ظلمات مدرنیته و توهمی است که همگان را در آن گرفتار نموده است به سمت و سوی آن بهشت مهدوی انشا الله. نتیجه این سه مقدمه این می شود که طلبه عصر انقلاب برای اینکه بتواند شناخت صحیحی از وظیفه خود داشته باشد و به مدد این بینش جایگاه واقعی خود را درک نموده و مطابق آن بینش برای خودش برنامه ریزی نماید بایستی: غرب شناس دقیق و عمیقی باشد. انقلاب اسلامی و اندیشه های امام خمینی (ره) را به خوبی درک کرده و بداند به عنوان طلبه می خواهد مردم را به کجا دعوت کند. (البته اینها حداقل موارد ضروری است که طلبه باید بداند) با این توصیفات آیا می توان فقط به درس و بحث طلبگی مشغول شد؟ آیا عنایت دارید که کوتاهی در هر کدام از موارد فوق می تواند در کلیت طلبگی ما تاثیر گذار بوده، جهت گیری نادرستی را نصیب ما نماید؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: فدای شما شوم با این منطق خوب و این روح مسئولیت‌پذیری آن. عرض بنده آن است که طلاب عزیز به بهانه‌ی غرب‌شناسی و سایر حواشی از طلبگی کم نگذارند به طوری‌که دروس پایه‌ی طلبگی ملکه‌شان نشود، وگرنه همین‌طور که می‌فرمایید رسالت تاریخی ما در عبور از ظلمات مدرنیته از یک طرف و رجوع به ملکوت حضرت روح‌اللّه«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» از طرف دیگر است و این در ابتدای امر با مطالعه و تعمق در متون مربوطه به این دو موضوع ممکن میگردد. موفق باشید
6498

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم حضرت استاد بنده با جهان بینی، هستی شناسی و انسان شناسی که علامه جوادی ارائه فرموده اند بسیار مأنوسم و اینقدر ایشان را دوست دارم که امید وارم با ایشان در جوار رسول الله محشور شوم. خانواده ام در این حد این گرایش و بینش را اولویت خود نمی دانند. با وجود تمام سعی ام بر مبنای توصیه شما بر مدارای با پدر و مادر و حفظ احترام آنها، این شکاف و این ابتهاجم را نمی توانم سرپوش بگذارم. من این قدر با آنها مشترکم که بتوانم چند صباحی دیگر تا إن شاء الله ازدواج کنم با آنها زندگی کنم. اما یک مسأله بسیار که دغدغه من این است که همسری متناسب با خودم پیدا نکنم و مجبور باشم نیمه دوم زندگی خودم را هم با محبوس نگه داشتن ظرفیت هایم سپری کنم. چه کار کنم استاد؟ به خصوص که بعضا مورد تهمت و عصبانیت پدر مادرم هم قرار می گیرم اما به لطف خدا صبر را پیشه ام کردم و امید وارم به حلم هم برسم. با آرزوی توفیق بیش از پیش شما
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی با تمام وجود به خدا اعتماد دارید و متوجه‌اید خدا بوده است که توفیق علاقمندی به علمای وارسته را در شما ایجاد کرده، با تمام امید بدانید خواستگاری مناسب سعادت شما برای شما می‌فرستد. هیچ دغدغه‌ای نداشته باشید، با والدین هم اوقات تلخی نکنید. موفق باشید
5803
متن پرسش
با سلام وخدا قوته راهنمایی بفرمایید .!بنده حدود ده سال است که با مباحث معرفتی شما خو گرفته ام وخودم ورفقابر مبنای مباحث شما کار مطالعاتی می کردیم ...بنده از دوسال پیش که ازدواج کردم به طور ناگهانی دچار مرض اعصاب شدم وبه حالت افسردگی رسیدم این حادثه به جدایی من وهمسرم منجر شد البته بدون طلاق .فقط جداگانه زندگی می کنیم ...در حال حاضر دیکر نه حال مطالعه دارم نه حال عبادت وفعالیت کلا شده آدم لوس به درد نخور که خودم داره حالم از خودم به هم می خوره چگونه می توان ذوق عمل را در خود ایجاد کرد یک چیزی بگویید که من بتوانم بکنم و واقعا اثر گذار باشد .ممنونم ومتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: این موارد را خوب است که با عزیزان متخصصی که در مرکز مشاوره‌ی إنشاء مشغول فعالیت هستند در میان بگذارید. تلفن مرکز مشاوره عبارت است از: 6260205 . موفق باشید
5087
متن پرسش
باسلام خدمت استاد 1- استاد شما آیا این دیدگاه فلسفه تاریخی رامی پذیرید که آینده تاریخ ما روبه حق می باشد وبه نوعی تکاملی است؟درصورت خیر نگاه شما به فلسفه تاریخ و روند حرکت جامعه وتاریخ چگونه است؟ودر صورت بله چه برهانی برآن دارید و آیا این می تواند به یک نظریه تبدیل شودبا توجه به دیدگاه متفاوت سایر بزرگان مانند آیت الله مصباح علامه جعفری و... یا درحد یک فرضیه می باشد و قابل تردید؟ 2- آیا شما جامعه شناسی وفلسفه غرب خواند را با همین فضای غربی برای جوانان جایز می دانید تا به همه چیز نگاه ایدوئولوژیک نداشته باشند و بتوانند بانگاهی باز وپدیدارشناسانه مسائل راتحلیل کنند؟ 3- استاد در تحول اندیشه ای - فرهنگی که به دنبال ان هستیم اندیشه های علامه جعفری را درچه جایی می دانید و به نظرشما به چه علتی اندیشه های علامه جعفری مانند شهید مطهری و ایت الله مصباح ایت الله جوادی و... مطرح نیست آیا مشکل علمی داشتند یا...(تقاضا می کنم درپاسخ در رابطه باشخصیت علامه جواب مرقوم نفرمایید من به دنبال دیدگاههای علمی ایشان و این سکوت درقبال اندیشه ایشان هستم) 4- استاد شما وضعیت جامعه مارا درکدام پارادایم سنت، مدرنیته یا پست مدرن ارزیابی می کنید وبه چه دلیل؟ با آرزوی قبولی طاعات
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ما رویهمرفته معتقد به حرکت خطی تاریخ هستیم به این معنا که تاریخ به سوی حاکمیت حق و ظهور نهایی آن در جمال انسان کامل یعنی حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» به شکوفایی اصلی خود می‌رسد ولی این بدین معنا نیست که حق در مسیر تاریخ گاهی به خفا نرفته و نمی‌رود ولی دلایل عقلی و نقلی حکایت از آن دارد که مسیر تاریخ به صورت خطی به ظهور حق منجر می‌شود. دلایل عقلی آن را در کتاب «آخرالزمان؛ ظهور باطنی‌ترین بُعد هستی» عرض کرده‌ام و دلایل نقلی آن را در کتاب «دعای ندبه؛ زندگی در فردایی نورانی». 2- این درست است . باید با نگاهی صحیح جایگاه هر حادثه‌ای را در مسیر تاریخی که در پیش است تعیین کرد 3- به نظرم افق نگاه علامه جعفری«رحمت‌الله‌علیه» به نحوی خاص حضوری است و آن نگاه انسان‌هایی را دعوت به خود می‌کند که تا حدّی از نگاه انتزاعی آزاد باشند. مسلّماً در آینده با خلاء‌هایی روبه‌رو می‌شویم که علامه جعفری می‌توانند آن خلاء‌ها را پُر کنند 4- فکر نمی‌کنم این تقسیم‌بندها بتوانند روح کلی جامعه‌ی ما را که تاریخ جدیدی را در افق خود اراده کرده است، تعریف کند، حتی سنت چیز دیگری است. بنده فکر می‌کنم در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» روشن شده است که در کجای تاریخ هستیم و به کجا می‌رویم. موفق باشید
4655
متن پرسش
با سلام و ادای احترام با توجه به سؤال قبلی به شماره 4587 اینجانب کتاب از برهان تا عرفان شمارا مطالعه کردم ولی به جواب سؤال خود نرسیدم میشود دقیقاً مشخص فرمایید در کدام صفحه کتاب جواب خود را پیدا نمایم سؤال دیگر من این است مگر ماهیت یا چگونگی حد وجود نیست پس چگونه غیر از خدا بقیه مثل من انسان حد ندارند و ان وقت فقط هستی هستند و بگوییم انسان فقط هست گرچه لازم به ذکر است هنوز سؤال قبلی ام به قوت خود باقی است که یک چیز فقط هستی داشته باشد و وجود داشته باشد ممنون از وقتی که برای پاسخگویی به سؤالات کاربران میگذارید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وجود در ذات خود تشکیکی است و وجود بما هُو وجود در عین آن‌که دارای مراتب است فقط وجود است و نفس ناطقه‌ی انسان به عنوان مرتبه‌ای از وجود غیر از زن و مردبودن و یا اصفهانی‌بودن و تهرانی‌بودن است. پس از این جهت انسان فقط هست با حفظ مراتبی که برای وجود قائل هستیم و در کتاب «از برهان تا عرفان» به آن پرداخته شده. موفق باشید
3191
متن پرسش
با سلام و احترام یکی از دوستان فایلی رو برای بنده ارسال کرده که البته خودم پاسخ تعدادی از اونا رو می دونم اما اعتقاد دارم ناقصه به همین علت مصدع شما شدم متن ارسال شده برای ینده به شرح ذیل است: علی مع الحق و الحق مع علی وقتی در زمان ابوبکر، ابوسفیان به او پیشنهاداقدام مسلحانه برای بدست گرفتن قدرت را داد، محکم رد کرد. وقتی شورشیان، خانه عثمان را محاصره کردند و آب را بروی اهل خانه بستند، پسرانش را به محافظت از خانه او گماشت و به اهل آن آب رساند. وقتی مردم، بعد از قتل عثمان، با اصرار شدید و بیسابقه از او خواستند که حاکم شود گفت “مرا رها کنید و سراغ کس دیگری روید، من هم کمکش میکنم”. اینطور که برخی میگویند نبود که حکومت را حق خداداد خود بداند و تشکیل آن را تکلیف شرعی خود بشمارد و از هر فرصتی استفاده کند. اول کسی بود که با رای قاطع مردم حاکم شد. بعد از انتخاب شدن به مردم نگفت “به خانه روید و مطیع باشید”. گفت “در صحنه بمانید و اظهار نظر و انتقاد به حق کنید که من ایمن از خطا نیستم مگر اینکه خدا نگهم دارد”. سعد ابن ابی وقاص، مشروعیت دولتش را نپذیرفت و بیعت نکرد، نه خانه را برسرش خراب کرد، نه در خانه حبسش کرد و نه حتی علیهش سخن گفت و..... طلحه و زبیر، به بهانه حج، مدینه را ترک کردند تا در مکه به عایشه بپیوندند و جنگ راه بیندازند. به آن دو گفت “میدانم حج نمی روید!”؛ اما با این وجود نه جلو رفتنشان را گرفت، نه به جرم ... در خانه حبسشان کرد، و نه اصلا بر سابقه جهادشان خط کشید و “سران فتنه” خواندشان. شب جنگ جمل، زبیر را صدا زد و با ذکر خاطره برادری سابقشان و سابقه جهادشان با هم در محضر پیغمبر، دل او را لرزاند و از جنگ منصرفش کرد. سلاحش “کلمه” بود. “غلام آن کلماتم که آتش انگیزد”. روز جمل، اول سپاه مقابل تیراندازی کردند و یک سرباز او را کشتند. یارانش گفتند شروع کنیم. او گفت نه و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد” (خدایا شاهد باش). سپاه مقابل دومین تیر را انداختند و دومین سرباز او را کشتند. یاران گفتند شروع کنیم. او باز مخالفت کرد و سر به آسمان بلند کرد و گفت “اللهم اشهد”. تیر سوم را که انداختند و سومین سرباز او را که کشتند، سر به آسمان بلند کرد و گفت “خدایا شاهد باش که ما شروع نکردیم” آنگاه شمشیر کشید. ماجراجو و جنگ طلب نبود. بعد از جنگ، بر پیکر طلحه گریست و خطاب به او گفت “کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و کشته ترا افتاده بر زمین و زیر آسمان نمی دیدم!”. حتی حرمت سابقه جهاد دشمنش را هم نگه داشت. سپس به دیدن عایشه رفت و حرفهای درشت او را تحمل کرد و حالش را پرسید، سپس با ۴۰ زن مسلح روپوشیده (شبیه مردان جنگجو!) اسکورتش کرد و به وطنش برش گرداند. با زنان، حتی مجرمانی که اقدام مسلحانه علیه امنیت ملی کرده بودند، اینطور بود. کسانیکه با او جنگیدند را “محارب و منافق و....” نخواند، گفت “برادران مسلمان مایند که در حق ما ظلم کردند!”. نگذاشت در جنگ صفین، یارانش جواب شعارهای زشت یاران معاویه را بدهند. گفت “من بدم می آید که شما زشت گویی کنید، بهتر آنست که از کارهایشان بگویید و حال و روزشان را یاد کنید و به خدا بگویید خدایا خونهای ما و آنها را حفظ کن!”. در میانه صفین، درست سر بزنگاه و آنجا که بقول مالک اشتر “فقط چند قدم و ضربت شمشیر تا خیمه معاویه مانده بود”، مردم نامردمش دست از جنگ کشیدند، جز سلاح “کلمه” سلاح دیگری بر این نافرمانان نکشید. حتی اختیار جنگش دست مردم بود. به جای مردم تصمیم نمی گرفت و نظر برحق خودش را به مردم تحمیل نمی کرد. وقتی قرار بر مذاکره و حکمیت شد، او خواست که مالک اشتر یا ابن عباس را بفرستد، مردمش مخالفت کردند و ابوموسی اشعری را فرستادند، و او باز رای برحق خودش را به مردمش تحمیل نکرد و در عمل میزان را رای مردم قرار داد و جز سلاح “کلمه” به کار نگرفت. خوارج مسلح، در کمال آزادی علیهش تظاهرات میکردند، نه گفت از من اجازه بگیرید، نه سرکوبشان کرد. خوارج مسلح، در کمال امنیت در مسجد خدا، وسط نماز جماعت، با صدای بلند برضد او شعار می دادند و او خطاب به خود این آیه را می خواند “فاصبر، ان وعد الله حق”. همین! نه شکنجه، نه تجاوز، نه اعدام. میگفت “نباید چیزی را از شما پنهان کنم جز در جنگ”. وقتی شنید در مرز کشور تحت حکومتش، مهاجمان خارجی به خانه مردم ریخته اند و غارتگری کرده اند، نگفت “سیاه نمایی نکنید”. خودش اپوزیسیون خودش شد و خبر را به مردم گفت و گفت “مرد مسلمان باید از غم این حادثه بمیرد”! بارها خودش مردم را به نظارت بر خودش دعوت کرد و انتقاد از حاکم را تکلیف شرعی مردم دانست! مرحوم مطهری با ذکر شواهدی از گفتار و رفتارش، تلویحا او را “لیبرال” خواند! آنجا که در کتاب “آینده انقلاب” گفت “تعلیمات لیبرالیستی در متن تعالیم اسلام هست”. مردم که میگفت فقط مسلمانها را نمی گفت. خودش به صراحت گفت که “مردم یا با ما همدین اند یا همنوع”؛ یعنی حرمت و حقوق همه باید محفوظ باشد. به منصوبانش میگفت “مبادا مانند گرگ درنده به جان مردم بیفتید و خوردنشان را غنیمت شمرید”. هیچگاه در خانه مردم را نشکست و حرمت حریم خصوصیشان را، حتی آنجا که دانست بساط فحشا پهن است، نقض نکرد. به قاضی چنان امنیت و استقلالی داده بود که علیه خودش حکم کرد! به از کارافتاده ها مقرری داد. در سفری، وقتی که مردم دنبال مرکبش دویدند، ذوق نکرد، برعکس برسرشان فریاد زد! مردم را خوار نمی خواست. صورتش را نزدیک آتش می برد و می گفت “بچش علی، این سزای حاکمیست که مردمش را فراموش کند”. خدمات دولتهای قبل را ستود، بویژه برای عمر سنگ تمام گذاشت، نگفت آنها دزد و فاسد و خائن بودند و حق مرا خوردند! به معاویه نگفت “خدا حق حکومت را به من داده”. گفت “مردم مرا خواسته اند”. بر حاکمان واجب کرد که تا ریشه فقر را نکنده اند همسطح فقیرترین مردم زنگی کنند. در بستر مرگ گفت “مبادا در خون مردم بیفتید و بگویید وای علی کشته شد”. در دولتش دزدی که میشد، ۷۰،۸۰ نفر آدم هیچکاره را نمیگرفت سران فاسد را رها کند، ”. با اصل کاریها سریع و قاطع و قدرتمند برخورد می کرد. . علی اینچنین بود. جناب استاد از شما خواهشمندم پاسخ تک تک مقایسه های صورت گرفته را جواب بدید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: آری به گفته‌ی علی«علیه‌السلام» حکومت حق مردم است و به هرکس خواستند می‌دهند. مثل نمازخواندن که می‌توانند بخوانند و می‌توانند نخوانند ولی اگر نخوانند معصیت کرده‌اند. انتصاب علی«علیه‌السلام» به جانشینی پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» بنا به دلایلی که در کتب اهل سنت هست و مرحوم علامه‌ی امینی در الغدیر آن‌ها را نقل فرموده دستوری بود که خدا به مردم داد و مردم آزاد بودند بپذیرند و یا نپذیرند ولی اگر حکم خدا را نپذیرند معصیت کرده‌اند. حضرت علی (ع) در آن‌جایی که باید مردم را متذکر وظیفه‌شان نسبت به جریان غدیر و انتصاب الهی خود می‌کرد کوتاه نمی‌آمد .در جوامع روایی موضوع هست که تحت عنوان «انشدکم الله» که علی«علیه‌السلام» در فرصت‌های مختلف در بین مهاجرین و انصار جایگاه خود را متذکر می‌شدند تا حقیقت در تاریخ گم نشود. جناب طبری در کتاب احتجاج مبتنی بر متون اهل سنت بسیاری از آن روایات را آورده که بنده به عنوان مثال یکی از آن‌ها را خدمتتان اظهار می‌دارم. طبری در کتاب احتجاج در جلد 1 صفحه‌ی 145 می‌گوید: « در ایّام خلافت عثمان بن عفّان، گروهى از مهاجرین و انصار را دیدم که در جانبى از مسجد النّبىّ صلّى اللَّه علیه و آله نشسته بودند و حضرت علىّ علیه السّلام در گوشه‏اى از مسجد جلب توجّه مى‏کرد، آن حلقه در فضائل و امتیازات خودشان بحث مى‏کردند، تا اینکه به قریش و فضل و سابقه و هجرت آن پرداخته و استناد به گوشه‏اى از فرمایشات پیامبر در فضل آنان نمودند که فی المثل فرموده: «رهبران از قبیله قریشند» و نیز: «مردم همه پیروان قریشند و ایشان پیشواى عرب مى‏باشند»، و نیز: «به قبیله قریش دشنام مدهید»، و نیز: «نیرو و قوّت هر مرد قرشى مانند دو مرد غیر قرشى است»، و نیز: «هر که قصد خوارى و ذلّت قریش را نماید خداوند او را خوار سازد».[و از مهاجرین سخن به میان آمد، و آنچه در شأن ایشان در قرآن آمده و آنان را بر انصار مقدّم داشته، و خلاصه هر ستایشى که خداوند عزّ و جلّ در قرآن و نیز فضیلتى که در کلام رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله آمده ذکر کردند].تا اینکه ذکر فضل و سابقه و نصرت انصار به میان آمد، و آنچه در قرآن از ایشان ستایش شده، و آنچه پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله در فضیلت ایشان فرموده [همچون: «انصار محلّ راز و سرّ و امانت منند» و: «هر که انصار را دوست بدارد خدا نیز او را محبوب دارد، و هر که به ایشان بغض ورزد مبغوض خداوند شود»، و: «هیچ فرد مؤمنى به خدا و پیامبر به انصار بغض نمى‏ورزد» و: «اگر تمام مردم به گروه‏هاى مختلف داخل شوند من به گروه انصار مى‏روم»].و در ادامه اشاره به مدح رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در تشییع جنازه سعد بن معاذ نمودند که فرمود: «عرش خداوند از مرگ سعد به لرزه در آمد» و هنگامى که از یمن پارچه‏ هایى نزد آن حضرت آوردند که موجب شگفتى همگان شد فرمود: «پارچه‏ هاى سعد بن معاذ در بهشت از تمام آنها زیباتر است»، و نیز در فضل حنظلة بن أبى عامر که ملائکه او را غسل دادند، و از عاصم بن ثابت که زنبوران جنازه او را از قصد سوء دشمن محافظت کردند.و سپس هر کدام از افراد برجسته خود را اسم بردند که فلانى از ما است! فلانى از ما است. و قریش گفت: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از ما است، حمزه از ما است، جعفر از ما است، عبیدة بن الحارث و زید بن حارثه و أبو بکر و عمر و سعد و أبو عبیده و سالم و عبد الرّحمن بن- عوف همه از ما مى‏باشند.و هیچ فرد معروفى را از قلم نینداخته و همه را ذکر نمودند. و در آن حلقه بیش از دویست مرد نشسته بودند، و در میان ایشان علىّ بن ابى طالب علیه السّلام و سعد بن ابى وقّاص و عبد الرّحمن بن عوف و طلحه و زبیر و عمّار و مقداد و أبو ذرّ و هاشم بن عتبه و عبد اللَّه بن- عمر و حسن و حسین علیهما السّلام و ابن عبّاس و محمّد بن ابى بکر و عبد اللَّه بن جعفر همه و همه حضور داشتند. و از انصار: ابىّ بن کعب و زید بن ثابت و أبو أیّوب انصارىّ، و أبو هیثم بن تیّهان، و محمّد بن سلمه، و قیس بن سعد بن عباده، و جابر بن عبد اللَّه انصارىّ، و انس بن مالک، و زید بن ارقم و عبد اللَّه بن ابى اوفى و أبو لیلى و فرزندش عبد الرّحمن کنارش نشسته بود، پسر بچّه سپیدروى بلند قامت بى‏ریشى بود، در این هنگام أبو الحسن بصرىّ بهمراه فرزندش حسن- که او نیز پسر بچّه سپیدروى میانه قدّى بود- وارد شد، و من به این دو غلام نگریسته و نتوانستم بگویم کدامیک خوشروتر است جز آنکه حسن بزرگتر و بلند بالاتر بود.و تمام آن جماعت در بحث فرو رفته بودند و این گفتار از صبح تا هنگام زوال ادامه داشت، و عثمان بن عفّان در خانه خود غافل و بى‏خبر از گفتار و سخنان آن گروه نشسته بود،و علىّ بن ابى طالب علیه السّلام تنها به این مذاکرات گوش داده نه او و نه هیچ یک از اهل بیتش سخنى نمى‏گفت، و جمعیّت به جانب آن حضرت متوجّه شده و گفتند: اى أبو الحسن چه چیز شما را از سخن گفتن باز داشته؟ فرمود: همه شما دو گروه مهاجر و انصار هر چه از فضائل خواستید گفتید، و همه بجاى خود درست و صحیح بود، ولى از همه شماها مى‏پرسم که این فضائل و نیکوئیها و مقاماتى را که مذاکره نمودید آیا از جانب خود شماها و از ناحیه عشیره و قبیله خودتان بوده است یا از ناحیه دیگرى؟گفتند: البتّه از جانب رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و اهل بیت او مى‏باشد که خداوند متعال به واسطه آن حضرت این همه فضیلت و شرافت را به ما عطا فرموده است.أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راست گفتید، اى گروه قریش و مهاجر و انصار، آیا به این نکته پى برده‏اید که همه این خیرات که از دنیا و آخرت به آن رسیدید تنها به واسطه ما خاندان بوده است و بس؟ چرا که پسر عموى من رسول گرامى اسلام صلّى اللَّه علیه و آله فرموده: «من و اهل بیت من چهارده هزار سال پیش از خلقت آدم انوارى بودیم،و چون خداوند متعال آدم را آفرید انوار ما را در صلب او قرار داده و وى را به زمین فرستاد، و سپس به صلب حضرت نوح علیه السّلام منتقل شدیم، و بعد از جریان طوفان و بعدها هنگامى که حضرت إبراهیم علیه السّلام را در آتش انداختند این نور در صلب او بود و پیوسته از اصلاب پاک به ارحام طاهره منتقل مى‏گشتیم، و در سلسله نسب و اجداد و جدّات ما واقعه زنائى بهم نرسیده است!.در اینجا اهل سابقه و اهل بدر و اهل احد همگى گفتند: آرى این سخنان را ما از خود رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله نیز شنیده‏ایم. سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که من نخستین کسى هستم که به خدا و رسول او ایمان آوردم؟ گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که خداوند در چندین آیه از کتاب خود سابق را نسبت به متأخّر فضیلت و برترى داده است و هیچ کسى از امّت در اسلام و تقدیم ایمان از من سبقت نجسته؟ گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید وقتى آیات: وَ السَّابِقُونَ‏ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ و وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از آنها سؤال شده و فرمود: «این آیات در باره انبیاء و اوصیاى آنان نازل شده، و من افضل انبیاء و رسولان خداوند هستم و علىّ بن ابى طالب وصىّ من افضل اوصیاء مى‏باشد»؟ گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید آنجا که آیات: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ و إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ و وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً نازل شد مردم پرسیدند: اى رسول خدا، آیا این آیات فقط مخصوص برخى از مؤمنان است یا تعلّق به همه مردم دارد؟ خداوند پیامبر را مأمور فرمود تا ولات امر آنان را معیّن فرماید و همان گونه که نماز و زکات و روزه و حجّ را براى آنان گفته است ولایت را نیز بر ایشان تفسیر نماید، و آن حضرت در روز غدیر خمّ مرا نصب فرمود. سپس خطبه‏اى بدین شرح ایراد نمود که: «اى مردم خداوند مرا مأمور به انجام کارى فرموده که سینه‏ام تنگ شده و گمان برده‏ام‏ که مردم مرا تکذیب نمایند و پروردگار مرا فرموده که یا ابلاغ رسالت کنم و گر نه مرا عذاب نماید» سپس منادى را امر فرمود که ندا کند «الصّلاة جامعة»(یعنى همه جمع شوند) سپس این خطبه را ایراد فرمود که: اى مردم آیا تصدیق مى‏کنید که خداوند عزّ و جلّ مولاى من است و من مولاى مؤمنین هستم و من از ایشان به خودشان برترم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا. فرمود: اى على برخیز، من نیز برخاستم و فرمود: «هر که من مولاى او مى‏باشم همانا علىّ مولاى او است، خداوندا دوستارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن دار». پس سلمان برخاسته و گفت: اى رسول خدا ولایت او چگونه ولایى است؟ فرمود: ولایت او همچون ولایت من است، پس هر که من از خودش به او برترم علىّ نیز از نفس او به خودش برتر است، پس خداوند آیه: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی، وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً را نازل فرمود، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله تکبیر فرستاده و گفت: اللَّه اکبر بر کمال نبوّت و دین خدا: ولایت على پس از من. پس أبو بکر و عمر برخاسته گفتند: اى رسول خدا، این آیات فقط مخصوص علىّ نازل شده است؟ پیامبر فرمود: آرى در باره او و اوصیاى من تا روز قیامت نازل شده است.آن دو گفتند: اى رسول خدا براى ما آنان را بیان بفرما. فرمود: علىّ برادر و وزیر و وارث و وصىّ و جانشین من در امّتم مى‏باشد، او مولى و سرپرست همه مرد و زن مؤمن پس از من است، سپس فرزندش حسن، بعد حسین، سپس نه نفر از فرزندان حسین، یکى پس از دیگرى، قرآن با ایشان است و ایشان با قرآنند، نه ایشان از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آنان فارق گردد تا بر حوض نزد من آیند.اهل مجلس همگى گفتند: همین طور است، همه اینها را ما شنیده‏ایم و بر آن شاهد بودیم. و برخى گفتند: بطور کلّى این مطالب به خاطر ما هست ولى همه‏اش را بخاطر نداریم، و این گروه که بخاطر دارند از افراد صالح و فاضل ما مى‏باشند.پس أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: راست گفتید، همه مردم در حفظ مطالب یکسان نیستند.شما را به خدا سوگند هر که این سخنان را از پیامبر بخاطر دارد برخاسته و به آن خبر دهد!.پس زید بن ارقم، براء بن عازب، أبو ذرّ، و مقداد و عمّار برخاسته و گفتند: شهادت مى‏دهیم که این سخنان را از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در حالى که بر منبر بود و تو در کنار او بودى این گونه فرموده که: «اى مردم خداوند مرا مأمور فرموده که امام شما و وصىّ و جانشین خود را برایتان معیّن نمایم، همو که خداوند طاعت او را در کتابش بر أهل ایمان واجب فرموده،و آن را قرین طاعت خود و من ساخته، و شما را امر به ولایت او ساخته، و من از ترس طعن اهل نفاق و تکذیبشان ابتدا مراجعت نمودم ولى خدا مرا فرمود یا ابلاغ کن یا عذابت مى‏کنم.اى مردم، خداوند شما را در قرآن امر به نماز نمود و من نیز آن را بیان داشتم، و نیز زکات و روزه و حجّ و من تمام آنها را توضیح داده و براى شما تفسیر نمودم، حال شما را امر به ولایت نموده و شهادت مى‏دهم که ولایت مختصّ این فرد- و دست مبارکش را بر دست علىّ گذارد- است، سپس از آن دو فرزند او است، سپس از آن اوصیاى پس از ایشان از فرزندان اوست، از قرآن جدا نشوند و قرآن نیز از ایشان فارغ نشود تا بر حوض نزد من آیند، اى مردم، امام و هادى و دلیل و راهنما و مفزع و ملجأ شما را مبیّن و معیّن و آشکار گردانیدم، و او برادر من علىّ بن ابى طالب؛ و در میان شما به منزله من است، پس در تمام مسائل دینى از او پیروى نموده و در جمیع کارها از او اطاعت کنید، زیرا نزد او تمام علم و حکمتى است که خداوند به من آموخته است، پس از او پرسش و سؤال کنید و از او و اوصیاى پس از او بیاموزید و یاد گیرید، و ایشان را تعلیم مدهید و هیچ کس را بر آنان مقدّم مدارید و از ایشان جا نمانید و تخلّف مکنید، زیرا ایشان پیوسته با حقّ بوده و حقّ ملزم به ایشان است»، پس از نقل این کلام از پیامبر آن گروه نشستند.سلیم بن قیس گفت: سپس حضرت علىّ علیه السّلام فرمود:اى مردم، آیا تصدیق مى‏کنید که خداوند پس از نزول آیه: إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً من و فاطمه و دو پسرم حسن و حسین را جمع نموده و بر ما کسا و شمدى فدکى کشیده و فرمود: «بار خدایا! اینان اهل بیت و گوشت تن منند، آزار و ناراحتى و زحمت اینان موجب زحمت و آزار و اذیّت من است، پس رجس و آلودگى را از وجود اینان زائل نموده و آنان را تطهیر فرماى!»، امّ سلمه با شنیدن این کلمات نزدیک کساء آمده و عرض کرد: من نیز [از اهل کساء مى‏باشم‏]؟ فرمود: تو بر خیرى، ولى این آیه فقط در شأن من و برادرم علىّ و دخترم فاطمه و دو فرزندم، و نه تن دیگر از فرزندان حسین نازل شده است، و کسى را در آن اشتراکى نیست.جماعت با شنیدن این سخن یکپارچه گفتند: گواهى مى‏دهیم که امّ سلمه این مطلب را براى ما نقل نموده، و وقتى از خود رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله جویا شدیم همانند امّ سلمه نقل فرمود.سپس حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که هنگام نزول آیه مبارکه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ، سلمان از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پرسید که آیا این آیه جنبه خصوصى دارد یا عامّ؟ فرمود: «افراد مأمور به آن تمام مؤمنین مى‏باشند، و منظور از صادقین برادر من علىّ بن ابى طالب و اوصیاى پس از او تا روز قیامتند»؟ همگى گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که چون در غزوه تبوک رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله مرا خلیفه خود در مدینه منصوب کرد و من عرض کردم براى چه مرا در مدینه مى‏گذارى؟ آن حضرت فرمود: «مدینه جز به من و تو روى خوش نمى‏بیند، و جایگاه تو در نزد من همچون منزلت هارون است نزد موسى جز آنکه پس از من پیامبرى نخواهد بود»؟ همگى گفتند: همین طور است.فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که هنگام نزول آیه مبارکه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ تا آخر سوره حجّ، سلمان از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پرسید این افرادى که شما بر ایشان گواهى و آنان بر مردم کیانند؛ همانها که برگزیده خداوند شده و در کار دین هیچ سختى و حرجى بر آنان نگذارده و پیرو آئین پدرتان إبراهیم مى‏باشند؟ فرمود: «از میان امّت فقط اشاره به سیزده نفر دارد»، سلمان گفت: براى ما بیان فرمائید اى رسول خدا، پس فرمود: «من و برادرم على و یازده نفر از اولاد من مى‏باشند»؟ همگى گفتند: همین طور است. فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا تصدیق مى‏کنید که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خطبه‏اى بدین شرح ایراد فرمود که: «اى مردم، من در میان شما دو چیز با ارزش و مهمّ به ودیعه مى‏گذارم، کتاب خدا و عترت خودم که اهل بیت منند، پس اگر شما دست تمسّک به آن دو زنید دچار ضلالت و گمراهى نگردید، زیرا حضرت لطیف خبیر مرا باخبر ساخته و پیمان بسته که آن دو تا وقتى که در حوض بروز قیامت بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد»، در اینجا عمر غضبناک برخاسته و گفت: اى رسول خدا، آیا منظور تمام اهل بیت شمایند؟ فرمود: نه، مقصود من خلفاء و اوصیاى من هستند که اوّلین ایشان على است که وزیر و خلیفه من و سرپرست هر زن و مرد مؤمن پس از من است، و پس از او فرزندانم حسن و حسین، سپس نه تن از فرزندان پسرم حسین باشند، یکى پس از دیگرى تا هنگامى که نزد حوض به من برسند، آنان اوصیاى من و شهداى بر خلق و حجّتهاى خداوند و معادن حکمت، و خزّان علم پروردگار جهان هستند، هر که از ایشان اطاعت کند از خداوند اطاعت نموده و هر که معصیت آنان را کند خدا را معصیت کرده است»؟ همگى گفتند: همین طور است. سپس کار سؤال و منا شده و قسم دادن آنان از جانب حضرت أمیر علیه السّلام ادامه یافت، تا آنجا که هیچ سؤالى نماند جز آنکه همه را بر صدق آن به ذات خداوند سوگند داده و تصدیق گرفت‏ تا آنکه بیشتر مناقب خود و آنچه پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله در شأن او فرموده بیان داشت و همه جماعت آن موارد را تصدیق نموده و بر حقّانیّت آن گواهى دادند. سپس هنگام ختم کلام گفت: «خدایا بر این مردم شاهد باش»، و آنان گفتند:خدایا شاهد باش که ما جز آنچه خود از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله شنیده یا توسّط افراد مطمئنّ که آن را از آن حضرت شنیده‏اند نقل نکردیم. فرمود: آیا این حدیث نبوى را تصدیق مى‏کنید که فرمود: «هر که پندارد با بغض به علىّ مى‏تواند مرا دوست بدارد؛ دروغ گفته و مرا دوست ندارد» و دست مبارک خود را بر سر من نهاد، و فردى پرسید: این چگونه است؟ فرمود: «زیرا او از من است و من از اویم، هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر که مرا دوست بدارد بى‏شکّ خداوند را دوست داشته است، و هر که او را مبغوض بدارد نسبت به من اظهار بغض کرده، و هر که نسبت به من بغض ورزد نسبت به خداوند اظهار بغض نموده است»؟ وقتى کلام بدینجا رسید قریب به بیست نفر از برجستگان دو قبیله گفتند: آرى همین طور است، و الباقى جماعت ساکت ماندند.حضرت علىّ أمیر المؤمنین علیه السّلام به جماعت ساکت فرمود: چرا ساکت و خموش ماندید؟ گفتند: این گروهى که نزد ما شهادت دادند از افراد موثّق در گفتارو فضل و سابقه‏اند. حضرت أمیر علیه السّلام گفت: بار خدایا بر آنان گواه باش.در اینجا طلحة بن عبید اللَّه که او را سیاستمدار قریش مى‏گفتند معترضانه گفت: با ادّعاى خلافت أبو بکر و تصدیق یارانش چه کنیم؛ در آن روز که شما را با آن شدّت در حالى که بر گردنتان ریسمانى انداخته و همگى أصحاب به شما گفتند: بیعت کن و شما در آن مقام حجّت خود را بر ایشان تمام نمودید و أبو بکر مدّعى شد که از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیده است که فرموده: «خداوند منع مى‏کند از اینکه نبوّت و خلافت را در ما اهل بیت جمع نماید» و آن را عمر و أبو عبیده و سالم و معاذ تصدیق کردند؟ سپس افزود: تمام آنچه شما فرموده و بدان احتجاج نمودید از سابقه و فضل همه و همه حقّ است و ما بدان اعتراف مى‏کنیم ولى بطورى که این چهار نفر نیز روایت گذشته را تصدیق نمودند خلافت در خانواده رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله قرار نخواهد گرفت. حضرت أمیر علیه السّلام پس از شنیدن این کلام غضبناک از گفته طلحه پرده از رازى برداشته و به بیان گفتار نامفهومى از عمر به هنگام مرگ پرداخته و خطاب به طلحه فرمود: به خدا سوگند که هیچ صحیفه‏اى به هنگام ملاقات خداوند در روز قیامت در نزد من محبوبتر از صحیفه‏اى نیست که در آن چهار نفر از مخالفین پیامبر در کعبه هم قسم شده‏ و پیمان بستند که پس از مرگ پیامبر علیه من با هم متّحد شوند تا مانع رسیدن خلافت به من شوند.و دلیل بر بطلان شهادت آنان و آنچه تو گفتى اى طلحه بخدا سوگند همان فرمایش پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله در روز غدیر خمّ است که فرمود: «هر که من از خودش به او برترم علىّ نیز از نفس او به خودش برتر است»، پس چگونه مى‏شود کسانى که من از ایشان برترم بر من أمیر و حاکم باشند؟ و نیز این فرمایش پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله که: «جایگاه تو در نزد من همچون منزلت هارون است نزد موسى جز نبوّت» و چنانچه استثنایى غیر از نبوّت بود فرموده بود.و نیز این فرمایش که: «من در میان شما دو چیز به ودیعه مى‏گذارم، کتاب خدا و عترت خودم که اهل بیت منند، پس اگر شما دست تمسّک به آن دو زنید دچار ضلالت و گمراهى نگردید، و ایشان را تعلیم مدهید و هیچ کس را بر آنان مقدّم مدارید و از ایشان جا نمانید و تخلّف مورزید، زیرا ایشان از شما داناترند، و شایسته است که خلیفه جز داناترین ایشان به قرآن و سنّت نباشد، همچنان که خداوند فرموده: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِ‏ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ، و نیز فرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ ، و نیز: ائْتُونِی بِکِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ ، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرموده است: «هیچ امّتى اختیار امور خود را با وجود فرد عالم و دانا به کسى واگذار نکند جز آنکه پیوسته کارشان به انحطاط و تزلزل گذاشته تا هنگامى که خطایشان را جبران کنند»، و آیا ولایت جز همان امارت است؟ و از جمله دلائل کذب و بطلان روایت گذشته این است که شماها خودتان در زمان رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله پس از توصیه‏هاى آن حضرت به من به عنوان أمیر المؤمنین سلام کردید، و از جمله حجّتهاى بر ایشان و بر تو بطور خاصّ و بر اینکه با تو است یعنى زبیر، و بر امّت، و بر سعد ابن ابى وقّاص، و ابن عوف، و بر این خلیفه‏اتان یعنى عثمان این است که: اى گروه شورى ما و شما همه زنده‏ایم و مى‏بینید که عمر مرا در جمع شورى قرار داده، و این خلاف و ردّ حدیث «عدم جمع نبوّت و خلافت در اهل بیت» است، و مگر نتیجه آن جز خلافت است؟ و اگر فکر مى‏کنید که این شورى براى غیر امارت است پس براى عثمان خلافتى نباشد، و در این صورت فقط ما را گفته که‏ در کارى غیر از خلافت مشاوره کنیم، و اگر شورى براى تعیین خلیفه است پس براى چه مرا میان شما داخل نمود؟ بلکه باید اخراج مى‏کرد، و نیز گفت که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله اهل بیت خود را از منصب خلافت خارج نموده و باخبر ساخت که ایشان را در آن هیچ نصیبى نیست؟ و براى چه عمر وقتى یک یک ما را فراخواند به فرزندش عبد اللَّه چیزى گفت و او اینجا حاضر است، تو را به خدا سوگند اى عبد اللَّه که بگویى وقتى خارج مى‏شدى به تو چه گفت؟ عبد اللَّه گفت: حال که مرا به خدا قسم دادى او گفت: اگر جماعت شورى از اصلع قریش (یعنى حضرت أمیر علیه السّلام) پیروى کنند ایشان را به راه راست و روشن رهنمایى کرده و کتاب خدا و سنّت پیامبر را در میان مردم اقامه خواهد کرد.فرمود: اى پسر عمر تو به او چه گفتى؟ گفت: گفتم: چه چیز مانع شما است که او را خلیفه نمایى؟ فرمود: و او چه پاسخ داد؟ گفت: سخنى گفت: که جنبه خصوصى دارد.حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله آن مطلب را در زمان حیات خود به من گفته بود، سپس در شبى که پدرت وفات نمود نیز در خواب به من فرمود، و هر که آن حضرت را در خواب ببیند چنان است که در بیدارى رؤیت نموده باشد. عبد اللَّه گفت: شما را از چه مطالبى آگاه فرمود؟حضرت علیه السّلام فرمود: تو را بخدا سوگند مى‏دهم که اگر همان بود مرا تصدیق کنى! گفت: در این صورت سکوت نمایم.فرمود: وقتى از عمر پرسیدى چه چیز مانع شما است که او را خلیفه نمایى گفت: آن صحیفه‏اى که میان خود نگاشته و در کعبه عهد نمودیم. با شنیدن این کلام عبد اللَّه سکوت کرد و حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: تو را به حقّ رسول خدا سوگند که از جواب من ساکت نشده و آنچه حقیقت است بیان نمائى! سلیم بن قیس گوید: در این حال ابن عمر را دیدم گریه در گلوى او مختنق گشته از هر دو چشمش اشک روان شد.سپس آن حضرت روى به طلحه و زبیر و ابن عوف و سعد نموده و فرمود: چنانچه این پنج نفر یا چهار نفر بر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله دروغ بسته باشند دیگر ولایت ایشان بر شما جایز نیست، و چنانچه راست گفته باشند جایز نیست که شما پنج نفر مرا در امر شورى داخل نمایید، زیرا این کار خلاف رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بوده و ردّ بر آن حضرت مى‏باشد.سپس روى به مردم نموده و فرمود: مرا از منزلتى که در نزد شما دارم و آنچه بدان شناخت دارید آگاه کنید که آیا صادق هستم یا دروغگو؟گفتند: راست گویى، نه به خدا سوگند ما هیچ دروغى از تو نشنیده‏ایم؛ نه در دوران جاهلیّت و نه در دوران اسلام.فرمود: پس به خدایى سوگند که ما اهل بیت را به نبوّت و خلافت گرامى داشته، و محمّد صلّى اللَّه علیه و آله را از میان ما به نبوّت قرار داد و پس از او ما را به امامت اهل ایمان اکرام فرمود که جز ما هیچ کس نمى‏تواند از آن حضرت تبلیغ کند، و مقام امامت و خلافت تنها در میان ما به اصلاح رسد، و خداوند هیچ کسى را در امر ولایت با ما شریک و ذى نصیب نگردانیده، و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله خاتم الأنبیاء است؛ و پس از او هیچ نبىّ و رسولى نیست، و تا روز قیامت مسأله نبوّت بدو ختم شده است، و خداوند ما را پس از آن حضرت خلفاى زمین و گواهان بر خلق خود قرار داده است، و طاعت ما را در کتاب خود واجب ساخته و در چندین آیه ما را قرین خود و پیامبرش فرموده، پس خداوند عزّ و جلّ در قرآن، محمّد را نبىّ؛ و ما را از پس وى خلفاء قرار داده است، سپس خداوند تبارک و تعالى رسول خود را مأمور رساندن آن به امّت ساخته، و آن حضرت نیز طبق فرمان به ایشان رسانید، بنا بر این کدامیک از ما به جانشینى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شایسته‏تریم؟ در حالى که شما خود از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله- وقتى مرا به ابلاغ سوره برائت به مکّه فرستاد- شنیدید که فرمود: «جز مردى از من کسى نمى‏تواند آن را ابلاغ نماید»، شما را به خدا سوگند آیا این سخن را از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیدید! گفتند: آرى شنیدیم، گواهى مى‏دهیم که ما این سخن را هنگام فرستادن شما براى ابلاغ سوره برائت از آن حضرت شنیدیم.أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: این فردى که شما الحال خلیفه مى‏کنید قادر نیست بلکه صلاحیت نداشته و مورد وثوق نیست که صحیفه‏اى هر چند در عرض و طول چهار انگشت را از هیچ فردى على الخصوص از پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله به امّت ابلاغ نماید تا چه رسد به امامت تمام ملّت! و جز من هیچ کسى قادر به تبلیغ احکام دین رسول خدا نیست. پس کدامیک از ما به مجلس و جایگاه پیامبر که فرستاده خدا است شایسته‏تر مى‏باشد؛ یا از این جماعت حاضر در مجلس؟طلحه گفت: ما این مطلب را از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیده‏ایم، پس چگونگى این مطلب که جز تو کسى صلاحیت تبلیغ از آن حضرت ندارد را براى ما تفسیر نما؟ حال اینکه بارها و بارها در سخنان آن حضرت شنیده شده که مى‏فرمود: «فرد حاضر به فرد غایب رسانده و تبلیغ کند»، نیز در عرفه در حجّ وداع نیز فرمود: «خدا روشن کند چهره‏اى را که گفتارم را شنیده و بخاطر بسپارد سپس به دیگرى رسانده و تبلیغ کند، پس چه بسا حامل فقهى که فاقد آگاهى است، و چه بسا حامل فقهى که به فقیه‏تر از خود مى‏رساند، سه چیز است که قلب فرد مؤمن در آنها دچار غلول و خیانت نشود: اخلاص عمل براى خدا، و خیرخواهى براى والیان امر، و ملازمت جماعت ایشان، چرا که دعوت والیان محیط است به همه مردمان» و نیز در چندین مکان فرموده: «باید حاضر به غایب رسانده و تبلیغ کند».پس أمیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: این مطلب شما مربوط به آن فرمایش رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله است که در غدیر خمّ و در حجّ وداع به روز عرفه؛ در آخر آن خطبه که: «اى مردم، من در میان شما دو چیز به ودیعه مى‏گذارم، کتاب خدا و عترت خودم که اهل بیت منند، پس اگر شما دست تمسّک به آن دو زنید دچار ضلالت و گمراهى نگردید، زیرا حضرت لطیف خبیر مرا باخبر ساخته و پیمان بسته که آن دو تا وقتى که در حوض بروز قیامت بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد؛ مانند این دو انگشت سبّابه و ابهام من، زیرا که یکى از آن دو جلوى دیگرى است، پس دست تمسّک به آن دو زنید تا نه گمراه شده و نه دچار لغزش گردید، و ایشان را تعلیم مدهید و هیچ کس را بر آنان مقدّم مدارید و از ایشان جا نمانید و تخلّف مورزید، زیرا ایشان از شما داناترند». هر آینه خداوند عامه مردم را امر فرمود که‏ وجوب اطاعت از ائمّه آل محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و حقّانیّت آن را به همگان رسانده و تبلیغ کنند، و جز در آن دو مورد؛ تبلیغ دیگرى را از مردم نخواست، و تنها عامه را مأمور تبلیغ عامه ساخته تا حجّت بر کسى که تمام مطالب از پیامبر بدو نرسیده تمام باشد، اى طلحه مگر یادت نیست که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در حالى که شما بدان گوش مى‏دادید به من فرمود: «اى برادرم، جز تو کسى دین مرا ادا نمى‏کند و ذمّه‏ام را برى نمى‏سازد، و تنها تو دین و غرامت مرا پرداخت نموده و بر اساس سنّت من جنگ خواهى کرد»؟ پس چون أبو بکر به خلافت رسید، ظاهرا دین پیامبر را ادا نمود و وعده‏هایش را عملى ساخت و تمام شما از او پیروى نمودید با اینکه به شما گفته بود جز من کسى قادر به این کار نخواهد بود و آنها که أبو بکر پرداخت اداى دین او نبود و عمل نمودن به وعده‏هایش نبود، و هر آینه پرداخت آن دیون و عمل به آن وعده‏ها کارى است که آن حضرت را برى سازد، و فقط مأموریت تبلیغ از پیامبر و جامه عمل پوشاندن به تمام آنها از عهده امامانى ساخته است که خداوند در قرآن اطاعت از آنان را واجب ساخته و دستور به ولایت ایشان داده است، همانها که اطاعت ایشان قرین اطاعت خداوند بوده و عصیان و مخالفت با ایشان معصیت خداوند مى‏باشد.طلحه گفت: خیالم را راحت کردى، تا حال به معنى این کلام پیامبر نرسیده بودم تا اینکه برایم تفسیر فرمودى، اى أبو الحسن خدا از تمام امّت محمّد به تو جزاى بهشت عطا فرماید، چیز دیگرى است که مى‏خواهم از شما بپرسم، یادم هست که شما پارچه بسته‏اى را در آورده و گفتى: «اى مردم، من پیوسته مشغول غسل و کفن و دفن پیامبر بودم و پس از آن سرگرم جمع‏آورى قرآن بودم، پس این قرآنى است که به صورت مجموع و عارى از هر افتادگى پیش روى شما است»، ولى مکتوب و جمع‏آورى شما را ندیدم، و یادم هست که عمر از تو آن قرآن را خواست ولى شما جواب منفى دادید، و پس از آن عمر قانونى گذراند که اگر دو نفر بر آیه‏اى که نوشته‏اند شهادت مى‏داد مکتوب مى‏نمود و در صورت شهادت یک نفر آن را به تأخیر انداخته و کتابت نمى‏کرد. و در آن اثنا عمر گفت- و من به آن گوش مى‏دادم- که: در روز یمامه گروهى را مقتول گردانیدند که همه ایشان قارى قرآن به قرائتى خاصّ بود که جز ایشان کسى قرآن بدان صورت نمى‏خواند، و عثمان در آن جمعى که قرآن کتابت مى‏کردند از آن مجلس برخاست و بیرون رفت و گوسفندى بدان جا آمده صحیفه و کتابى را که مى‏نوشتند خورد و آن از بین رفت، و خود شنیدم که عمر و اصحابش که کتابت آنان را جمع مى‏کردند مى‏گفتند که: سوره احزاب معادل سوره بقره، و سوره نور یک صد و شصت آیه و سوره حجر یک صد و نود آیه مى‏باشد؛ ماجرا از چه قرار بود؟ و خدا رحمتت کند چه چیز مانع از آن شد که قرآن خود را بر مردم عرضه دارى، در حالى که عثمان وقتى جمع‏آورى قرآن عمر را گرفت آن را بصورت یک مجموع گرد آورده و مردم را به سوى قرائتى واحد سوق داد، و مصحف ابىّ بن کعب و ابن مسعود را پاره پاره ساخته و سوزانید؟ حضرت أمیر علیه السّلام فرمود: اى طلحه، هر آیه‏اى که خداوند عزّ و جلّ بر محمّد صلّى اللَّه علیه و آله نازل فرمود به خطّ من و املاى آن حضرت نزد من محفوظ است، هر حلال و حرام و حدّ و حکمى از آن و خلاصه هر آنچه که امّت تا روز قیامت بدان نیازمندند نزد من کتابت شده به املاء پیامبر و خطّ من موجود است، حتى دیه خراشیدن صورت.طلحه گفت: یعنى هر چیز کوچک یا بزرگ یا خاصّ یا عام تا روز قیامت نزد تو مکتوب است؟فرمود: آرى، و جز آن نیز رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله به هنگام مریضى از روى سرّ هزار باب ازعلم بر من گشود که هر یک باب آن کلید هزار باب دیگر از علم است، و چنانچه امّت اسلام پس از وفات پیامبر از من پیروى کرده و اطاعت مى‏نمود از بالاى سر تا زیر پا از تمام مزایا برخوردار مى‏شد، اى طلحه، مگر تو یادت نیست که آن حضرت در زمان مریضى تقاضاى دوات و کاغذ و شانه نمود تا مبادا بعد از او امّت به گمراهى افتند، و رفیقت (عمر) وقیحانه گفت: رسول خدا هذیان مى‏گوید!! و با این کلام پیامبر به خشم آمده و دست از آن کار کشید؟ گفت: آرى من حاضر بودم. فرمود: وقتى شما خارج شدید پیامبر مرا از مضمون آنچه مى‏خواست بنویسد و جماعت عامه را بر آن گواه بگیرد باخبر ساخت که جبرئیل از جانب خداوند به او گفته است که قضاى خداوند بر امّت تو به اختلاف و تفرقه رقم خورده، سپس کاغذى طلبیده و آنچه قصد کتابت آن را در استخوان شانه داشت بر من املاء فرمود، و سه نفر را بر این کار به شهادت گرفت: سلمان، أبو ذرّ، مقداد.و نام تمام امامان هدایت واجب الطّاعه را تا روز قیامت نام برد، أوّل نام مرا، سپس دو فرزندم حسن و حسین و با دست به حسن و حسین اشاره فرمود، سپس نه نفر از اولاد فرزندم حسین را نام برد،اى أبو ذرّ و مقداد آیا همین گونه نبود؟ آن دو برخاسته و گفتند: شهادت مى‏دهیم بر پیامبر که همین را شنیدیم.طلحه گفت: بخدا سوگند که خود از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: «در روى زمین و آسمان نزد خدا هیچ کسى راستگوتر و نیکوکارتر از أبو ذرّ نیست» و من شهادت مى‏دهم که آن دو جز حقّ بر زبان نراندند، و تو نزد من از آن دو صادقتر و نیکوکارترى.سپس حضرت علىّ علیه السّلام خطاب به طلحه و زبیر و سعد و ابن عوف فرمود: از خدا بترسید و پى رضا و خشنودى ایزد منّان رفته و درخواست آنچه نزد او است را بنمائید، و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگرى ترسى به خود راه مدهید.سپس طلحه گفت: مى‏بینم که هیچ پاسخى به سؤال أصلى من در مورد قرآن ندادى آیا آن را براى مردم بیان نمى‏کنید؟فرمود: اى طلحه، از سر عمد از آن طفره رفتم، حال تو بگو آیا قرآنى که عمر و عثمان جمع نمودند همه مصحف بود یا قسمتى از آن؟ طلحه گفت: بلکه همه آن بود.فرمود: در این صورت اگر بدان عمل کنید از آتش رهایى یافته و به بهشت روید، زیرا در آن حجّت ما و دلیل حقّ ما و وجوب طاعت ما ظاهر و هویدا است.طلحه گفت: مرا کافى است، همان که قرآن باشد براى من کافى و بسنده است.سپس طلحه گفت: حال مرا از قرآنى که در دست شما است و تأویل آن و حرام و حلال آن، باخبر فرما، که آن را پس از خود به که مى‏دهى و صاحب آن کیست؟ فرمود: آن را که به أمر پیامبر باید قرآن را به او بدهم وصىّ من و برتر از همه خلقان فرزندم حسن است، سپس آن را به فرزند دیگرم حسین خواهد داد، سپس به همین ترتیب به فرزندان حسین خواهد رسید تا اینکه آخرین ایشان در حوض بر رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله وارد شود، ایشان با قرآنند و قرآن با ایشان است و هیچ یک از دیگرى جدا نخواهد شد. و این را بدان که معاویه و پسرش پس از عثمان به خلافت رسند، و پس از آن دو هفت تن از فرزندان حکم بن ابى العاص یکى پس از دیگرى تا دوازده رهبر گمراهى و ضلالت به حکومت رسند، همانها که پیامبر در رؤیا دید که از منبرش بالا رفته و امّت را به قهقرى و عقب بر میگردانند، ده تن آنان از بنى امیّه‏اند و دو تن از ایشان همانهایند که اساس این عمل زشت را پى‏ریزى نمودند، و گناه این دو تن در روز قیامت برابر با گناه تمام امّت است». این حدیث طولانی را از آن جهت عرض کردم که عنایت داشته باشید که حقیقت حاکمیت علیلعلیه‌السلام» چیزی است ماوراء رأی مردم هرچند آن مرد الهی به بهترین نحو حقوق مردم را رعایت می‌کرد ولی این بدین‌معنی نیست که در نظام حکومتی آن حضرت ظلمی واقع نمی‌شد هنر شیعیان آن بود که متوجه بودند رویکرد حکومتی آن حضرت در مسیر دفع ظلم است و آن‌چه که بنده در کلیت نظام اسلامی می‌بینم همین رویکر د است و ما نباید فریب دشمنانی را بخوریم که با طرح ضعف‌ها و ظلم‌ها بخواهند ما را از کلیت انقلاب مأیوس کنند و به چیزی غیر از انقلاب اسلامی و رهبری ولایت فقیه متوجه نمایند که در آن صورت به آن‌چه از آن می‌خواستیم فرار کنیم گرفتار خواهیم شد. موفق باشید
2089
متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد عزیز مرحوم اقای قاضی به شهید دستغیب علیه رحمه می فرماید ما و شما هیچگاه از مثنوی مولانا بی نیاز نخواهیم شد و مرحوم ایت الله انصاری می فرماید اگر کسی بگوید به جایی رسیده ام که به مثنوی نیاز ندارم بدانید دروغ می گوید استاد عزیز با عنایت به اینکه این دو بزرگوار عرفای توحیدی بزرگ می باشند و هر دو در فضای معارف شیعی رشد نموده اند علت این حرف چیست مگر چه چیزی در مثنویست که این دو بزرگوار اینطور می فرمایند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: مثنوی یک‌پارچه حضور است در مقابل حقائق عالم وجود و اگر کسی درست در آن وارد شود او را میهمان حقایق می‌کند. موفق باشید
1992

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام استاد بزرگوار در طی مباحث سوالات ذیل پیش آمد جواب دهید ممنون می شویم : 1- ابزار تکمال جنیان چیست؟ 2-آیا انسان در خواب اراده تشریعی دارد ( اگر دارد مگر نفرمودید نفس بدون بدن نمی تواند اراده کند ) 3- چرا خداوند نمی تواند بدون واسطه حضرت مهدی (عج) را بیافریند کلی انسان خلق کند تا بعد آن حضرت را بیافریند ( منظورم این است خدا اگر هدف از خلقتش ظهور تمام اسماء در حضرت بود خوب فقط آن حضرت را می آفرید ) 4-آیا روح تا زمانی که فقط به بدن متصل است بالقوه و بالفعل دارد . 5-چگونه وقتی روح د برزخ اراده ندارد برای اهل دنیا می توانند دعا کنند . 6-آیا تعلق خاطره ای همان تعلق تکوینی است تشکر فراوان
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: 1- جنّ و انس هر دو از طریق شریعت الهی تکامل می‌یابند 2- انسان در خواب تحت تأثیر ملکات خود می‌باشد و هیچ اراده‌ای که منجر به انتخابی جدید شود ندارد 3- خداوند حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» را بدون واسطه آفرید ولی برای ظهور کمالاتی که در حضرت مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» و سایر ائمه«علیهم‌السلام» هست شرایط نیاز است تا آن نور اجمالی به تفصیل در آید و عالم مظهر حاکمیت امام معصوم گردد و حق در آینه‌ی جمال مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» در همه‌ی عالم ظهور کند آن وقت است که مهدی«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» نمایان شده وگرنه با خلقت حضرت هنوز حضرت ظهور نکرده‌اند تا اسماء الهی به طور کامل نمایان گردند. 4- آری. 5- به جهت ملکاتی که انسان مؤمن در برزخ دارد نور رحمانی او بر قلب مستعد کسی که به زیارت او رفته تجلی می‌کند به این معنا که ما یک نحو سنخیتی با روح متوفا پیدا می‌کنیم تا در معرض بصیرت و کمال او قرار گیریم 6- تعلق خاطره‌ای مربوط به یک نوع از ملکات انسان است که ریشه در تکوینیات او دارد و نه در اختیار او. موفق باشید
نمایش چاپی