بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
2514
متن پرسش
سلام علیکم در یکی از فایل های صوتی شما هست که ورزش بدنسازی اصصصصلا مورد تایید شما نیست میشه دلیلتون رو بخاطر این همه جدیت بر نفی این مساله بگید.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظرم اگر بحث «تأثیر روح بر حرکات ورزشی» از کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» را مطالعه فرمایید عرض من آن‌جا آن است که ما به ورزش به عنوان وسیله‌ای برای تقویت اراده و نفوذدادن اراده در بدن، نیاز داریم ولی بدن‌سازی به این معنا که بخواهیم بدن‌های خود را به شکل پرورش اندام به نمایش بگذاریم ، چیزی نیست که بتوان به آن نظر کرد و آن را مثبت دانست. موفق باشید
57

بدون عنوان*بازدید:

متن پرسش
بسمه تعالی سلام علیکم موضع جنابعالی نسبت به جمله زیر چیست ؟ " تنها راه برون رفت ما از مدرنیته نقد همه جانبه سنت است نه مدرنیته تا از این راه سره از ناسره شناخته شود و سنت گوهر اصیل خود را برای مقابله با ظلمات مدرنیته بنمایاند."
متن پاسخ

بسمه تعالی علیکم السلام
از جهتی حرف درستی است , بدین معنی که توانایی های فرهنگ دینی به خوبی روشن شود و معلوم گردد چرا باید اصرار داشت فقط از طریق تفکر دینی می توان بشر رااز ظلمات به سوی نور سیرداد.

18073
متن پرسش
سلام: من به راهنمایی قرآن برای ادامه زندگی خیلی اعتقاد دارم. از خدا خواستم که با توجه به شغل ها و کارهای متفاوتی که وجود دارد به طریقی به من نشان بدهد که چه آینده ای پیش رو دارم تا برای رسیدن به آن از الان تلاش کنم که وقتی قرآن را باز کردم آیه 82 سوره انبیا آمد ولی با توجه به اطلاعات پایینی که دارم نمی دانم تفسیر درست این آیه برای من چه می شود لذا از شما درخواست دارم مرا برای رسیدن به تفسیر درست راهنمایی کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: قرآن برای این نیست که با استخاره بشود چنین انتظاری از قرآن داشت. با تدبّر در قرآن به‌خوبی راهنمایی می‌شوید که چه‌کار کنید تا در آینده از کار و عمل و زندگی خود پشیمان نشوید. موفق باشید

8303
متن پرسش
با سلام ببخشید می شود راه کاری برای من ببگوئید تا کم حرف بزنم اخه هم به نطرم حرف های بیهوده می زنم هم این کخ گاهی که حواسم نیست چیزی از دهانم در می رود یعنی روی سخنانم فکر نمی کنم با تشکر از استاد گرامی
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» از حضرت امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» را بنده شرح داده‌ام. شاید صوت آن را کار کنید کمک کند. إن‌شاءاللّه. موفق باشید
15507
متن پرسش
سلام و ارادت، عقلی که تاریخ ما را نجات می‌دهد، نه عقل مدرن است و نه عقل فلسفی و نه عقل عرفانی. عقلی است که با امام خمینی (ره) آمد. البته معلوم است این عقلی که با امام خمینی (ره) آمد، عقلی است که در ذیل اسلام و ولایت علی«علیه‌السلام» قرار دارد، ولایی است. یادتان باشد خدایِ مرحوم قاضی طباطبایی هم برای نجات ما در امروز کافی نیست، باید در ذیل شخصیت إشراقی امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» نجات ملت خود را جستجو کنیم. این عقل، آن عقلی است که ظلماتِ شما را در این دوران از بین می‌برد؛ وگرنه اگر شما سراغ استاد اخلاق بروید تا بفرماید نگاه به نامحرم نکن، غیبت نکن؛ این خوب است، اما برای این‌که بتوانیم در تاریخ زندگی کنیم، توصیه‌ها کافی نیست. شما سی‌صدسال پیش هم باید این کارها را در امور اخلاقی می‌کردید، ولی در این تاریخ زندگی نمی‌کردید، عالِم به زمانه‌بودن، اقتضائات خود را دارد. آیا منظور حضرتعالی از این مطلب چیست؟ عقل عرفانی مگر همان عقل امام خمینی (ره) نیست؟ مگر عقل عرفانی همان عقل ملاصدرا و ابن عربی نیست؟ منظور حضرتعالی از تفاوت عقل عرفانی با عقل امام خمینی (ره) چیست؟ سپاس فراوان
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عقل عرفانی به آن صورت که بتوانیم روح زمانه را درک کنیم، بسیار مهم است و شخصیت إشراقی حضرت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» نمونه‌ی مجسم آن عقل‌اند و آن سلوک که شهداء به او اقتدا کردند و ره صدساله را، یک‌شبه طی نمودند. ولی عقل عرفانیِ آموختنی و یا عقلِ عرفانیِ بیگانه از زمانه، در این تاریخ کارساز نیست. موفق باشید

13923
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام خدمت استاد: سوالی داشتم و اینکه آیا در حال حاضر وظیفه و تکلیفی در مورد سوریه رفتن و یا عراق (برای جنگ) برای افراد غیر نظامی هست؟! البته سوال های قبلی را در این مورد دیدم! قبلاً گفته بودید که در حال حاضر وظیفه نیست! ولی خب سوالاتی هم پاسخ داده بودید که اگر فکر می کنید وظیفه تان است بروید! در حال حاضر دوستانی را می بینم که بعضی شان طلبه اند و بعضی شان بسیجی یا هیئتی و خیلی علاقه مند شده اند به سوریه و عراق رفتن! من خود مشتاقم... ولی خب با تحقیقات زیاد متوجه شده ام که اولاً احتیاج به نیروی تخصصی و چریک هست و دوماً این طور نیست که همان لحظه نیروی به دفاع از حرم بپردازد. (الحمدالله اطراف حرم حضرت زینب سلام الله علیها موقعیت خوبی دارد.) بلکه به آزادسازی مناطق و کارهای دیگر می پردازد. البته مطمئناً نبرد و شهادت در این عرصه که مشخصاً دست نشانده های اسراییل و آمریکا و انگلیس آنها را تامین و پشتیبانی می کند، بسیار با ارزشمند است! اما سوالم بیشتر از باب فهم وظیفه است. خیلی از دوستان (که شاید بنده هم خودم جزء آن ها باشم) مقداری احساسی عمل می کنیم؛ شاید بهتر است به سخنان حضرت آقا فکر کنیم و بار سنگین تری برداریم! از طرفی هم با خود می گویم شاید این حرفا از سر فرار از نبرد باشد! دوست داشتم نظر دقیق استاد عزیز را که همیشه به لطف خدا باعث عمیق شدن در همه ی مسائل را برایم فراهم کرده بدانم... باز هم تشکر می کنم و از خدا خواستارم که به شما اجر و سلامتی همچنین توفیق و عنایت کند. «یا فاطمة الزهرا سلام الله علیها مدد»
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور که خودتان متجه شده‌اید موضوع؛ موضوع خیلی صریحی نیست که راحت بتوان نظر داد در عین آن‌که حضور در چنین جبهه‌ای مسلّم حضور در جبهه‌ی حق است در مقابل باطل. آن‌چه مورد بحث است این می‌باشد که آیا این تنها جبهه‌ای است که ما باید در آن وارد شویم؟ این‌جاست که هرکس باید با خودش مسئله را حلّ کند که نسبت به مقابله با باطل با توجه به موقعیت و روحیه‌ی خودش، کدام جبهه را انتخاب کند. موفق باشید

12694
متن پرسش
1. نظر استاد در مورد كتاب مستر همفر كه جاسوس انگليس بوده و ترويج كتاب هاي محيي الدين ابن عربي را در دستور كار انگليس قرار داده اند چيست؟ بزرگان فقهاء از جمله آيت الله سيستاني و صافي گلپايگاني و ... مكتب ابن عربي را را تائيد نمي كنند و او را داراي انحراف مي دانند، مي دانيد كه حرف هايي زده كه دين ما آن را نگفته (ebnearabi.com) اصرار حضرتعالي بر ترويج عرفان اين شخص كه اشكالات بزرگي دارد و برخي حتي او را منحرف مي دانند، چيست؟ چرا بايد آب معرفت و عرفان را از جايي از رودخانه برداريم كه عده اي از انسان هاي وارسته آن را گل آلود و عده اي ديگر آن را پاك مي دانند، بهتر نيست صرفا از سرچشمه (مثل نهج البلاغه) آب برداريم؟ امام زمان (عج) فرمودند: طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساوق لانكارنا. حديث ديگر: كل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل 2. امام خميني فرمود: اسفار اربعه با آن طول و عرضش مرا از سفر به سوي دوست بارم داشت ... و نه از فتوحات فتحي حاصل شد و نه ... . بعد از اين حرف در آخر عمر نامه به گورباچف مي نويسند كه بياييد از انديشه و آثار اين بزرگ مرد (ابن عربي) استفاد كنيد اين تناقض ديگر چيست؟ از طرفي تقبيح مي كند و از طرفي تحسين و توصيه به مطالعه آثارش. بزرگاني از فقهاء راه ابن عربي را از راه اهل بيت (ع) جدا مي دانند. حضرت استاد شما بعد از اينها جسارتا چه حرفي براي گفتن داريد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: می‌دانید که از نظر محتوایی سخنان از مو باریک‌تر جناب محی‌الدین را نمی‌توان در این‌جا بحث کرد، ولی از خود بپرسید چه رازی در سخنان محی‌الدین هست که عالِمان بزرگی چون علامه طباطبایی و حضرت امام که در فهم عظمت و حقانیت آیات و روایات این‌چنین توانا هستند، این‌چنین شیفته‌ی آن سخنان می‌شوند در حدّی که سال‌های عمر خود را صرف آن می‌کنند و در کنارش، قدرتِ فهم بیشتر آیات و روایات را می‌یابند و در حدّی با نور حق روبه‌رو می‌شوند که از یک طرف خواهند گفت: «درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز/ که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم . و از طرف دیگر به گورباچف می‌نویسند که برای فهم سخنان از مو باریک‌تر محی‌الدین، چند نفر از افراد با هوش خود را به قم بفرستند تا آموزش لازم را ببینند. باز از خود بپرسید آیا آن‌هایی که مخالفت می‌کنند مطالعه‌ی لازم و فهم لازم را داشته‌اند و باز مخالفت می‌کنند؟! آنچه بنده تشخیص داده‌ام آن بود که به هیچ وجه مخالفان فرصت کافی برای فهم سخنان از مو باریک‌تر را به‌کار نبرده‌اند. موفق باشید

5450
متن پرسش
با عرض سلام حضور استاد گرانقدر. استاد سالها پیش در دوره کارشناسی، سر کلاس معارف، استاد در خصوص واقعه «افک» در قرآن صحبت می کرد و شأن نزول آیه را اشاره نمود که یکی از دانشجویان پرسید : اصلا چرا پیغمبر اسلام اینقدر ازدواج کرد که این همه مکافات داشته باشد؛ استاد پاسخ داد: ازدواجهای پیامبر در آن روزگار امری عادی بود و یک مساله جاافتاده بود و نزد مردمان آن روز امری اعجاب انگیز نبود.بهرحال من آنروز از سخن آن دانشجو ناراحت شدم؛ بعدها به خاطر اینکه سعی بر این داشتم که سلوک دینی در زندگی داشته باشم، بارها از من هم این سوال شد که چرا پیامبر اسلام این تعداد ازدواج داشت؟استاد عزیز، از نظر من آن شخصیت والا و مافوق فهم بشرِ حضرت رسول روحی و ارواح العالمین له الفداء ، متعالی تر از آن است که در معرض اتهامی قرار گیرد اما من با دقتی که در 2آیه قرآن کریم در سوره احزاب داشتم سوالی برایم پیش آمد؛ آیه اشاره داشت به اینکه پیامبر از این پس دیگر ازدواج نکن و زنی جایگزین نکن حتی اگر از زیبایی زنی به تعجب بیافتی، قبل از این آیه هم آیه ای در خصوص بودن با زنان و.. آمده بود. خب استاد، اگر بنده هیچ شناختی از شخصیت رسول الله نداشتم و این آیه را می خواندم به نظرم می رسید لابد حضرت رسول مدام ازدواج می کرده اند و زنی را جایگزین زنی می کردند و هرکس به نظرشان زیبا می آمد را به عقد در می آورند تا اینکه خداوند فرمود دیگر این امر ادامه داده نشود. استاد از شما خواهش دارم اصلا چرایی تعدد زوجات پیامبر و ازدواجهای ایشان را شرح دهید و این آیه چرا نازل شد. (باتوجه به اینکه خود شما اصلا را بر تک همسری می گذارید)حضرتعالی می فرمایید این شک ها خوب است چون اگر در سکرات شیطان این شکها به شما القا کند مصیبت و ...فلذا خواهشمندم با آنکه مصدع اوقاتتان شدم پاسخم را بدهید. خداوند خیر کثیرتان دهد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: با دقت در شخصیت رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» که در دوره‌ی جوانی و میانسالی یک همسر داشتند و با نظر به این‌که عموم ازدواج‌ها در شرایطی است که حضرت در صدد حاکمیت اسلام می‌باشند باید جایگاه ازدواج‌های رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» را ماوراء موضوع جنسی بررسی کرد و در همین راستا در آخر عمر رسول خدا«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» که تا حدّی شرایط عادی شده و حاکمیت اسلام تثبیت شده قرآن نگرانی رسول خدا «صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» را تخفیف می‌دهد و می‌فرماید دیگر نیاز نیست به آن نوع ازدواج‌ها ادامه دهی. برای بهتر روشن‌شدن موضوع عنایت داشته باشید به دلیل فقر مادی و دست و پاگیری دختران در محیطی که همیشه آتش جنگ برافروخته بود و نیز به جهت اسیر شدن آنان به دست دشمنان در جنگ ، و به فحشا کشیده شدن به دختر علاقه ای نداشتند و برخی نیز آن ها را زنده به گور می کردند . با وجود وضعیت ناگوار اقتصادی ، گزینش همسر نوعی کمک به خانواده ی دختر و یا زن محسوب می شد درچنین محیطی ، زن بیوه اگر شوهر نمی کرد، زشت تلقی می شد . به مجرد آن که شوهرش می مرد یا از وی طلاق می گرفت و عده ی وفات یا طلاقش سپری می شد ، شوهری دیگر انتخاب می کرد ؛ همانند اسماء بنت عمیس که اول همسر جعفربن ابی طالب و بعد از شهادت وی همسر ابوبکر و پس از درگذشت وی ، به همسری علی بن ابیطالب (ع) درآمدعلاوه بر این در آن روزگارازدواج مهم‌ترین عامل وحدت و پیوند بین قبایل به‌شمار می‌آمد. با پیوند ازدواج بسیاری از درگیری ها فروکش می کرد. از جمله اهداف ازدواج‌های پیامبر(ص)، کسب قدرت سیاسی و اجتماعی برای تبلیغ ، رشد و گسترش اسلام بود . آن حضرت به دلیل تحصیل موقعیت های بهتر اجتماعی و سیاسی ، و پیوند با قبایل بزرگ عرب و جلوگیری از کارشکنی های آنان و حفظ سیاست داخلی و ایجاد زمینه ی مساعد برای مسلمان شدن قبایل عرب ، به برخی از این ازدواج ها روی آورد ؛ در راستای این اهداف با عایشه دختر ابوبکر از قبیله تیم ، حفصه دختر عمر از قبیله عدی، ام حبیبه دختر ابوسفیان از بنی امیه ، ام سلمه از بنی مخزوم ، سوده از بنی اسد ، میمونه از بنی هلال و صفیه از بنی اسراییل پیوند زناشویی برقرار کرد . پیوند ازدواج مهم ترین پیوند اجتماعی به ویژه در محیط و فرهنگ عرب جاهلی بود .در آن محیط که جنگ و خون ریزی و غارتگری رواج داشت ، بلکه ـ به تعبیر «ابن خلدون» ـ جنگ ، خون ریزی و غارتگری خصلت ثانوی آنان شده بود ، پیوند ازدواج بازدارنده از جنگ ها ، کارشکنی ها و عامل وحدت و الفت بود . پیامبر(ص) با قبایل مختلف پیوند خویشاوندی برقرار می کند ، تا به این ترتیب اتحاد و الفت میان قبایل و پیامبر(ص) بیشتر، و دشمنی و کارشکنی آنان نسبت به مسلمانان و دعوت پیامبر(ص) کمتر گردد . اعراب جاهلی با همه تعصب و لجاجت ، خصلتی جوانمردانه داشتند . وقتی در برابر بت سوگند می خوردند ، به آن عمل می کردند ؛ اگر به کسی پناه می دادند ، با همه ی قبیله از او دفاع می کردند . آنان جنگ با دو نفر را ننگ می دانستند ؛ جنگ با هم قبیله و فامیل به این ترتیب پیامبر(ص) با چند قبیله بزرگ فامیل شد و از این راه توانست بررشد و گسترش اسلام بیافزاید. کوتاه سخن این که ازدواج های متعدد پیامبر(ص) یکی از عوامل رشد و گسترش اسلام در آن محیط به شمار می آمد و به ازدواج های پیامبر(ص) هدف سیاسی بخشید .رسول خدا با قبایل انصار و مسلمانان مدینه که روگردانی از حمایت پیامبر (ص) در مورد آنان مطرح نبود ، پیوند زناشویی برقرار نساخت ، «گیورگیو» نویسنده ی مسیحی می نویسد : محمد ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد تا بدین ترتیب داماد ابوسفیان ، یعنی دشمن اصلی خود شده ، از دشمنی قریش نسبت به خود بکاهد . در نتیجه این وصلت ، پیامبر(ص) با خاندان بنی امیه و هند زن ابوسفیان و سایر دشمنان خونین خود ، جنبه ی فامیلی و خویشاوندی پیدا کرد . ام حبیبه عامل بسیار مؤثری برای تبلیغ اسلام در خانواده های مکه بود . اسلام با برنامه ریزی دقیق و مرحله به مرحله، در جهت آزادی اسیران گام نهاد . رسول خدا (ص) از شیوه های خوب و متعدد برای آزادی اسیران استفاده کرد که ازدواج از جمله ی آن است . جویریه و صفیه کنیز بودند و پیامبر این دو را آزاد کرد ؛ سپس با این دو ازدواج نمود ـ تا به این وسیله مسلمانان بیاموزد که می توان با کنیز ازدواج نمود. جویریه در غزوه بنی مصطلق اسیر شده بود و در سهم غنیمتی رسول خدا (ص) قرار گرفت. آن حضرت وی را آزاد و سپس با وی ازدواج نمود. این کار حضرت به الگویی برای یاران و صحابه تبدیل شد و آنان تمامی اسیران غزوه بنی مصطلق را که حدود دویست نفر بودند ، آزاد کردند ..بنابراین، یکی از حکمت های ازدواج های متعدد پیامبر (ص) آزادی کنیزان بود. پیامبر (ص) با این کار به مسلمانان یاد داد که می توان کنیز را آزاد و سپس با وی ازدواج کرد .ابن اسحاق، که کهن ترین سیره نویس است، : می نویسدهمسران آن حضرت را سیزده نفر برشمرده که با دو نفر تنها به برگزاری عقد اکتفا نمود و یازده نفر را به خانة خویش برد. دو نفر در هنگام حیات آن حضرت دار فانی را وداع کردند و در هنگام رحلت آن بزرگوار نه زن به نام های «عایشه»، «حفصه»، «ام حبیبه»، «ام سلمه»، «سوده»، «زینب دختر جحش»، «میمونه»، «صفیه» و «جویریه» در خانه آن حضرت بودند. ( سیرت رسول خدا (ص) ، ترجمه سیره ابن اسحاق، رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی، ص 549) بدون شک نظر اسناد قدیمی تر برای ما معتبرتر است پس باید تعداد کل ازدواجها را ۱۳ بدانیم که حضرت محمد(ص) دو تن از ایشان را نیز بدون نزدیکی بازگرداندند. با توجه به آن چه ذکر شد، بدون کوچکترین تردید می توان فهمید که همسرگزینی های پیامبر(ص) جنبه ارضای غرایز نفسانی و خوش گذرانی نداشت، زیرا: 1. اگر پیامبر(ص) در پی ارضای غرایز نفسانی بود، می باید در سنین جوانی به این کار مبادرت می کرد؛ این غریزه از آغاز بلوغ خودنمایی می کند و کم کم قوی تر می شود و از سن سی و پنج یا چهل سالگی رو به کاهش می نهد، در حالی که پیامبر اسلام (ص) تا سن بیست و پنج سالگی همسری انتخاب نکرد و پس از آن نیز با زنی که در گذشته دوبار شوهر کرده بود، و از آن دو فرزندانی داشت و پانزده سال از وی بزرگ تر بود، ازدواج کرد و تا آخرین لحظه عمر این همسر، حدود بیست و پنج سال با وی زندگی نمود، بدون آن که با زن دیگری رابطه زناشویی برقرار سازد و تا سن پنجاه و سه سالگی، جز یک همسر نداشت؛ این در شرایطی بود که تعدد زوجات در آن محیط امری عادی محسوب می شد. پیامبر (ص) در دورة جوانی، همة آن چه موجب جلب توجه زنان می شود مانند زیبایی، شخصیت فامیلی، شهرت و ... دارا بود. با این همه حضرت در پی کام گیری از زنان نبود و در طول زندگی خویش عفیف و پاکدامن بود. این پاکدامنی و اکتفا به زنی بیوه و بزرگسال در عهد جوانی، با واژه هایی چون زن بارگی و... ناسازگار است.علاوه بر این، اگر رسول گرامی اسلام (ص) در این باره کوچک ترین ضعفی می داشت، دشمنان آن حضرت برای ضربه زدن به وی، از توسل به آن فرو گذار نمی کردند. پاکدامنی و خویشتن داری پیامبر(ص) به اندازه ای آشکار بود که حتی دشمنان نیز به خود اجازه نمی دادند تا ایشان را به خلاف آن متهم نمایند. «جان دیون پورت» می گوید: «آیا ممکن است مردی که به شهوت توجهی بسیار دارد، در چنان کشوری که تعدد زوجات عمل عادی محسوب می شد، برای مدت بیست و پنج سال به یک زن قانع باشد، آن هم پانزده سال از او بزرگ تر؟! ( فرازهایی از اسلام، ص 1749 2. اگر آن حضرت زنباره بود، باید جهت گیری وی در گزینش همسر رنگ رخسارة آنان می بود و با زیباترین دوشیزگان که در اوان جوانی به سر می بردند، ازدواج می کرد، نه زنان بیوه و یتیم دار. همة زنان پیامبر(ص) ـ به جز «عایشه» ـ بیوه بودند و برخی چون ام سلمه به دلیل بزرگسالی علاقه ای به ازدواج و شوهرداری نداشت. براساس گزاراش های تاریخی، آن حضرت در حالی با «ام سلمه» ازدواج نمود که وی پیرزن بود که به ازدواج رغبتی نداشت و از شوهر درگذشتة خویش فرزند یا فرزندانی داشت. نیز آن حضرت با زینب بنت جحش پنجاه ساله یا با میمونه پنجاه و یک ساله ازدواج نمود. 3. ماهیت زندگی کسانی که با انگیزة ارضای غرایز حیوانی و کامیابی از زنان به ازدواج های متعدد رومی آوردند، این است که به زرق و برق و تجملات و زینت زنان و رفاه و مانند آن رو می آورند، در حالی که سیرة و روش زندگی رسول خدا(ص) خلاف این است. پیامبر(ص) در برابر درخواست همسران خویش درباره زرق و برق زندگی و زینت زنان، نرمشی از خود نشان نمی داد. و آنان را بین ادامه زندگی ساده با پیامبر (ص) و طلاق مخیر می کرد. (ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص286 )علامه طباطبایی در این باره می نویسد: «داستان تعدد زوجات پیغمبر(ص) را نمی توان بر زن دوستی و شیفتگی آن حضرت نسبت به جنس زن حمل نمود؛ چه آن که برنامة ازدواج آن حضرت در آغاز زندگی که تنها به خدیجه اکتفا نمود و هم چنین در پایان زندگی که اصولاً ازدواج بر او حرام شد، با بهتان زن دوستی آن حضرت منافات دارد». (محمد پیامبری که از نو باید شناخت، ص 207، به نقل از همسران رسول خدا (ص)، عقیقی بخشایشی) 4. دو نفر از زنان پیامبر(ص) کنیز بودند؛ اگر هدف پیامبر از ازدواج، لذت بردن بود، لذت بودن از این دو کنیز بدون ازدواج نیز ممکن بود؛ با این تحلیل ازدواج بی فایده بود. بنابر آن چه ذکر شد، در تفسیر و تحلیل ازدواج های پیامبر اسلام(ص) جایی برای شهوت گرایی و میل به خوش گذرانی وجود ندارد. برخی از این روایت پیامبر(ص) که فرمود: من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم، بوی خوش، زنان و نماز که نور چشم من است، نتیجه گرفته اند که ازدواج های پیامبر(ص) در سنین آخر زندگی، جنبه شهوانی داشت، در حالی که این برداشت و تحلیل، با شواهد تاریخی همسو نیست، بلکه وضع اجتماعی ـ فرهنگی شبه جزیره عربی به گونه ای بود که زن را خوار و بی ارزش می پنداشتند، و علاقه ای به دختر نداشتند و هرگاه از تولد دختری خبردار می شدند، به سوی زنده به گوری دختران گام بر می داشتند. (سوره احزاب، آیه37) نسل دختری خویش را قبول نداشتند و ...، آن حضرت در برابر این همه ظلم و ستم به زنان، به مبارزه برخاست، زنده به گوری دختران را گناهی بزرگ و نابخشودنی بر شمرد، به زنان ارزش و احترام داد و در پیشگاه خداوند معیار تقرب و برتری را تقوا قرار داد، نه جنسیت، و کوشید تا با طرق ممکن آن وضع ناشایسته را برطرف نماید. آن حضرت در همین مسیر تبعیض زدایی و شخصیت دادن به زنان می فرماید که من زنان را دوست دارم و این دوستی را در کنار دوستی و علاقه به نماز قرار می دهد.بنابراین نباید این دوستی را با شهوت گرایی و زنباره بودن خلط نمود. افزون بر این، رسول گرامی اسلام (ص) خواسته است که با این روایت و روایات مشابه به مسلمانان بقبولاند که آیین اسلام با رهبانیت و ترک زنان همسو نیست، بلکه یک مسلمان، هم باید ازدواج کند و از بوی خوش استفاده کند و هم به عبادت خداوند بپردازد و نماز بخواند.در گزارش های تاریخ اسلام آمده است که چند نفر از اصحاب به منظور تزکیه نفس و و جلب رضای خداوند، آمیزش با زنان را برخود حرام نمودند، ام سلمه همسر پیامبر(ص) از تصمیم آنان با خبر شد و جریان را به اطلاع پیامبر (ص) رسانید، حضرت به میان اصحابش رفت و فرمود: «اترغبون عن النساء انی اتی الناس و آکل بالنهار و انام باللیل فمن رغب عن سنتی فلیس منی»؛ آیا زنان خود را ترک گفته اید و از آنان اعراض کرده اید؟ من نزد زنان می روم، روز غذا می خورم و شب را می‌خوابم و هرکس از سنت من روی گرداند، از من نیست.(الابطال، ص108، به نقل از همسران پیامبر(ص)،ص81 کوتاه سخن این که روایات مربوط به محبت زنان را می توان با دو هدف ترک رهبانیت و طرد فرهنگ جاهلی تفسیر نمود. کوتاه سخن این که ازدواج های متعدد پیامبر(ص) یکی از عوامل رشد و گسترش اسلام در آن محیط به شمار می آمد و به ازدواج های پیامبر(ص) هدف سیاسی بخشید. با دقت در چند نکته، این سخن را بهتر می توان پذیرفت. در شرایط سخت و بحرانی، رسول خدا(ص) به ازدواج های متعدد روی آورد؛ به ویژه پس از جنگ احد که نتیجة آن برای مسلمانان بسیار ناگوار بود، پیامبر (ص) پس از این جنگ به چند ازدواج مبادرت کرد.پس از فتح مکه که نقطة پیروزی درخشان مسلمانان، بلکه نقطة عطفی در تاریخ صدر اسلام محسوب می شود، پیامبر اسلام(ص) دیگر ازدواج نکرد و آخرین ازدواج پیامبر(ص) در جریان عمرة القضا در سال هفتم هجری بود. رسول خدا (ص) تنها با زبان و گفتار مسلمانان را به این امر خدا پسندانه تشویق ننمود، بلکه در عمل نیز به تشویق مسلمانان اقدام نمود و خود در نگهداری از یتیمان و بیچارگان پیشگام شد و زنان بیوه و بی سرپرست و یتیم دار را با پیوند زناشویی به خانة خویش برد و در این کار برای دیگران الگوی پسندیده ای شد. این بهترین راه برای حل مشکل زنان محسوب می شد؛ چرا که زنان مؤمن بی سرپرست به حکم شرع مقدس اسلام، نمی توانستند به نکاح مردان کافر در آیند. و همچنین ماندن پیش خانوادة خود که کافر بودند، به مصلحت نبود.آری با دقت و تامل در فرهنگ آن عصر و ارزشهای اسلامی، پیامبر(ص) بهترین راه حل ممکن را برگزید؛ در حالی که دشمنان پیامبر (ص) به رهبری ابوسفیان، تلاش می کردند با طلاق دادن دختران رسول خدا (ص) مشکل اقتصادی پیامبر(ص) را بیشتر کنند، رسول خدا(ص) دختر بیوه ابوسفیان را به خانة خویش برد. گیورگیو دانشمند مسیحی می نویسد: محمد(ص) با جویریه ازدواج کرد؛ یارانش به این عمل با تعجب نگریستند و رفتار پیامبرشان را نپسندیدند، از فردای آن روز عده ای کم کم به اصل اقدام پی بردند و وقتی پیامبر(ص) یاران و جنگجویان را خواست و از آنان سؤال کرد که آیا روا می دانند که پدر زن رسول خدا (ص) برده باشد؟! سپس تمام افراد بنی مصطلق آزاد شدند. (سوره احزاب، آیه37) برخی زنانی که مسلمان بودند، به دلیل مرگ، شهادت یا ارتداد شوهران بی سرپرست می شدند و زندگی برای آنان بسیار مشکل بود و در وضع بسیار آشفته ای به سر می بردند، همانند ام حبیبه دختر ابوسفیان. رسول خدا(ص) وقتی از مشکل وی با خبر شد، با وساطت نجاشی پادشاه حبشه با وی ازدواج کرد و در حالی که مهریه دیگر زنان پیامبر چهارصد درهم مقرر شده بود، مهریة ام حبیبه را چهار صد دینار، یعنی ده برابر مهریه دیگر زنان قرار داد که این خود نشان می دهد که پبامبر (ص) می خواست با این ازدواج وی را نجات بدهد و از غلتیدن وی به دامن بستگان مشرک و کافر جلوگیری کند و از شدت نگرانی وی، از مصیبت های رسیده بکاهد. در اسلام پسرخوانده حکم پسر واقعی را نداردو زن پسرخوانده بر مرد محرم نیست، در حالی که در جاهلیت احکام پسر واقعی را به پسر خوانده سرایت می دادند و زن وی بر مرد محرم بود، اسلام این حکم را باطل کرد. (تفسیر المنار، ج4، ص370، به نقل از همسران رسول خدا(ص)، ص77) رسول خدا (ص) به دستور خداوند سبحان با زینب بنت جحش، همسر مطلقة زید بن حارثه پسر خواندة خود، ازدواج کرد تا مسلمانان به روشنی تمام بدانند که این حکم جاهلی باطل اعلام شده است؛ (تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص 116 به بعد) چه بسا ممکن بود که اگر این ازدواج رخ نمی داد، زیدبن حارثه بعد از رحلت پیامبر(ص) به عنوان پسر پیامبر (ص) مطرح می شد و مسیر وراثت، امامت و خاندان پیامبر تغییر می کرد. ممکن بود که به زید بگویند تو وارث رسول خدا هستی و تو باید خلیفة مسلمانان بشوی یا خلافت حق تو است وبه هر کس می خواهی محول کن ویا... . از جمله فواید این ازدواج، افزون بر جلوگیری از خطر احتمالی مذکور این است که دو حکم و سنت جاهلی را باطل کرد؛ یکی حرمت ازدواج با همسر مطلقة پسرخوانده و دیگری سنت زشت شمردن ازدواج با همسر مطلقه یک غلام آزاد شده. کوتاه سخن این که ازدواج های پیامبر(ص) به دلایلی که ذکر شد، به هیچ عنوان جنبة خوش گذرانی و شیفتگی به جنس مخالف نداشت، بلکه آن حضرت ازاین ازدواج ها اهداف والایی را دنبال می کرد؛ برای نمونه: ـ ازدواج با خدیجه به دلیل آینده، ایمان و فداکاری خدیجه و بهترین ثمره، این پیوند وجود اطهر صدیقه کبری فاطمه زهرا(س) و بقای نسل آن حضرت از این طریق بود. ـ ازدواج با سوده دختر زمعه به دلیل رفع پریشانی و نجات وی از افتادن در دامن قبیله کافر، حفظ ایمان و رهایی از آزار خانواده مشرک.ـ ازدواج با عایشه به دلیل جلب توجه ابی بکر و تحکیم روابط با قبیله بزرگ تیم.ـ ازدواج با حفصه به دلیل وصلت با قبیله بزرگ عدی و رفع نگرانی عمر برای بی سرپرستی دخترش حفصه.ـ با زینب بنت خزیمه ، برای حفظ آبرو و مفتخر شدن وی به مقام ام المومنین؛ چرا که وی از زنان نیکوکار بود، به همین دلیل در جاهلیت وی را ام المساکین (مادر مسکینان). لقب داده بودند.ـ ازدواج با ام سلمه به منظور جبران زحمتهای وی و رفع نگرانی و سرپرستی از یتیمان او.ـ با زینب بنت ججش، به دلیل طرد و باطل کردن حکمی از احکام نادرست جاهلی، درباره زنان پسرخوانده.ـ با جویریه به دلیل تحکیم مبانی اسلام در قبیله بنی مصطلق، آزادی اسیران جنگی به صورت داوطلبانه و تعلیم این روش که می شود کنیز را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج نمود. ـ با ام حبیبه دختر ابوسفیان، به جهت رفع پریشانی، سرپرستی و جلوگیری از غلتیدن وی در دامن خانواده مشرک و دشمن با مسلمانان و نیز هدف سیاسی کاستن از دشمنی آنان با مسلمانان.ـ هدف از ازدواج با صفیه به منظور نجات زن، وصلت با بنی اسراییل، تعلیم این روش که می توان کنیز را آزاد کرد و با وی ازدواج نمود و به گفتة رشید رضا، حکمت عمومی ازدواج های آن حضرت، براساس مصالح و حکمت هایی بود که در انجام ماموریت الهی به آنها نیازمند بود و اگر هدف عیش و نوش و شهوت رانی بود، همانند ملوک و سلاطین امرای جهان، به جای این همه زنان سالخورده و بیوه، از دختران دلربا و زیباروی اختیار می کرد. (تاریخ تمدن اسلام و عرب ، ص124( پرفسور آنه ماری شیمل می گوید: «اغلب فراموش می کنیم که محمد بیشترین بخش عمر خود را با یک همسر و آن هم با خدیجه ای بسر برد که 20 سال از او بزرگتر بود.» هم او می گوید: «ازدواج های چند گانه پیامبر، نه تنها دلیل بر ضعف او در برابر نفس که نشانه فطرت سروری اوست پیامبر قدیسی نیست که از دنیا کنار گرفته باشد محمد بدین طریق زندگی دنیوی را قداست بخشید.». موفق باشید
5238
متن پرسش
باسلام 1- استاد ایا شما جایگاهی عرفانی هم برای ولایت فقیه قائل هستید یعنی این ولایت را ضعیف شده همان ولایت تکوینی انسان کامل می دانید؟اگر این طور است پس نظر ایت الله جوادی املی دراینباره چگونه تبین می شود که ولایت را تقسیم وتفکیک می کنند وتنها در بخش جزی فقیه را دارای ولایت می دانند؟ 2-استاد چرا علامه طباطبایی وعلامه جعفری تئوری ولایت فقیه رانپذیرفتند، درصورتی که زمان این دوبزرگوار این نظریه مطرح ودرحال نظریه پردازی بود؟ 3-استاد شما ازجریان فراماسونری چه تعریفی دارید وجایگاه آن را-باتوجه به مستنداتی که این شبها تلوزیون پخش می کند-در تمدن سازی مدرنیته به این شدت قبول دارید؟ 4-پیرو سوال قبل استاد شما در ظهور مدرنیته آیا نقشی برای فعالیت های عرفانی کابالایی و نوعی ارتباط با ماوائ شیطانی قائل هستید؟ 5- آیا این حرف درست است که(( حق وحقیقت ثابت است واین باطل است که در تاریخ چهره های گوناگونی به خود میگرد وامروزه باطلی که ما با آن روبه رو هستیم فضای غرب ومدرنیته است)) اگر صحیح است ما چگونه مردم را متوجه مدرنیته کنیم درحالی که انها نه بااصطلاحات فلسفی وجامعه شناسی اشنایند وهم بسیار با تکنولوژی خو گرفته اند برای انها امری بدیهی شده است و بدی تمدن غرب را در مفاسد اخلاقی ان می دانند وخواستار ژاپن اسلامی هستند در این فضا ما باید کجا شروع کنیم تا دیگران رامتوجه غرب کنیم؟ استاد این راهم باید اضافه کنیم که بسیاری ازعلما هم غرب را فقط ازفیتلر فقه ما می گذارنند ومردم هم این را می پذیرند. التماس دعا
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- هیچ‌کس ولایت فقیه را به اعتبار جایگاه ولایت فقیه، جایگاه عرفانی نمی‌داند. هرچند ممکن است شخصی که به عنوان ولیّ فقیه در مسند کار قرار گرفته انسان عارفی باشد و تأثیرات تکوینی بر جامعه داشته باشد. می‌ماند که بنا به سخن حضرت رضا«علیه‌السلام» هرکس امور بندگان را به‌دست گرفت خداوند مددهایی از جمله مددهای تکوینی به او می‌کند که آن بحث دیگری است و بنده در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در این مورد عرایضی داشته‌ام 2- ابداً این طور نیست که این دو بزرگوار ولایت فقیه را قبول نداشته باشند. بنده با افکار علامه جعفری و علامه طباطبایی آشنایم و این را یک تهمتی می‌دانم که رادیوهای بیگانه مطرح کردند 3- نمی‌دانم منظورتان چیست. معلوم است که یکی از ابعاد فرهنگ غربی فراماسیونری است 4- تمام این‌ها برای ترمیم روح مدرنیته است تا فرهنگ مدرنیته بتواند جای دین را بگیرد 5- همیشه حقایق ثابت‌اند و ظهورات مختلف دارد و باطل همیشه مانع ظهور حقیقت است. به نظرم رنه‌گنون بعد از مسلمان‌شدنش این کار را به‌خوبی به عهده گرفت و بنده در کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» سعی کرده‌ام اندیشه‌ی او را تبیین کنم و مردم به‌خوبی از این طریق می‌توانند متوجه حجاب مدرنیته نسبت به حقایق قدسی بشوند. موفق باشید
2299

مکتب تفکیکبازدید:

متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی لطفا نظرتان را در مورد سایت برهان نیوز (www.borhannews.com) که اخیرا مطالب زیادی را در رد و نقض فلسفه و عرفان و اشخاصی مانند ابن سینا و ملاصدرا و سهروردی (!) و... و آیت الله حسن زاده و دکتر ابراهیمی دینانی و دکتر حسین الهی قمشه ای (!) و.... و در قبول افرادی دیگر، در سایتشان قرار می دهند بفرمائید. توضیح اینکه این سایت که معلوم نیست واقعاً چه کسانی متولیان آن هستند، شبهه های زیادی را ایجاد می کند که از نظر بنده مطالشان بسیار جهت دار و مقرضانه است و اگر با اتقانی که به مطالبشان دارند، به فرض هم درست بگویند(!) این نحوه بیان (و کوبیدن افراد) و نشر آن در یک سایت و در انظار عامه، اصلاً قابل توجیه نیست. باتشکر.
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: سایت مذکور مربوط به جریان تفکیک است که تضاد اساسی با تفکر فلسفی و عرفانی دارد. چند جلسه مباحثه بین آقای مهدی نصیری – به عنوان جریان متضاد با فلسفه و عرفان – و شیخ عبدالحمید واسطی – به عنوان مدافع فلسفه و عرفان – در مؤسسه‌ی مطالعات راهبری علوم و معارف اسلامی در مشهد برگزار شد که در چهار سی‌دی ضبط شده. به نظر بنده سخنان هر دو جریان در آن جلسات تا حدّی مطرح است اگر بتوانید سی‌دی آن جلسات را تهیه کنید إن‌شاءالله موضوع برایتان روشن می‌شود. موفق باشید
345

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام. هنگامی که کتاب بصیرت حضرت فاطمه (س) را می خواندم در فصلی با مضمون خطر کنار کشیدن مبارزان گذشته خواندم که اغلب افراد مهاجر و انصار واقعاً خیرخواه اسلام بودند و اسلام و پیامبر (ص) را دوست داشتند و برای استقرار اسلام جان فشانی های بسیاری هم کردند. ولی پس از رحلت آن حضرت (ص) ناگهان در شرایط پیش آمده کنار کشیدند و هر چند می دانستند که خلافت حق علی (ع) است اراده برخواستن و مجاهدت را نکردند. می خواستم بدانم که آیا این آزمون الهی که در این برحه از زمان برای آنها قرار داده شد، واقعا بیشتر از حد توان و ایمان آنها نبود و مصلحت خدا چگونه بر این امر تعلق گرفت که تمامی تلاشها و جان فشانی های انها در این جریان هبط شود و بنا به حدیث وارده به جز چند نفر همگی مرتد بشوند؟ با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام اگر مبارزان راه حق مواظب خود نباشند و پس از مدتی که شرایط رفاه‌زدگی پیش آمد خود را گرفتار رفاه کنند چنین خطری آن‌ها را تهدید می‌کند، و این آزمونی فوق طاقت نیست بلکه این سنت خدا است که همیشه همه افراد در شرایط امتحان‌دادن هستند و هیچ‌کس در هیچ شرایطی، حتی رزمندگان دیروز از سنت امتحان‌دادن استثناء نمی‌شوند. موفق باشید
16726
متن پرسش
سلام: در مورد فتوای اخیر آیت‌الله مکارم نوشتم برای دوستان. نیازی به دانستن فقه نیست. دلایلم را بخوای می گویم. جناب مکارم که بنده ایشان را صعصعه بن صوحان می نامیدم. نمی دونم چجور و با چه ادبیات و چه کلماتی این اشتباه بزرگ تاریخی را بشرحم و از چه زوایایی. جناب استاد اصلا این فتوا که ضرورت مسلم اسلام را تبدیل و موکول به اما و اگر و شرایط زمانه کرده مرا بدجور رنجونده. دیگه مگه میشه جلوشو گرفت؟ جلوی توجیه را؟ سوءاستفاده را؟ جلوی خباثت و قلدری غربی ها و نهادهای دانشگاهیشون را؟ اگر دانشگاه و کشوری در برابر اصرار دانشجویان مسلمان پا عقب گذاشته بود و حجاب را آزاد، دیگه اونا هم بر موضع نفی حجاب خود مصر. پس لابد اون زن هایی که زمانه رضا خان برای دوش گرفتن و خرید و کار در مزرعه که ضرورتی بیش از تحصیل داشت اشتباه کردند که تو خونه نشستن در زمانه کشف حجاب رضاخان ملعون. تجربه و عقل میگه هر چه ما عقب بنشینین استکبار و اسلام ستیزان پا جلو گذاشته اند. در زمانه ای هستیم که اگر تا دیروز حجاب مستحب بوده الان حجاب واجبه و شاخصه اسلام و علم و پرچم دین ماست. اگر تا دیروز مانتو کفایت می کرد الان خود خود چادر برتر و والاتر و انقلابی تر و اسلامی تره (تو مملکت ما). در زمانه ای هستیم که به تعبیر اصغر طاهرزاده شیطان با همه مظاهر و جلوات و بدیهاش در صحنه است پس ما با تمام مظاهر و نمادهای مذهبی مون در صحنه. هیهات که حضرت حجت به ترک اختیاری حجاب تحت هر عنوان و توجیه و بهانه و شرایطی رضایت داشته باشند چه رسد به چار کلمه سواد مسخره دانشگاهی.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اصل این فتوی، از قبل در مواردی مثل رجوع زن به پزشک مرد در صورتی که مضطر بوده و راه چاره‌ی دیگری نباشد مطرح بوده‌است و خود ایشان هم به این مورد اشاره می‌کنند ولی در مورد برداشتن حجاب به خاطر تحصیل به نظر می‌آید که صلاح نبود این فتوا در معرض دید همگان قرار گیرد، زیرا افرادِ غیر متخصص متوجه‌ی قیوداتی که آیت اللّه مکارم به‌کار برده‌اند، نمی‌شوند. در حالی‌که با فرضِ آن قیودات، یک نفر هم در کلّ دنیا پیدا نمی‌شود که بخواهد به جهت چنین مشکلاتی در آن مرحله‌ی خاص از داشتن حجاب عدول کند (چرا که ایشان می‌فرمایند این حکم در صورتی‌است که رعایت حجاب و محرومیت از تحصیل اولا مشکلاتی برای شخص یا جامعه‌ی اسلامی پیش آورد و ثانیا آن مشکلات، مشکلات مهمه‌ای باشد که وی یا جامعه‌ی اسلامی را تهدید کند و این قیود مثلا در صورتی محقق می‌شود که جامعه‌ی اسلامی شدیدا نیازمند آن رشته باشد و هیچ مردی نباشد که در آن رشته تحصیل‌کند و....). بنابر این عملاً ممکن است این فتوی موجب سوء استفاده گردد و عده‌ای فکر کنند حضرت آیت اللّه فرموده‌اند «اگر داشتن حجاب برای کسی مشکل است، می‌تواند از داشتن حجاب عدول نماید!» در حالی‌که چنین نیست. لینک فتوای مذکور در سایت ایشان ارائه می‌گردد. http://makarem.ir/main.aspx?typeinfo=4&lid=0&mid=394272&catid=6412  .موفق باشید.

5264
متن پرسش
سلام جایگاه نقد در اسلام کجاست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نقد اسلامی به این معناست که حرکات و گفتار افراد و جریان‌ها را بر مبنای نظر به حقیقت اسلامی ارزیابی کنیم تا هر فکر و جریانی متوجه دوری و نزدیکی‌اش نسبت به حقیقت بشود و خود را بازخوانی کند. مثلا یکی از نقدهای اساسی که ما باید نسبت به وضع خودمان داشته‌باشیم،‌آن است که روح اصول‌گراییِ سیاسی و حزبی‌شده سعی می‌کند بانگاه‌های فرهنگی که مطابق سلیقه‌اش نیست برخورد امنیتی کند و این برای نظام فرهنگی ما بسیار مضر است. فرهنگ ما توان آن را دارد که مخالف خود را تحمل کند و جواب‌گوی القائات منفی آن باشد. با این که بنده در هیچ زمانی هیچ گرایشی به آقای مشائی نداشته و ندارم،‌ برایم سوال است چرا با افراد و سایت‌هایی که به ایشان گرایش دارند برخورد امنیّتی می‌شود و سایت‌های این افراد فیلتر می‌گردد در حالی که ما به خوبی می‌توانیم با این افراد وارد گفتمان فرهنگی شویم. چگونه با نظر به اهداف مقدس نظام اسلامی می‌توانیم این حرکات امنیتی را نقد نکنیم؟ موفق باشید.
4827
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی در کتاب مقام لیله القدری حضرت فاطمه در صفحه شصت گفته اید که "...شاید برایتان سوال پیش آید که چرا بالاخره اصحاب نظر خودشان را نگفتند...یادتان باشد در محضر رسول کسی حق نظر دادن دارد که مطمئن باشد نظرش حق است.با گمان ها و احتمالات نمی توان در محضر رسول اظهار نظر کرد." بحث بنده اینجاست ،پس قضیه مشورت حضرت رسول در جنگ خندق با اصحاب چه بوده است؟که آنجا هر کسی نظری ولو نادرست و ناپخته یا حتی درست ولی ناقص و متضاد با شرایط می دهد و نتیجتا یک نظر _حفر خنادق_ پذیرفته می شود. یا آنجا که معصوم از اصحاب می پرسد بالاترین عمل چیست؟و اکثر قریب به اتفاق یاران پاسخ نادرست میدهند. خوب!در این دو مورد و مواردی دیگر اصحاب ، همه اصحاب ، عام و خاص نظر ولو به گمانه زنی و به احتمال صحت نظر خود می دهند.این مسئله را چگونه تبیین می فرمایید؟ باتشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌جا خود حضرت اصرار کردند که نظر بدهید به‌خصوص که در آن‌جا موضوع یک موضوع اجرایی بود که همه باید در آن شرکت می‌کردند. مشی و روش اصحاب آن بوده که در مقابل سؤالات رسول خدا«صلوات‌الله‌علیه‌وآله» و ائمه‌«علیهم‌السلام» وقتی سؤال‌ها، سؤالات معرفتی و یا اخلاقی بوده می‌گفته‌اند: رسول خدا و خانواده‌ی او دانایند» و منتظر جواب رسول خدا و ائمه«علیهم‌السلام» می‌شدند. موفق باشید
2373
متن پرسش
باسمه تعالی سلام علیکم -باتوجه به اشعار بلند حافظ و جناب مولوی مانند "چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ..... "چگونه میتوان پذیرفت کسی اعتقاد به امامت دوازده امام علیهم السلام نداشته باشد و آنوقت نه از نظر تیوری وعلمی بلکه عملا به درک چنین حقایق ومقاماتی نایل شود مگر آنچه آنها رسیده اند تقریبا انتهای صعود یک انسان عادی نیست؟اعتقاد واقعی به حقانیت ایمه اثنی عشر چه چیز بیشتری از اتصال انسان با چنین حقایقی و هم آوایی با ملایکه مقرب میدهد التماس دارم لطفا جواب تفصبلی و دندانشکن بدهید خیلی مورد سوال است .
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: اشعار مولوی و حافظ سراسر حکایت از آن دارد که این بزرگان از نظر عقیدتی ولایت تکوینی ائمه«علیهم‌السلام» را تماماً قبول دارند و خودشان اقرار دارند که هرچه دارند از آن‌ها است، تفاوت آن‌ها با شیعیان از نظر فقهی است که عرفایِ اهل سنت از نظر فقهی با شیعیان متفاوت‌اند .کافی است به کتاب «روح مجرد» از آیت‌الله حسینی طهرانی رجوع بفرمایید در مورد تشیع مولوی و محی‌الدین آن‌جا دلایلی فرموده‌اند. همان‌طور که مرحوم علامه‌ی طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» فرموده‌اند «حافظ یقیناً شیعه است» کسی که می‌گوید: « «حافظ‏» اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق *** بدرقه رهت‏ شود همت‏ شحنه نجف » می‌شود سنی باشد؟ مولوی علی«علیه‌السلام» را در آن حدّ تحلیل می‌کند که می‌گوید: «تو ترازوی احدخو بوده‌ای....بل زبانه‌ی هر ترازو بوده‌ای» خودشان اقرار دارند ما هرچه داریم از اهل‌البیت است. موفق باشید .
4602
متن پرسش
- با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی: در این بیت عارف شیراز که می‌فرماید: «به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید.... ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها» ربط بین مصرع اول و دوم در چیست ظاهرا مقصود خواجه این است که عارف که به ذکر و مراقبه می‌نشیند امید دارد عنایتی از حضرت دوست بشود و منتظر است این در مصرع اول مطرح میشود ولی منظور از مصرع دوم را نمی‌فهمم چون می‌گویند منظور از تاب زلف مشکین یعنی وقتی که زلف در اثر باد به حرکت در میاید و بوی مشکش منتشر می‌شود که این همان امید در مصرع اول است یعنی آن‌ها منتظر جلوه و عنایتی از حضرت دوست هستند چرا در مصرع اول طوری می‌گوید و در مصرع دوم طور دیگر؟ با تشکر
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: هنر عارف آن است که دارای انتقالات روحی فراوانی است و به راحتی از چیزی به چیز دیگر منتقل می‌شود. حافظ می‌گوید: اگر با نسیمی که از نافه‌ی نور حقیقت می‌وزد و طره‌ی دل را بگشاید، در ازای آن انکشاف روحانی عشق ظهور می‌کند و از آن‌جایی که عشق همواره خونی است و دل را در هوای محبوب می‌برد و انسان در این مسیر زیباترین خون دل‌ها را می‌خورد. در اثر آن انکشاف که تاب زلف مشکین‌ات ایجاد می‌کند، خون دل سالک شروع می‌شود و راه برای او گشوده می‌گردد. این در حالی است که مسیر عشق مسیر ‌پیچ و تاب‌داری است و دارای مظاهر گوناگونی از انوار اسماء حسنای الهی است. موفق باشید
3941
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم خداوند حکیم به شما بزرگوار قوت و نیرو دهد برای بیدار شدن سحر کاهلم توفیق نماز شب ندارم و زمان داره میره و سحر را از دست میدم .چه کنم ؟ الهی سر حسن برود سحر نرود آیت الله حسن زاده آملی
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در روز پرحرفی نکنید، نگذارید آرزوهای دنیایی خیال شما را به سوی خود جذب کند، شام غذای کم حجم بخورید، زود بخوابید، آیه‌ی آخر سوره‌ی کهف را قبل از خواب قرائت کنید، برای یک نماز شب نیم‌ساعته برنامه‌ریزی کنید که در هشت رکعت فقط سوره‌ی حمد باشد ودر شفع بعد از حمد معوذتین و در وتر سه مرتبه قل‌هوالله و معوذتین و 70 بار استغفار و استغفار برای چهل مؤمن. موفق باشید
2849
متن پرسش
حضور محترم سیدنا الاستاد سلام علیکم یک بخش‌هایی از سخنرانی آقا در مورد نهضت امام صادق را در جایی دیدم احساس کردم تفسیری که آقا از موضوع دارند با تفسیر حضرت‌عالی در باب روش امام صادق علیه السلام- در جزوه زمانه شناسی اهل بیت علیهم السلام- و نیز جزوه اخیر- جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی و جریانات سیاسی در آینده- قدری متفاوت است. بد ندیدم که متن فرمایشات آقا را برای شما نیز ارسال نمایم. دعا گوی سلامت استاد هستم و ملتمس دعای ایشان متن فرمایشات آقا: اینی که ائمه علیهم السلام یک حرکت سیاسی، تشکیلاتی وسیع و گسترده را انجام می دادند با اینکه این همه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذکر نشده و مشکل عمده فهم زندگی ائمه علیهم السلام است. حقیقت این است که ائمه این کار را شروع کردند. البته شواهد خیلی زیادی است. پس این را به طور خلاصه همه خواهران و برادران بدانند که ائمه علیهم السلام همه­شان به مجرد اینکه بار امانت امامت را تحویل می­گرفتند، یکی از کارهایی که شروع می­کردند یک مبارزه سیاسی بود. یک تلاش سیاسی بود برای گرفتن حکومت. این تلاش سیاسی مثل همه تلاش­هایی است که آن کسانی که می­خواهند یک نظامی را تشکیل بدهند انجام می­دهند و این کار را ائمه علیهم السلام هم می­کردند. تمام این نزاعی که شما در طول دوران زندگی ائمه علیهم السلام بین آن­ها و دستگاه­های ظلم و جور مشاهده می­کنید، بر سر همین قضیه است. آن­هایی که با ائمه ما مخالفت می­کردند، آن­ها را مسموم می­کردند، مقتول می­کردند، زندان می­انداختند، محاصره می­کردند، دعوایشان بر سر داعیه حکومت ائمه علیهم السلام بود. اگر ائمه داعیه حکومت نداشتند ولو علوم اولی و آخرین را هم به خودشان نسبت می­دادند، اگر بحث قدرت سیاسی نبود، داعیه قدرت سیاسی نبود،هیچ گونه تعرضی نسبت به آنها انجام نمی­گرفت، لااقل به این شدت انجام نمی­گرفت، اصلاً مسئله این است. لذا شما می بینید در بین دعوت­ها و تبلیغات ائمه روی کلمه امامت و مسئله امامت حساسیت بسیار بالایی است، یعنی وقتی که امام صادق هم می­خواهد ادعای حاکمیت اسلامی و قدرت سیاسی بکند می­گوید" ایها الناس إنّ رسولَ الله کان الامام" می­گوید ای مردم – در ا جتماع مردم در عرفات-می­ایستد در میان مردم می­گوید" إنّ رسولَ الله کان الامام" امام جامعه، پیشوای جامعه، رهبر جامعه، حاکم بر جامعه رسول خدا بود،"ثمّ کان علی ابن أبی طالب ثمّ الحسن ثمّ الحسین" تا می­رسد به خودش.یعنی تمام بحث ائمه با مخالفینشان و بحث اصحاب ائمه در مبارزاتشان، همین مسئله حکومت و حاکمیت و ولایت مطلقه و عامه بر مسلمین و قدرت سیاسی بود، بر سر مقامات معنوی آن­ها با ائمه دعوایی نداشتند. (صفحه 23) ائمه از لحظه وفات رسول الله تا سال 260 درصدد بودند که حکومت الهی را در جامعه اسلامی به وجود آورند. این اصل مدعاست البته نمی­توانیم بگوییم که می­خواستند حکومت اسلامی را در زمان خودشان- یعنی هر امامی در زمان خودش- به وجود بیاورد. آینده­های میان مدت، بلند مدت و در مواردی هم نزدیک مدت وجود داشت، مثلاً در زمان امام مجتبی به نظر ما تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی در آینده کوتاه مدت بود. در امام سجاد به نظر بنده برای آینده میان مدت بود و در زمان امام باقر احتمال زیاد این است که برای آینده کوتاه مدت بود. از بعد از شهادت امام هشتم به گمان زیاد برای آینده بلند مدت بود. برای چه موقع؟ مختلف بود، اما همیشه بود این معنای مبارزه سیاسی است. (صفحه17) امام باقر در هر فرصت مناسبی با نشان دادن گوشه ای از واقعیت تلخ و مرارت بار زندگی شیعی و تشریح فشارها و شدت عمل­هایی که از سوی قدرت­های مسلط بر امام و یارانشان می­رود احساسات و عواطف مردم غافل را تحریک می­کند و خون مرده و راکد آن­ها را به جوش می­آورد و دل­های کرخ شده­ی آن­ها را هیجانی می­بخشد یعنی آنان را آماده گرایش­های تند و جهت گیری­های انقلابی می­سازد. (ص 238) تردیدی نمی­توان داشت که اگر امام باقر فقط به زندگی علمی و نه به سازندگی فکری و تشکیلاتی سرگرم بوده خلیفه و سران رژیم خلافت به صرفه و صلاح خود نمی­دیدند که با سخت گیری و شدت عملی که به خرج می­دهند، اولاً آن حضرت را با مقابله­ای تند علیه خود برانگیزند چنانکه در زمانی نزدیک نمونه­ای از این تجربه را مشاهده می­کنیم. از جمله قیام حسین بن علی(شهید فخ) ثانیاً گروه و دوستان و منتقدان به امام را که تعدادشان اندک هم نبوده است بر خود خشمگین کنند و از دستگاه خود ناراضی سازند. کوتاه سخن اینکه از عکس العمل نسبتاً حاد رژیم خلافت در اواخر عمر امام باقر می­توان عمل نسبتاً شدید و حاد آن حضرت را استنباط کرد. (ص241) اوضاع و احوال مساعد و نیز زمینه­هایی که کارهای امام پیشین فراهم آورده بود موجب می­شد که با توجه به راه دراز و پر مشقت نهضت تشیع امام صادق مظهر همان امید صادقی باشد که شیعه سالها انتظار آن را کشیده است، همان قائمی که مجاهدت طولانی اسلاف خود را به ثمر خواهد رسانید و انقلاب شیعی را در سطح وسیع جهان اسلام بر خواهد افروخت. اشاره­ها و گاه حتی تصریح امام باقر نیز در پرورش نهال این آرزو مؤثر بوده است. جابر بن یزید می گوید: کسی از امام باقر درباره قیام کننده بعد از او پرسید، امام با دست به شانه ابی عبدالله کوفت و گفت این است به خدا قیام کننده آل محمد(ص) (ص 257) وقتی امام باقر از دنیا می­رود، بر اثر فعالیت­های بسیاری که در طول این مدت خود امام باقر و امام سجاد انجام داده بودند، اوضاع و احوال به سود خاندان پیامبر بسیار تغییر کرد. در دو کلمه من نقشه امام باقر و امام صادق را افشا کنم برایتان، آن وقت جزء اسرار بود، همان اسراری که شنیدید که می­گویند مثلاً جابر بن یزید جعفی جزء صاحبان سر بود و هر کس راز ما را را منتشر کند لعنت خدا بر او باد و چه چه، ان اسراری که آن روز اگر منتشر می­کردند لعنت خدا بر آن منتشر­کننده بود، همین­هایی است که من می­خواهم افشا کنم، که منتها امروز دیگر افشایش اشکالی ندارد بلکه واجب است که مردم بدانند که امام چه کار می­خواستند بکنند. نقشه امام صادق این بود که بعد از رحلت امام باقر کارها را جمع و جور کند، یک قیام علنی به راه بیاندازد و حکومت بنی امیه را که هر روزی یک دولتی عوض می­شد و حاکی از نهایت ضعف دستگاه بنی امیه بود، واژگون کند و از خراسان و ری اصفهان و عراق و حجاز و مصر و مراکش و همه مناطق مسلمان نشین که در همه این مناطق شبکه حذبی امام صادق- یعنی شیعه – گسترده بود، از همه آنها نیرو بیاید مدینه و امام لشکر کشی کند به شام. حکومت شام را ساقط کند خودش پرچم خلافت را بلند کند و بیاید مدینه و حکومت پیامبر را به راه بیاندازد. این نقشه امام صادق بود. (ص261)( این بند از فرمایش آقا، به نظر حقیر معارض جدی برای فرمایشات شماست.) امام صادق دو مرحله در این دوران طی می کنند، یکی از سال 114 تا خلافت منصور، این یک دوره است، که دوران آسایش و گشایش است. آنی که معروف شده به خاطر اختلاف بنی امیه و بنی عباس ائمه فرصت کردند، مال این دوران است. زمان امام باقر چنین چیزی نبود. زمان امام باقر، قدرت بنی امیه بود و هشام بن عبدالملک، که او هم" و کان هشام رجلهم"، مرد بنی امیه و بزرگترین شخصیت بنی امیه بعد از عبدالملک، هشام بوده. بنابراین زمان امام باقر نه، هیچ گونه اختلافی بین کسی و کسی که موجب این باشد که ائمه بتوانند از فرصت استفاده کنند نبوده. مال زمان امام صادق است، آن هم مال این دوران که دوران آهسته آهسته شروع شدن دعوت بنی عباس و گسترش دعوت این­ها و اوج دعوت شیعی علوی در سرتاسر دنیای اسلام است. وقتی منصور سر کار می آید، البته وضع سخت می شود و زندگی حضرت برمی­گردد به دوران زندگی امام باقر،اختناق حاکم می­شود، همان وقتی که حضرت را تبعید می­کنند،بارها حضرت به حیره، به رمیله، به کجا، کجا تبعید شدند. دفعات متعدد، بارها منصور حضرت را خواست. یک بار گفت" قتلنی الله إن لم أقتلکَ". یک بار خطاب فرستاد برای حاکم مدینه "أن أحرق علی جعفر بن محمد دارَه" که خانه­اش را آتش بزن. که حضرت آمدند در میان آتش­ها و یک نمایش غریبی را نشان دادند" أنا ابن أعراق الثری" که خُب خود این بیشتر، آن مخالفین را منکوب کرد و برخورد بین منصور و امام صادق، برخورد بسیار سختی است.بارها حضرت را تهدید کرد. البته آن روایاتی هم که دارد که حضرت پیش منصور تذلل کردند، هیچ کدامش درست نیست. بنده دنبال روایات رفتم، اصلاً اصل و اساسی ندارد، غالباً می­رسد به ربیع حاجب. ربیع حاجب فاسق قطعی است، از نزدیکان منصور است. یک عده هم ساده لوحانه گفتند ربیع شیعه بوده. ربیع کجایش شیعه بود؟ دنبال زندگی ربیع ابن یونس رفتیم او یکی از آن افرادی است که از خانه­زادی آمده در دستگاه بنی عباس و نوکری آن­ها را کرده و حاجب منصور بوده و بعد هم خدمات فروانی کرده وقتی که منصور مرد، اگر ربیع نبود، خلافت از دست خانواده­ی منصور بیرون می­رفت. عموهایش بودند، این بود که یک وصیتنامه­ای جعل کرد به نام مهدی پسر منصور، و مهدی را به خلافت رساند. بعد هم فضل بن ربیع، پسر همین شخص است. نخیر خانواده، خانواده­ای است جزو وفاداران و مخلصین بنی عباس، هیچ ارادتی هم به اهل البیت نداشتند و هرچی هم جعل کرده، دروغ جعل کرده، برای خاطر اینکه حضرت را در سمعه آن روز محیط اسلامی یک چنین آدمی وانمود کند که باید در مقابل خلیفه تذلل کرد، تا دیگران هم تکلیف خودشان را بدانند. به هر حال، برخورد بین امام صادق و منصور خیلی تند است تا به شهادت امام صادق منتهی می­شود در سال صد و چهل و هشت. (ص266) نمودارهای مهم و برجسته در زندگی امام صادق را آنجا که به دیدگاه ویژه بحث ما ارتباط می یابد بدین شرح یافته­ام: 1- تبیین و تبلیغ مسئله امامت 2- تبیین و بیان احکام دین به شیوه فقه شیعی و نیز تفسیر آن به روال بینش شیعی 3- وجود تشکیلات پنهانی ایدئولوژیک- سیاسی (ص 267) (منبع: کتاب انسان 250 ساله، مجموعه فرمایشات آقا)
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در رابطه با سخن مقام معظم رهبری با ید عرض کنم : با توجه به این که روایات صریح داریم که حضرت صادق«علیه السلام» در زمان خودشان صلاح نمی دیدند در قیامی که ضد امویان شروع شده بود شرکت کنند و حتی به عموی خود جناب زیدبن علی بی نتیجه بودن قیامش را متذکر می شدند، با این همه سیره ی آن ها نشان می دهد هیچ وقت در امر مبارزه ی سیاسی و تلاش برای به دست گرفتن حکومت کوتاهی نمی کردند، منتها همان طور که مقام معظم رهبری متذکر می شوند «نمی توانیم بگوییم هر امامی نی خواسته حکومت را در زمان خودش به دست آورد» و از برنامه های میان مدت و دراز مدت غافل بودند. هنر ائمه هرکدام آن بود که می فهمیدند برای هدف نهایی در هر زمانی چه کاری به عهده شان می باشد. به نظرم برای رسید برای جمع بندی دراین بحث در کنار سخنان مقام معظم رهبری«حفظه الله» ، سخنان شهید مطهری«رحمۀ الله علیه» کمک می کند، با این که متنی که گزینش کرده ام طولانی است، ولی بسیار مفید است و ان شاءالله منجر می شود تا با احاطه ای همه جانبه موضوع را دنبال فرمایید. شهید مطهری در کتاب «سیری در سیره ی ائمه«علیهم السلام» در قسمت امام صادق«علیه السلام» می فرمایند: ما در سیرت پیشوایان دین به امورى برمى‏خوریم که به حسب ظاهر با یکدیگر تناقض و تعارض دارند، همچنان که در اخبار و آثارى که از پیشوایان دین رسیده احیانا همین تعارض و تناقض دیده مى‏شود. واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهرى در سیرت ائمه اطهار علیهم السلام دیده مى‏شود؛ مى‏بینیم مثلا حضرت امام حسن علیه السلام با معاویه صلح مى‏کند و اما امام حسین علیه السلام قیام مى‏کند و تسلیم نمى‏شود تا شهید مى‏گردد؛ مى‏بینیم که رسول خدا و على مرتضى در زمان خودشان زاهدانه زندگى مى‏کردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل، ولى سایر ائمه این‏طور نبودند. پس باید این تعارضها را حل کرد و رمز آنها را دریافت.این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد، تعارضى نیست که روات و ناقلان احادیث به وجود آورده باشند و وظیفه ما آن گونه حل و رفع باشد که معمولا در تعارض نقلها مى‏شود، بلکه تعارضى است که خود اسلام به وجود آورده، یعنى روح زنده و سیال تعلیمات اسلامى آن را ایجاب مى‏کند. بنابراین این تعارضها درواقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض، درس بسیار بزرگ و پرمعنى و آموزنده. این اختلاف و تعارض ظاهرى سیرت، به کمک بیاناتى که از پیشوایان دین رسیده، براى ما روشن مى‏ کنند. امام حسین علیه السلام بدون پروا، با آنکه قرائن و نشانه‏ها حتى گفته‏هاى خود آن حضرت حکایت مى‏کرد که شهید خواهد شد، قیام کرد. ولى امام صادق علیه السلام با آنکه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قیام نکرد، ترجیح داد که در خانه بنشیند و به کار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد. به ظاهر، تعارض و تناقضى به نظر مى‏رسد که اگر در مقابل ظلم باید قیام کرد و از هیچ خطر پروا نکرد پس چرا امام صادق علیه السلام قیام نکرد بلکه در زندگى مطلقا راه تقیه پیش گرفت، و اگر باید تقیه کرد و وظیفه امام این است که به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد پس چرا امام حسین علیه السلام این کار را نکرد؟ چون در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموى به دودمان عباسى منتقل شد. عباسیان از بنى هاشم‏اند و عموزادگان علویین به شمار مى‏روند. در آخر عهد امویین که کار مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموى، به عللى سست شد، گروهى از عباسیین و علویین دست به کار تبلیغ و دعوت شدند. علویین دو دسته بودند: بنى الحسن که اولاد امام مجتبى بودند، و بنى الحسین که اولاد سیدالشهداء علیهما السلام بودند. غالب بنى الحسین که در رأسشان حضرت صادق علیه السلام‏ بود از فعالیت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. ابتداى امر سخن در اطراف علویین بود. عباسیین به ظاهر به نفع علویین تبلیغ مى‏کردند. سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمدبن عبد اللَّه بن الحسن بن الحسن، معروف به «نفس زکیّه» بیعت کردند و حتى منصور- که بعدها قاتل همین محمد شد- در آغاز امر رکاب عبد اللَّه بن حسن را مى‏گرفت و مانند یک خدمتکار جامه او را روى زین اسب مرتب مى‏کرد، زیرا عباسیان مى‏دانستند که زمینه و محبوبیت از علویین است. عباسیین مردمى نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزى جز مقام و ریاست و خلافت نمى‏خواستند. حضرت صادق علیه السلام از اول از همکارى با اینها امتناع ورزید. بنى العباس از همان اول که دعات و مبلغین را مى‏فرستادند، به نام شخص معین نمى‏فرستادند، به عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضى من آل محمد» یعنى «یکى از اهل بیت پیغمبر صلى الله علیه و آله که شایسته باشد» تبلیغ مى‏کردند و در نهان جاده را براى خود صاف مى‏کردند. دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند، یکى عرب به نام «ابوسلمه خلّال» که در کوفه مخفى مى‏زیست و سایر دعات و مبلغین را اداره مى‏کرد و به او «وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و اولین بار کلمه «وزیر» در اسلام به او گفته شد، و یکى ایرانى که همان سردار معروف، ابومسلم خراسانى است و به او «امیر آل محمد» لقب داده بودند. مطابق نقل مسعودى در مروج الذهب، بعد از کشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصى و جانشین خود قرار داده بود) نظر ابوسلمه بر این شد که دعوت را از عباسیین به علویین متوجه کند. دو نامه به یک مضمون به مدینه نوشت و به وسیله یک نفر فرستاد، یکى براى حضرت صادق علیه السلام که رأس و رئیس بنى الحسین بود و یکى براى عبد اللَّه بن الحسن بن الحسن که بزرگ بنى الحسن بود. امام صادق علیه السلام به آن نامه اعتنایى نکرد و هنگامى که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود جواب نامه‏ات این است. اما عبد اللَّه بن الحسن فریب خورد و خوشحال شد و با اینکه حضرت صادق علیه السلام به او فرمود که فایده ندارد و بنى العباس نخواهند گذاشت کار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد عبد اللَّه قانع نشد، و قبل از آنکه جواب نامه عبد اللَّه به ابوسلمه برسد سفاح که به ابوسلمه بدگمان شده بود با جلب نظر و موافقت ابومسلم ابوسلمه را کشت و شهرت دادند که خوارج او را کشته‏اند، و بعد هم خود عبد اللَّه و فرزندانش گرفتار و کشته شدند. این بود جریان ابا و امتناع امام صادق علیه السلام از قبول خلافت. امتناع امام صادق تنها به این علت نبود که مى‏دانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد. اگر مى‏دانست که شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمین اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مى‏کرد همان طورى که امام حسین علیه السلام به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصر- که به خصوصیات آن اشاره خواهیم کرد- آن چیزى که بهتر و مفیدتر بود رهبرى یک نهضت علمى و فکرى و تربیتى بود که اثر آن تا امروز هست؛ همان طورى که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقى است. جان مطلب همین جاست که در همه این کارها، از قیام و جهاد و امر به معروف و نهى از منکرها و از سکوت و تقیه‏ها، باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه کرد. اینها امورى نیست که به شکل یک امر تعبدى از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگیرد. اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق مى‏کند. گاهى اثر قیام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سکوت و تقیه. گاهى شکل و صورت قیام فرق مى‏کند. همه اینها بستگى دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد؛ اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام مى‏رساند. امام صادق علیه السلام در عصر و زمانى واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسى، یک سلسله حوادث اجتماعى و پیچیدگیها و ابهامهاى فکرى و روحى پیدا شده بود، لازمتر این بود که امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز کند. مقتضیات زمان امام صادق علیه السلام که در نیمه اول قرن دوم مى‏زیست با زمان سیدالشهداء علیه السلام که در حدود نیمه قرن اول بود خیلى فرق داشت. در حدود نیمه قرن اول در داخل کشور اسلامى براى مردانى که مى‏خواستند به اسلام خدمت کنند یک جبهه بیشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود، سایر جبهه‏ها هنوز به وجود نیامده بود و یا اگر به وجود آمده بود اهمیتى پیدا نکرده بود، حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحى و فکرى هنوز به بساطت و سادگى صدر اول زندگى مى‏کردند. اما بعدها و در زمانهاى بعد تدریجا به علل مختلف جبهه‏هاى دیگر به وجود آمد، جبهه‏هاى علمى و فکرى. یک نهضت علمى و فکرى و فرهنگى عظیم در میان مسلمین آغاز شد. نحله‏ها و مذهبها در اصول دین و فروع دین پیدا شدند. به قول یکى از مورخین، مسلمانان در این وقت از میدان جنگ و لشکرکشى متوجه فتح دروازه‏هاى علم و فرهنگ شدند. علوم اسلامى در حال تدوین بود. در این زمان یعنى در زمان امام صادق علیه السلام از یک طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتى به وجود آورد و مانع بیان حقایق را تاحدى از بین برد، و از طرف دیگر در میان مسلمانان یک شور و هیجان براى فهمیدن و تحقیق پیدا شد؛ لازم بود شخصى مثل امام صادق علیه السلام این جبهه را رهبرى کند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمى در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در زمانهاى قبل همچو زمینه‏ها نبود، همچو استعداد و قابلیت و شور و هیجانى در مردم نبود. در تاریخ زندگى امام صادق علیه السلام یک جا مى‏بینیم زنادقه و دهریّینى از قبیل ابن ابى العوجا و ابوشاکر دیصانى و حتى ابن مقفع مى‏آیند و با آن حضرت محاجه مى‏کنند و جوابهاى کافى مى‏گیرند. احتجاجات بسیار مفصل و طولانى از آن حضرت در این زمینه‏ها باقى است که به راستى اعجاب‏آور است. توحید مفضّل که رساله‏اى است طولانى در این زمینه، در اثر یک مباحثه بین مفضل از اصحاب آن حضرت و بین یک نفر دهرى مسلک و رجوع کردن مفضل به امام صادق علیه السلام پدید آمد. در جاى دیگر مى‏بینیم که اکابر معتزله از قبیل عمرو بن عبید و واصل بن عطا که مردمان مفکرى بودند مى‏آمدند و در مسائل الهى یا مسائل اجتماعى سؤال و جواب مى‏کردند و مى‏رفتند. در جاى دیگر فقهاى بزرگ آن عصر را مى‏بینیم که یا شاگردان آن حضرتند و یا بعضى از آنها مى‏آمدند و از آن حضرت سؤالاتى مى‏کردند. ابوحنیفه و مالک معاصر امام صادق‏اند و هر دو از محضر امام علیه السلام استفاده کرده‏اند. شافعى و احمدبن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند. مالک در مدینه بود و مکرر به حضور امام علیه السلام مى‏آمد و خود او مى‏گوید وقتى که به حضورش مى‏رسیدم و به من احترام مى‏کرد خیلى‏ خرسند مى‏شدم و خدا را شکر مى‏کردم که او به من محبت دارد. مالک درباره امام صادق مى‏گوید: «کان من عظماء العبّاد و اکابر الزهاد والّذین یخشون اللَّه عزّ وجل، و کان کثیر الحدیث، طیّب المجالسة، کثیر الفوائد.» یعنى از بزرگان و اکابر عُبّاد و زهاد بود و از کسانى بود که خوف و خشیت الهى در دلش قرار داشت. او مردى بود که حدیث پیغمبر را زیاد مى‏دانست، خوش محضر بود، مجلسش پرفایده بود. و باز مالک مى‏گوید: «ما رأت عین و لا سمعت أذن ولا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد.» یعنى چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به دلى خطور نکرده کسى از جعفربن محمد فاضلتر باشد. ابوحنیفه مى‏گفت: «ما رأیت افقه من جعفر بن محمد» از جعفربن محمد فقیه‏تر و داناتر ندیدم. مى‏گوید وقتى که جعفربن محمد به امر منصور به عراق آمد منصور به من گفت که سخت‏ترین مسائل را براى سؤال از او تهیه کنم. من چهل مسأله اینچنین تهیه کردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفى کرد، امام فرمود او را مى‏شناسم، پیش ما آمده است. بعد به امر منصور مسائل را طرح کردم. در جواب هر یک فرمود عقیده شما علماى عراق این است، عقیده فقهاى مدینه این است، و خودش گاه با ما موافقت مى‏کرد و گاه با اهل مدینه، گاهى هم نظر سومى مى‏داد. در جاى دیگر متصوفه را مى‏بینیم که به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب مى‏کردند که نمونه مختصرى از آن را قبلا عرض کردم. زمان امام صادق علیه السلام زمانى بود که برخورد افکار و آراء و جنگ عقاید شروع شده بود و ضرورت ایجاب مى‏کرد که امام کوشش خود را در این صحنه و این جبهه قرار دهد. همیشه باید در این گونه امور به اثر کار توجه داشت. سیدالشهداء علیه السلام دانست که شهادتش اثر مفید دارد، قیام کرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقى است. امام صادق علیه السلام فرصت را براى تعلیم و تأسیس کانون علمى مناسب دید، به این کار همت گماشت. بغداد که کانون جنبش علمى اسلامى صدر اسلام است در زمان امام صادق علیه السلام بنا شد. ظاهراً ایشان آخر عمر سفرى به بغداد آمده است. اثر امام صادق علیه السلام است که مى‏بینیم شیعه، در مقدم سایر فرق، در علوم اسلامى پیشقدم و مؤسس شد و یا لااقل دوش به دوش دیگران حرکت کرد و در همه رشته‏ها از ادب و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه و عرفان و نجوم و ریاضى و تاریخ و جغرافى کتابها نوشت و رجال بزرگ بیرون داد، عالى‏ترین و نفیس‏ترین آثار علمى را به جهان تحویل داد. اگر امروز مى‏بینیم اصلاح طلبانى به رسمیت مذهب شیعه- بعد از هزار سال- اقرار و اعتراف مى‏کنند به خاطر این است که شیعه یک مکتب واقعى اسلامى است و آثار شیعى در هر رشته نشان مى‏دهد که دیگر نمى‏توان اتهامات سیاسى به آن بست. این آثار مولود ایمان و عقیده است؛ سیاست نمى‏تواند اینچنین فقه یا اخلاق یا فلسفه و عرفان یا تفسیر و حدیثى به وجود آورد. رسمیت امروز شیعه معلول طرز کار و عمل آن روز امام صادق سلام اللَّه علیه است. مقصود این است که ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمین را درنظر مى‏گرفتند و چون دوره‏ها و زمانها و مقتضیات زمان و مکان تغییر مى‏کرد خواه وناخواه همان‏طور رفتار مى‏کردند که مصالح اسلامى اقتضا مى‏کرد و در هر زمان جبهه‏اى مخصوص و شکلى نو از جهاد به وجود مى‏آمد و آنها با بصیرت کامل آن جبهه‏ها را تشخیص مى‏دادند. این تعارضها نه تنها تعارض واقعى نیست، بلکه بهترین درس آموزنده است براى کسانى که روح و عقل و فکر مستقیمى داشته باشند، جبهه شناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانى را درک کنند که چگونه مصالح اسلامى اقتضا مى‏کند که یک وقت مثل زمان سیدالشهداء علیه السلام نهضت آنها شکل قیام به سیف به خود بگیرد و یک زمان مثل زمان امام صادق علیه السلام شکل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومى و تقویت مغزها و فکرها پیدا کند و یک وقت شکل دیگر. انَّ فى ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ اوْ الْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ . . اما امام صادق علیه السلام و مسأله خلافت‏ :در مورد ایشان درواقع دو سؤال وجود دارد. یک سؤال اینکه در زمان حضرت که آخر دوره بنى امیه و اول دوره بنى العباس بود، یک فرصت مناسب سیاسى به وجود آمده بود، بنى العباس از این فرصت استفاده کردند، چگونه شد که حضرت صادق نخواست از این فرصت استفاده کند؟ و فرصت از این راه پیدا شده بود که بنى امیه تدریجاً مخالفانشان زیاد مى‏شد، چه در میان اعراب و چه در میان ایرانیها، و چه به‏ علل دینى و چه به علل دنیایى. علل دینى همان فسق و فجورهاى زیادى بود که خلفا علناً مرتکب مى‏شدند. مردم متدین شناخته بودند که اینها فاسق و فاجر و نالایق‏اند؛ به علاوه جنایاتى که نسبت به بزرگان اسلام و مردان باتقواى اسلام مرتکب شدند. (این گونه قضایا تدریجاً اثر مى‏گذارد.) مخصوصاً از زمان شهادت امام حسین این حس تنفر نسبت به بنى امیه در میان مردم نضج گرفت و بعد که قیامهایى بپا شد- مثل قیام زیدبن على بن الحسین و قیام یحیى بن زیدبن على بن الحسین- وجهه مذهبى اینها به کلى از میان رفت. کار فسق و فجور آنها هم که شنیده‏اید چگونه بود. شرابخوارى و عیاشى و بى‏پرده این کارها را انجام دادن وجهه اینها را خیلى ساقط کرد. بنابراین از وجهه دینى، مردم نسبت به اینها تنفر پیدا کرده بودند. از وجهه دنیایى هم حکامشان ظلم مى‏کردند، مخصوصاً بعضى از آنها مثل حجاج بن یوسف در عراق و چند نفر دیگر در خراسان ظلمهاى بسیار زیادى مرتکب شدند. ایرانیها بالخصوص، و در ایرانیها بالخصوص خراسانیها (آنهم خراسان به مفهوم وسیع قدیمش)، یک جنب و جوشى علیه خلفاى بنى امیه پیدا کردند. یک تفکیکى میان مسأله اسلام و مسأله دستگاه خلافت به وجود آمد. مخصوصاً برخى از قیامهاى علویّین فوق العاده در خراسان اثر گذاشت؛ با اینکه خود قیام کنندگان از میان رفتند ولى از نظر تبلیغاتى فوق العاده اثر گذاشت. زید پسر امام زین العابدین در حدود کوفه قیام کرد. باز مردم کوفه با او عهد و پیمان بستند و بیعت کردند و بعد وفادار نماندند جز عده قلیلى، و این مرد به وضع فجیعى در نزدیکى کوفه کشته شد و به شکل بسیار جنایتکارانه‏اى با او رفتار کردند؛ با آنکه دوستانش شبانه نهر آبى را قطع کردند و در بستر آن قبرى کندند و بدن او را دفن کردند و دومرتبه نهر را در مسیرش جارى کردند که کسى نفهمد قبر او کجاست، ولى در عین حال همان حفّار گزارش داد و بعد از چند روز آمدند بدنش را از آنجا بیرون آوردند و به‏دار آویختند و مدتها بردار بود که روى‏دار خشکید؛ و مى‏گویند چهار سال بدن او روى‏دار ماند. زید پسرى دارد جوان به نام یحیى. او هم قیامى کرد و شکست خود و رفت به خراسان. رفتن یحیى به خراسان اثر زیادى در آنجا گذاشت. با اینکه خودش در جنگ با بنى امیه کشته شد ولى محبوبیت عجیبى پیدا کرد. ظاهراً براى اولین بار براى مردم‏ خراسان قضیه روشن شد که فرزندان پیغمبر در مقابل دستگاه خلافت اینچنین قیام کرده‏اند. آن زمانها اخبار حوادث و وقایع به سرعت امروز که نمى‏رسید، درواقع یحیى بود که توانست قضیه امام حسین و پدرش زید و سایر قضایا را تبلیغ کند، به طورى که وقتى که خراسانیها علیه بنى امیه قیام کردند- نوشته‏اند- مردم خراسان هفتاد روز عزاى یحیى بن زید را بپا نمودند. (معلوم مى‏شود انقلابهایى که اول به نتیجه نمى‏رسد ولى بعد اثر خودش را مى‏بخشد چگونه است.) به هر حال در خراسان زمینه یک انقلاب فراهم شده بود، البته نه یک انقلاب صددرصد رهبرى شده، بلکه اجمالًا همین مقدار که یک نارضایتى بسیار شدیدى وجود داشت. بنى العباس از این جریان حداکثر استفاده را بردند. سه برادرند به نامهاى ابراهیم امام، ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور. این سه برادر از نژاد عباس بن عبد المطلب عموى پیغمبر هستند، به این معنا که اینها پسر عبد اللَّه بودند، عبد اللَّه پسر على و على پسر عبد اللَّه بن عباسِ معروف بود، و به عبارت دیگر آن عبد اللَّه بن عباس معروف که از اصحاب امیرالمؤمنین است پسرى دارد به نام على و او پسرى دارد به نام عبد اللَّه، و عبد اللَّه سه پسر دارد به نامهاى ابراهیم و ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر که هر سه هم انصافاً نابغه بوده‏اند. اینها در اواخر عهد بنى امیه از این جریانها استفاده کردند و راه استفاده‏شان هم این بود که مخفیانه دُعاة و مبلغین تربیت مى‏کردند. یک تشکیلات محرمانه‏اى به وجود آوردند و خودشان در حجاز و عراق و شام مخفى بودند و این تشکیلات را رهبرى مى‏کردند و نمایندگان آنها در اطراف و اکناف- و بیش از همه در خراسان- مردم را دعوت به انقلاب و شورش علیه دستگاه اموى مى‏کردند ولى از جنبه مثبت شخص معینى را پیشنهاد نمى‏کردند، مردم را تحت عنوان «الرّضى من آل محمد» یا «الرّضا من آل محمد» (یعنى یکى از اهل بیت پیغمبر که موردپسند باشد) دعوت مى‏کردند. از همین جا معلوم مى‏شود که اساساً زمینه مردم زمینه اهل بیت پیغمبر و زمینه اسلامى بوده است؛ و اینهایى که امروز مى‏خواهند به این قیامهاى خراسان مثل قیام ابومسلم رنگ ایرانى بدهند که مردم روى تعصبات ملى و ایرانى این کار را کردند، صدها شاهد و دلیل وجود دارد که چنین چیزى نیست که اکنون نمى‏خواهم در این قضیه بحث کنم ولى شواهد و دلایل زیادى [بر این مدعا وجود دارد.] البته مردم از اینها ناراضى بودند ولى آن چیزى که مردم براى نجات خودشان فکر کرده بودند پناه بردن از بنى امیه به اسلام بود نه چیز دیگر. تمام شعارهاشان شعار اسلامى بود. در آن خراسان عظیم و وسیع، قدرتى نبود که بخواهد مردمى را که علیه دستگاه خلافت قیام کرده‏اند مجبور کرده باشد که شعارهایى که انتخاب مى‏کنند شعارهاى اسلامى باشد نه ایرانى. در آن وقت براى مردم خراسان مثل آب خوردن بود اگر مى‏خواستند از زیر بار خلافت و از زیر بار اسلام هر دو، شانه خالى کنند، ولى این کار را نکردند، با دستگاه خلافت مبارزه کردند به نام اسلام و براى اسلام؛ و لهذا در اولین روزى که در سال 129 درمرو در دهى به نام «سفیدنج» قیام خودشان را ظاهر کردند- که روز عید فطرى را براى این کار انتخاب کردند و بعد از نماز عیدفطر اعلام قیام نمودند- شعارى که بر روى پرچم خود نوشته بودند همان اولین آیه قرآن راجع به جهاد بود: اذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلونَ بِانَّهُمْ ظُلِموا وَ انَّ اللَّهَ عَلى‏ نَصْرِهِمْ لَقَدیرٌ ». چه آیه خوبى! مسلمین تا در مکه بودند تحت اجحاف و ظلم قریش بودند و اجازه جهاد هم نداشتند تا بالأخره در مدینه اجازه جهاد داده شد به عنوان اینکه مردمى که مظلوم هستند به آنها اجازه داده شد که از حق خودشان دفاع کنند. اصلًا جهاد اسلام با این آیه- که در سوره حج است- شروع شده. و آیه دیگرى که شعار خودشان قرار داده بودند آیه «یا ایُّهَا النّاسُ انّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ انْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ اتْقیکُمْ» بود، کنایه از اینکه امویها برخلاف دستور اسلام عربیت را تأیید مى‏کنند و امتیاز عرب بر عجم قائل مى‏شوند و این برخلاف اصل مسلّم اسلام است. درواقع عرب را به اسلام دعوت مى‏کردند. حدیثى هست- و آن را در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران نقل کرده‏ام- که پیغمبر اکرم یا یکى از اصحاب در جلسه‏اى نقل کرد که من خواب دیدم که گوسفندانى سفید داخل گوسفندانى سیاه شدند و اینها با یکدیگر آمیزش کردند و از اینها فرزندانى به وجود آمد. بعد پیغمبر اکرم این‏طور تعبیر فرمود که عجم با شما در اسلام شرکت خواهد کرد و با شما ازدواج خواهد نمود، مردهاى شما با زنهاى آنها و زنهاى آنها با مردان شما. (غرضم این جمله است) من مى‏بینم آن روزى را که عجم با شما بجنگد براى اسلام آنچنان که روزى شما با عجم مى‏جنگید براى اسلام. یعنى یک روز شما با عجم مى‏جنگید که عجم را مسلمان کنید، و یک روز عجم با شما مى‏جنگد که شما را برگرداند به اسلام، که مصداق این حدیث البته همان قیام است. بنى العباس با یک تشکیلات محرمانه‏اى این نهضتها را اداره مى‏کردند و خیلى هم دقیق، منظم و عالى اداره مى‏کردند. ابومسلم را نیز آنها [به خراسان‏] فرستادند نه این که این قیام توسط ابومسلم شکل گرفت. آنها دُعاتى به خراسان فرستاده بودند و این دعاة مشغول دعوت بودند. ابومسلم هم اصلًا اصل و نسبش هیچ معلوم نیست که مال کجاست. هنوز تاریخ نتوانسته ثابت کند که او اصلًا ایرانى است یا عرب، و اگر ایرانى است آیا اصفهانى است یا خراسانى. او غلامى جوان بود- بیست و چند ساله- که ابراهیم امام با وى برخورد کرد، خیلى او را بااستعداد تشخیص داد، او را به خراسان فرستاد، گفت این براى این کار خوب است؛ و او در اثر لیاقتى که داشت توانست سایرین را تحت الشعاع خود قرار دهد و رهبرى این نهضت را در خراسان اختیار کند. البته ابومسلم سردار خیلى لایقى است به مفهوم سیاسى، ولى فوق العاده آدم بدى بوده، یعنى یک آدمى بوده که اساساً بویى از انسانیت نبرده بوده است. ابومسلم نظیر حجاج بن یوسف است. اگر عرب به حجاج بن یوسف افتخار کند، ما هم حق داریم به ابومسلم افتخار کنیم. حجاج هم خیلى مرد باهوش و بااستعدادى بوده، خیلى سردار لایقى بوده و خیلى به درد عبد الملک مى‏خورده، اما خیلى هم آدم ضدانسانى بوده و از انسانیت بویى نبرده بوده است. مى‏گویند در مدت حکومتش صد و بیست هزار نفر آدم کشته، و ابومسلم را مى‏گویند ششصدهزار نفر آدم کشته. به اندک بهانه‏اى همان دوست بسیار صمیمى خودش را مى‏کشت و هیچ این حرفها سرش نمى‏شد که این ایرانى است یا عرب، که بگوییم تعصب ملى در او بوده است. ما نمى‏بینیم که امام صادق در این دعوتها دخالتى کرده باشد ولى بنى العباس فوق العاده دخالت کردند و آنها واقعاً از جان خودشان گذشته بودند، مکرر هم مى‏گفتند که یا ما باید محو شویم، کشته شویم، از بین برویم و یا خلافت را از اینها بگیریم. مسأله دیگرى که در اینجا اضافه مى‏شود این است: بنى العباس دو نفر دارند از داعیان و مبلغانى که این نهضت را رهبرى مى‏کردند، یکى در عراق و در کوفه- که مخفى بود- و یکى در خراسان. آن که در کوفه بود به نام «ابوسلْمه خلّال» معروف بود و آن که در خراسان بود ابومسلم بود که عرض کردیم او را به خراسان فرستادند و در آنجا پیشرفت کرد. ابوسلمه در درجه اول بود و ابومسلم در درجه دوم. به ابوسلمه لقب «وزیر آل محمد» داده بودند و به ابومسلم لقب «امیر آل محمد». ابوسلمه فوق العاده مرد باتدبیرى بوده، سیاستمدار و مدبّر و وارد در امور و عالم و خوش صحبت بوده است. یکى از کارهاى بد و زشت ابومسلم همین بود که با ابوسلمه حسادت و رقابت مى‏ورزید، از همان خراسان مشغول تحریک شد که ابوسلمه را از میان بردارد. نامه‏هایى به ابوالعباس سفّاح نوشت که این، مرد خطرناکى است، او را از میان بردار. به عموهاى او نوشت، به نزدیکانش نوشت. مرتب توطئه کرد و تحریک. سفّاح حاضر نمى‏شد. هرچه به او گفتند، گفت: کسى را که اینهمه به من خدمت کرده و اینهمه فداکارى نموده چرا بکشم؟ گفتند: او ته دلش چیز دیگرى است، مایل است که خلافت را از آل عباس برگرداند به آل ابى طالب. گفت: بر من چنین چیزى ثابت نشده و اگر هم باشد این یک خیالى است که برایش پیدا شده و بشر از این‏جور خاطرات و خیالات خالى نیست. هرچه سعى کرد که سفّاح را در کشتن ابوسلمه وارد کند او وارد نشد، ولى فهمید که ابوسلمه از این توطئه آگاه است، به فکر افتاد خودش ابوسلمه را از میان بردارد و همین کار را کرد. ابوسلمه خیلى شبها مى‏رفت نزد سفّاح و با همدیگر صحبت مى‏کردند و آخرهاى شب باز مى‏گشت. ابومسلم عده‏اى را مأمور کرد، رفتند شبانه ابوسلمه را کشتند و چون اطرافیان سفّاح نیز همراه [قاتل یا قاتلان‏] بودند درواقع خون ابوسلمه لوث شد، و این قضایا در همان سالهاى اول خلافت سفّاح رخ داد. حال جریانى که نقل کرده‏اند و خیلى مورد سؤال واقع مى‏شود این است: نامه ابوسلمه به امام صادق و عبد اللَّه محض‏: ابوسلمه- آن‏طور که مسعودى در مروج الذهب مى‏نویسد- اواخر به فکر افتاد که خلافت را از آل عباس به آل ابى طالب بازگرداند؛ یعنى در همه مدتى که دعوت مى‏کردند او براى آل عباس کار مى‏کرد، تا سال 132 فرا رسید که در این سال رسماً خود بنى العباس در عراق ظاهر شدند و فاتح گردیدند: ابراهیم امام در حدود شام فعالیت مى‏کرد و مخفى بود. او برادر بزرگتر بود و مى‏خواستند او را خلیفه کنند ولى ابراهیم به چنگ «مروان بن محمد» آخرین خلیفه بنى امیه افتاد. خودش احساس کرد که از مخفیگاهش اطلاع پیدا کرده‏اند و عن قریب گرفتار خواهد شد؛ وصیتنامه‏اى‏ نوشت و به وسیله یکى از کسان خود فرستاد به «حُمَیمه» که مرکزى بود در نزدیکى کوفه و برادرانش آنجا بودند، و در آن وصیتنامه خطمشى سیاست آینده را مشخص کرد و جانشین خود را تعیین نمود، گفت: من به احتمال قوى از میان مى‏روم، اگر من از میان رفتم، برادرم سفّاح جانشین من باشد (با این که سفّاح کوچکتر از منصور بود سفّاح را براى این کار انتخاب کرد) و به آنها دستور داد که اکنون هنگام آن است که از حُمیمه خارج شوید، بروید کوفه و در آنجا مخفى باشید، و هنگام ظهور نزدیک است. او را کشتند. نامه او به دست برادرانش رسید و آنها مخفیانه رفتند به کوفه و مدتها در کوفه مخفى بودند. ابوسلمه هم در کوفه مخفى بود و نهضت را رهبرى مى‏کرد. دو سه ماه بیشتر نگذشت که ظاهر شدند، رسماً جنگیدند و فاتح گردیدند. مى‏گویند: بعد از آن که ابراهیم امام کشته شد و جریان در اختیار سفّاح و دیگران قرار گرفت، ابوسلمه پشیمان شد و فکر کرد که خلافت را از آل عباس به آل ابوطالب بازگرداند. نامه‏اى نوشت در دو نسخه، و محرمانه فرستاد به مدینه؛ یکى را براى حضرت صادق و دیگرى را براى عبد اللَّه بن حسن بن حسن بن علىّ بن ابى طالب «1» به مأمور گفت این دو نامه را مخفیانه به این دو نفر مى‏دهى، ولى به هیچ کدامشان اطلاع نمى‏دهى که به آن دیگرى نیز نامه نوشته‏ام «2». براى هر کدام از اینها در نامه نوشت که خلاصه، کار خلافت در دست من است، اختیار خراسان به دست من است. اختیار اینجا (کوفه) به دست من است، منم که تاکنون قضیه را به نفع بنى العباس برگردانده‏ام، اگر شما موافقت کنید، من اوضاع را به نفع شما مى‏گردانم. عکس العمل امام و عبد اللَّه محض‏ فرستاده ابتدا نامه را به حضرت صادق داد (هنگام شب بود) و بعد به عبد اللَّه محض. عکس العمل این دو نفر سخت مختلف بود. وقتى نامه را به حضرت صادق داد گفت: من این نامه را از طرف شیعه شما ابوسلمه براى شما آورده‏ام. حضرت فرمود: ابوسلمه شیعه من نیست. گفت: به هر حال نامه‏اى است، تقاضاى جواب دارد. فرمود چراغ بیاورید. چراغ آوردند. نامه را نخواند، در حضور او جلوى چراغ گرفت و سوزاند، فرمود: به رفیقت بگو جوابت این است؛ و بعد حضرت این شعر را خواند: ایا موقِداً ناراً لِغَیْرِکَ ضَوءُها وَ یا حاطِباً فى غَیْرِ حَبْلِکَ تَحْطِبُ‏ یعنى‏اى کسى که آتش مى‏افروزى که روشنى‏اش از آن دیگرى باشد؛ واى کسى که در صحرا هیزم جمع مى‏کنى و در یک جا مى‏ریزى، خیال مى‏کنى روى ریسمان خودت ریخته‏اى؛ نمى‏دانى هرچه هیزم جمع کرده‏اى روى ریسمان دیگرى ریخته‏اى و بعد او مى‏آید محصول هیزم تو را جمع مى‏کند «1» منظور حضرت از این شعر چه بود؟ قدر مسلّم این است که [این شعر] مى‏خواهد منظره‏اى را نشان دهد که یک نفر زحمت مى‏کشد و استفاده‏اش را دیگرى مى‏خواهد ببرد. حال یا منظور این بود که‏اى بدبخت، ابوسلمه! اینهمه زحمت مى‏کشى، استفاده‏اش را دیگرى مى‏برد و تو هیچ استفاده‏اى نخواهى برد؛ و یا خطاب به مثل خودش بود اگر درخواست ابوسلمه را قبول کند؛ یعنى این دارد ما را به کارى دعوت مى‏کند که زحمتش را ما بکشیم و استفاده‏اش را دیگرى ببرد. البته در متن چیز دیگرى نیست. همین قدر هست که بعد از آنکه حضرت نامه را سوزاند این شعر را خواند و دیگر جواب هم نداد. فرستاده ابوسلمه از آنجا برخاست و رفت نزد عبد اللَّه محض، نامه را به او داد و او بسیار خوشحال و مبتهج و مسرور شد. آن‏طور که مسعودى نوشته است، صبح زود که شد عبد اللَّه الاغش را سوار شد و آمد به خانه حضرت صادق. حضرت صادق هم خیلى احترامش کرد (او از بنى اعمام امام بود). حضرت مى‏دانست قضیه از چه قرار است؛ فرمود گویا خبر تازه‏اى است. گفت: بله، تازه‏اى که به وصف نمى‏گنجد (نَعَمْ، هُوَ اجَلُّ مِنْ انْ یوصَفَ). این نامه ابوسلمه است که براى من آمده؛ نوشته است همه شیعیان ما در خراسان آماده هستند براى اینکه امر خلافت و ولایت به ما برگردد، و از من خواسته است که این امر را از او بپذیرم. مسعودى مى‏نویسد که امام صادق به او گفت: وَ مَتى‏ کانَ اهْلُ خُراسانَ شیَعةً لَکَ؟ کِى اهل خراسان شیعه تو شده‏اند که مى‏گویى شیعیان ما نوشته‏اند؟! انْتَ بَعَثْتَ ابا مُسْلِمٍ الى خُراسانَ؟! آیا ابومسلم را تو فرستادى به خراسان؟! تو به مردم خراسان گفتى که لباس سیاه بپوشند و شعار خودشان را لباس سیاه قرار دهند ؟! آیا اینها که از خراسان آمده‏اند»، تو اینها را به اینجا آورده‏اى؟! اصلًا یک نفر از اینها را تو مى‏شناسى؟! عبد اللَّه از این سخنان ناراحت شد. (انسان وقتى چیزى را خیلى بخواهد، بعد هم مژده‏اش را به او بدهند، دیگر نمى‏تواند در اطراف قضیه زیاد فکر کند.) شروع کرد به مباحثه کردن با حضرت صادق. به حضرت گفت: تو چه مى‏گویى؟! «انَّما یُریدُ الْقَوْمُ ابْنى مُحَمَّداً لِانَّهُ مَهْدِىُّ هذِهِ الْامَّةِ» اینها مى‏خواهند پسرم محمد را به خلافت برگزینند و او مهدى امت است (که این هم داستانى دارد که برایتان عرض مى‏کنم). فرمود: به خدا قسم که مهدى امت او نیست و اگر پسرت محمد قیام کند قطعاً کشته خواهد شد. عبد اللَّه بیشتر ناراحت شد و در آخر به عنوان جسارت گفت: تو روى حسادت این حرفها را مى‏زنى. حضرت فرمود: به خدا قسم که من جز خیرخواهى‏ هیچ نظر دیگرى ندارم، مصلحت تو نیست و این مطلب نتیجه‏اى هم نخواهد داشت. بعد حضرت به او گفت: به خدا ابوسلمه عین همین نامه‏اى را که به تو نوشته به من هم نوشته است ولى من قبل از اینکه بخوانم نامه را سوختم. عبد اللَّه با ناراحتى زیاد از حضور امام صادق رفت. حال این قضایا مقارن تحولاتى است که در عراق دارد صورت مى‏گیرد. آن تحولات چیست؟ موقع ظهور بنى العباس است. ابومسلم هم فعالیت شدید مى‏کند که ابوسلمه را از میان ببرد. عموهاى سفّاح هم او را تأیید و تقویت مى‏کنند که حتماً او را از بین ببرد، و همین‏طور هم شد. هنوز فرستاده ابوسلمه از مدینه به کوفه نرسیده بود که ابوسلمه را از میان برداشتند. بنابراین جوابى که عبد اللَّه محض به این نامه نوشت اصلًا به دست ابوسلمه نرسید. بررسى‏ با این وصفى که مسعودى نوشته است- که دیگران هم غیر این ننوشته‏اند - به نظر من قضیه ابوسلمه خیلى روشن است. ابوسلمه مردى بوده سیاسى نه- به تعبیر خود امام- شیعه و طرفدار امام جعفر صادق. به عللى که بر ما مخفى نیست، یکمرتبه سیاستش از اینکه به نفع آل عباس کار کند تغییر مى‏کند. هر کسى را هم که نمى‏شد [براى خلافت معرفى کرد، زیرا] مردم قبول نمى‏کردند، از حدود خاندان پیغمبر نباید خارج باشد، یک کسى باید باشد که مورد قبول مردم باشد، از آل عباس هم که نمى‏خواست باشد، غیر از آل ابى طالب کسى نیست، در آل ابى طالب هم دو شخصیت مبرّز پیدا کرده بود: عبد اللَّه بن محض و حضرت صادق. سیاست مآبانه یک نامه را به هر دو نفر نوشت که تیرش به هر جا اصابت کرد از آنجا استفاده کند. بنابراین در کار ابوسلمه هیچ مسأله دین و خلوص مطرح نبوده، مى‏خواسته یک کسى را ابزار قرار دهد؛ و بعلاوه این کار، کارى نبوده که به نتیجه برسد، و دلیلش هم این است که هنوز جواب آن نامه نیامده بود که خود ابوسلمه از میان رفت و غائله به کلى خوابید. تعجب‏ مى‏کنم، برخى که ادعاى تاریخ شناسى هم دارند- شنیده‏ام- مى‏گویند چرا امام جعفر صادق وقتى که ابوسلمه خلّال به او نامه مى‏نویسد قبول نمى‏کند؟ اینجا که هیچ شرایط فراهم نبود، نه شرایط معنوى که افرادى با خلوص نیت پیشنهادى کرده باشند، و نه شرایط ظاهرى که امکاناتى فراهم باشد. حضرت صادق در ابتدا با بنى العباس همکارى نکرد یا خودش قیام نکرد، لازم است جریان دیگرى را نقل کنیم که [نشان مى‏دهد] از ابتدا امام صادق چه رویى به نهضتهاى ضد اموى نشان داد؟ در اینجا ما از کتاب ابوالفرج اصفهانى استفاده مى‏کنیم، باز هم از باب اینکه تا آنجا که من گشته‏ام کسى بهتر و مفصلتر از او نقل نکرده، و ابوالفرج نیز یک مورخ اموى سنى است. به او «اصفهانى» مى‏گویند از باب اینکه ساکن اصفهان بوده، ولى اصلًا اصفهانى نیست، اصلًا اموى است، و با اینکه اموى است یک مورخ سنى بى‏طرف است. قضیه این است که در اوایل کار که مى‏خواست این نهضت ضداموى شروع شود، رؤساى بنى هاشم در «ابواء» که منزلى است بین مدینه و مکه، اجتماع محرمانه‏اى تشکیل دادند. در آن اجتماع محرمانه، اولاد امام حسن: عبد اللَّه محض و پسرانش‏ محمد و ابراهیم، و همچنین بنى العباس یعنى ابراهیم امام و ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور و عده‏اى دیگر از عموهاى اینها حضور داشتند. در آنجا عبد اللَّه محض رو کرد به جمعیت و گفت: بنى هاشم! شما مردمى هستید که همه چشمها به شماست و همه گردنها به سوى شما کشیده مى‏شود و اکنون خدا وسیله فراهم کرده که در اینجا جمع شوید، بیایید همه ما با این جوان (پسر عبد اللَّه محض) بیعت کنیم و او را به زعامت انتخاب کنیم و علیه امویها بجنگیم. این قضیه خیلى قبل از قضیه ابوسلمه است، تقریباً دوازده سال قبل از قضایاى قیام خراسانیهاست، اول بارى است که مى‏خواهد این کار شروع بشود، و به این صورت شروع شد: بنى العباس ابتدا زمینه را براى خودشان فراهم نمى‏دیدند، فکر کردند که ولو در ابتدا هم شده یکى از آل على علیه السلام را که در میان مردم وجاهت بیشترى دارد مطرح کنند و بعدها او را مثلًا از میان ببرند. براى این کار «محمد نفس زکیّه» را انتخاب کردند. محمد پسر همان عبد اللَّه محض است که عرض کردم عبد اللَّه محض، هم از طرف مادر فرزند حسین بن على است و هم از طرف پدر. عبد اللَّه مردى است باتقوا، باایمان و زیبا، و زیبایى را، هم از طرف مادر- و بلکه مادرها- به ارث برده است (چون مادر مادرش هم زن بسیار زیباى معروفى بوده) و هم از طرف [پدر]، و بعلاوه اسمش محمد است، هم اسم پیغمبر؛ اسم پدرش هم عبد اللَّه است. از قضا یک خالى هم روى شانه او هست، و چون در روایات اسلامى آمده بود که وقتى ظلم زیاد شد یکى از اولاد پیغمبر، از اولاد زهرا، ظاهر مى‏شود که نام او نام پیغمبر است و خالى هم در پشت دارد، اینها معتقد شدند که مهدى این امت که باید ظهور کند و مردم را از مظالم نجات دهد همین است و آن دوره نیز همین دوره است. لااقل براى خود اولاد امام حسن این خیال پیدا شده بود که مهدى امت همین است. بنى العباس هم حال یا واقعاً چنین عقیده‏اى پیدا کرده بودند و یا از اول با حقه بازى پیش آمدند. به هرحال این‏طور که ابوالفرج نقل کرده همین عبد اللَّه محض برخاست و شروع کرد به خطابه خواندن؛ مردم را دعوت کرد که بیایید ما با یکى از افراد خودمان در اینجا بیعت کنیم، پیمان ببندیم و از خدا بخواهیم بلکه ما بر بنى امیه پیروز شویم. بعد گفت: ایهاالناس! همه‏تان مى‏دانید که «انَّ ابْنى هذا هُوَ الْمَهْدىّ» مهدى امت همین پسر من است، همه‏تان بیایید با او بیعت کنید. اینجا بود که منصور گفت: «نه به عنوان مهدى امّت. به عقیده من هم آن کسى که زمینه بهتر دارد همین جوان است. راست مى‏گوید، بیایید با او بیعت کنید.» همه گفتند راست مى‏گوید، و قبول کردند که با محمد بیعت کنند و بیعت کردند. بعد که همه‏شان با او بیعت کردند فرستادند دنبال امام جعفر صادق وقتى که حضرت صادق وارد شد، همان عبد اللَّه محض که مجلس را اداره مى‏کرد، از جا بلند شد و حضرت را پهلوى خودش نشاند و بعد همان سخنى را که قبلًا گفته بود تکرار کرد که اوضاع چنین است و همه‏تان مى‏دانید که این پسر من مهدى امت است؛ دیگران بیعت کردند، شما هم بیا با مهدى امت بیعت کن. فَقالَ جَعْفَرٌ: لا تَفْعَلوا. امام جعفر صادق گفت: نه، این کار را نکنید. فَانَّ هذَا الْامْرَ لَمْ یَأْتِ بَعْدُ، إنْ کُنْتَ تَرى‏ (یعنى عبد اللَّه) أَنَّ ابْنَکَ هذا هُوَالْمَهْدِىُّ فَلَیْسَ بِهِ وَ لا هذا اوانَهُ. آن مسأله مهدى امت که پیغمبر خبر داده، حالا وقتش نیست. عبد اللَّه! تو هم اگر خیال مى‏کنى این پسر تو مهدى امت است، اشتباه مى‏کنى. این پسر تو مهدى امت نیست و اکنون نیز وقت آن مسأله نیست. وَ انْ کُنْتَ انَّما تُریدُ انْ تُخْرِجَهُ غَضَباً للَّهِ وَ لْیَأْمُرْ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَانّا وَاللَّهِ لا نَدَعُکَ فَانْتَ شَیْخُنا وَ نُبایِعُ ابْنَکَ فِى الْامْرِ. حضرت وضع خودش را بسیار روشن کرد، فرمود: اگر شما مى‏خواهید به نام مهدى امت با این بیعت کنید من بیعت نمى‏کنم، دروغ است، مهدى امت این نیست، وقت ظهور مهدى هم اکنون نیست؛ ولى اگر قیام شما جنبه امر به معروف و نهى از منکر و جنبه مبارزه ضدّ ظلم دارد، من بیعت مى‏کنم. بنابراین در اینجا وضع امام صادق صددرصد روشن است. امام صادق حاضر شد با اینها در مبارزه شرکت کند ولى تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر و مبارزه با ظلم، و حاضر نشد همکارى کند تحت عنوان اینکه این مهدى امت است. گفتند: خیر، این مهدى امت است و این امر واضحى است. فرمود: من بیعت نمى‏کنم. عبد اللَّه ناراحت شد. وقتى که عبد اللَّه ناراحت شد حضرت فرمود: عبد اللَّه! من به تو بگویم: نه تنها پسر تو مهدى امت نیست، نزد ما اهل بیت اسرارى است، ما مى‏دانیم که کى خلیفه مى‏شود و کى خلیفه نمى‏شود. پسر تو خلیفه نمى‏شود و کشته خواهد شد. ابوالفرج‏ نوشته است: عبد اللَّه ناراحت شد و گفت: خیر، تو برخلاف عقیده‏ات سخن مى‏گویى، خودت هم مى‏دانى که این پسر من مهدى امت است و تو به خاطر حسد با پسر من این حرفها را مى‏زنى. فَقالَ: وَاللَّهِ ماذاکَ یَحْمِلُنى وَلکِنْ هذا وَ اخْوَتُهُ وَ ابْنائُهُمْ دونَکُمْ، وَضَرَبَ یَدَهُ ظَهْرَ ابِى الْعَبّاس ... امام صادق دست زد به پشت ابوالعباس سفّاح و گفت: این و برادرانش به خلافت مى‏رسند و شما و پسرانتان نخواهید رسید. بعد هم دستش را زد به شانه عبد اللَّه بن حسن و فرمود: ایهٍ (این کلمه را در حال خوش و بش مى‏گویند) ما هِىَ الَیْکَ وَ لا الَى ابْنَیْکَ. (مى‏دانست که او را حرص خلافت برداشته نه چیز دیگرى.) فرمود: این خلافت به تو نمى‏رسد، به بچه هایت هم نمى‏رسد، آنها را به کشتن نده، اینها نمى‏گذارند که خلافت به شماها برسد، و این دو پسرت هم کشته خواهند شد. بعد حضرت از جا حرکت کرد و در حالى که به دست عبد العزیزبن عمران زُهرى «1» تکیه کرده بود آهسته به او گفت: ارَأَیْتَ صاحِبَ الرِّداءِ الْاصْفَرِ؟ آیا آن که قباى زرد پوشیده بود را دیدى؟ (مقصودش ابوجعفر منصور بود) گفت: نَعَمْ. فرمود: به خدا قسم ما مى‏یابیم این مطلب را که همین مرد در آینده بچه‏هاى این را خواهد کشت. عبد العزیز تعجب کرد، با خود گفت: اینها که امروز بیعت مى‏کنند! گفت: این او را مى‏کشد؟! فرمود: بله. عبد العزیز مى‏گوید: در دل گفتم نکند این از روى حسادت این حرفها را مى‏زند؟! و بعد مى‏گوید: به خدا قسم من از دنیا نرفتم جز اینکه دیدم که همین ابوجعفر منصور قاتل همین محمد و آن پسر دیگر عبد اللَّه شد. در عین حال حضرت صادق به همین محمد علاقه مى‏ورزید و او را دوست داشت و لذا همین ابوالفرج مى‏نویسد: کانَ جَعْفَرُبْنُ مُحَمَّدٍ اذا رَأى‏ مُحَمَّدَبْنَ عَبْدِاللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ تَغَرْغَرَتْ عَیْناهُ. وقتى که او را مى‏دید چشمانش پراشک مى‏شد و مى‏گفت: بِنَفْسى هُوَ، انَّ النّاسَ فَیَقولونَ فیهِ وَ إنَّهُ لَمَقتولٌ، لَیْسَ هذا فى کِتابِ عَلِىٍّ مِنْ خُلَفاءِ هذِهِ الْامَّةِ. اى جانم به قربان این (این علامت آن است که خیلى به او علاقه‏مند است) مردم یک حرفهایى درباره این مى‏زنند که واقعیت ندارد (مسأله مهدویت) یعنى بیچاره خودش هم باورش آمده؛ و این کشته مى‏شود و به خلافت هم نمى‏رسد. در کتابى که از على علیه السلام نزد ما هست نام این، جزء خلفاى امت نیست. از اینجا معلوم مى‏شود که این نهضت را از ابتدا به نام مهدویت شروع کردند و حضرت صادق با این قضیه سخت مخالفت کرد، گفت من به عنوان امر به معروف و نهى‏ از منکر حاضرم بیعت کنم ولى به عنوان مهدویت نمى‏پذیرم. و اما بنى العباس اساساً حسابشان حساب دیگرى بود، مسأله مُلک و سیاست بود. لازم است نکته‏اى را عرض کنم و آن این است: زمان حضرت صادق از نظر اسلامى یک زمان منحصر به فرد است، زمان نهضتها و انقلابهاى فکرى است بیش از نهضتها و انقلابهاى سیاسى. زمان حضرت صادق از دهه دوم قرن دوم تا دهه پنجم قرن دوم است، یعنى پدرشان در سال 114 از دنیا رفته‏اند که ایشان امام وقت شده‏اند و خودشان تا 148- نزدیک نیمه این قرن- حیات داشته‏اند. تقریباً یک قرن و نیم از ابتداى ظهور اسلام و نزدیک یک قرن از فتوحات اسلامى مى‏گذرد. دو سه نسل از تازه مسلمانها از ملتهاى مختلف وارد جهان اسلام شده‏اند. از زمان بنى امیه شروع شده به ترجمه کتابها. ملتهایى که هر کدام یک ثقافت و فرهنگى داشته‏اند وارد دنیاى اسلام شده‏اند. نهضت سیاسى یک نهضت کوچکى در دنیاى اسلام بود، نهضتهاى فرهنگى زیادى وجود داشت و بسیارى از این نهضتها اسلام را تهدید مى‏کرد. زنادقه در این زمان ظهور کردند که خود داستانى هستند، اینها که منکر خدا و دین و پیغمبر بودند و بنى العباس هم روى یک حسابهایى به آنها آزادى داده بودند. مسأله تصوف به شکل دیگرى پیدا شده بود. همچنین فقهایى پیدا شده بودند که فقه را بر یک اساس دیگرى (رأى و قیاس و غیره) به وجود آورده بودند. یک اختلاف افکارى در دنیاى اسلام پیدا شده بود که نظیر.
573
متن پرسش
با سلام و تشکر از استاد ارجمند.در قران امده کسی که در راه خدا جهد کند سبل (راه خود )را به او نشان خواهد دادو خود او را هدایت میکند. حالا سئوال من این است که اگر بپذیریم مسیحییت دین منسوخ میباشد وپیروان ان راه سعادت را پیدا نکرده اند آیا بین مسیحیان و حتی راهبان مسیحی یک نفر جهد کننده در راه خدا وجود ندارد .در خصوص اهل تسنن هم که ما به علت ولایت ناپذیری آنها را فرقه ناجیه نمیدانیم آیا در بین علمای آنها کسی نیست که در راه خدا جهد کند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: برادر عزیز همه‌ی مشکل را علماء رسمی فرقه‌های مذکور ایجاد کرده‌اند که با انجمادی که در فهم دین به‌خرج می‌دهند راهی به سوی خدا در مقابل‌شان گشوده نمی‌شود وگرنه مردم کوچه و بازار به راحتی آماده‌ی شنیدن حق‌اند. وقتی آن عالِم وَهابی می‌گوید: شیعیان کافرند، و یک قدم بر نمی‌دارد ببیند حرف شیعیان چیست و یا وقتی جناب پاپ در سخنرانی که سال گذشته در بروکسل داشت در نهایت بی‌پروایی می‌گوید: اسلام دین غیر عقلانی است، آیا چنین روحیه‌هایی می‌توانند در راه خدا مجاهده کنند یا امثال روژه گارودی‌ها یا فریتیوف شوان‌ها و مارتین لینگرها هستند که بدون انجماد فکری با اسلام روبه‌رو می‌شوند و اسلام را زیباترین راه برای ارتباط با خدا تشخیص می‌دهند و یا امثال دکتر تیجانی عالم اهل سنت که شیعه شده می‌گوید: «اگر برای علی میسّر شده بود که سی‌سال طبق سیره‌ی پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» بر مردم حکومت کند، همانا اسلام امروز جهان را فرا گرفته بود و عقیده‌ی متین و محکم در قلوب مسلمانان جایگزین شده و فتنه‌های کوچک و بزرگ رخ نمی‌داد و نه کربلایی می‌بود و نه عاشورایی. اگر همان‌طور حکومت سایر ائمه که پیامبر آنان را به نام وصیّ خود قرار داده بود، ادامه می‌داشت، جز مسلمانان، ملتی بر روی زمین وجود نداشت و دنیا نه چنین بود که امروز مشاهده می‌کنیم و زندگی ما به معنای واقعی‌اش، زندگی انسانی بود.» موفق باشید
10830
متن پرسش
ﺳﻼﻡ: ۱۸ ساله هستم، ﺁﻗﺎﯼ ﻃﺎﻫﺮﺯﺍﺩﻩ ﺩیگه اﻋﺼﺎﺑﻢ ﺧﻮﺭﺩ شده، ﻫﺮﭼﯽ ﺗﺮکﮔﻨﺎﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺟﺎﯾﯽ دﺭ ﻣﯽ‌ﺭﻡ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻨﺎﻩ، به ﺧﺪﺍ ﺣﺎﻟﻢ ﺍﺯ این ﮔﻨﺎﻩ‌ها به هم می‌خوره. ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺰﯼ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮک گناهان، ﻣﺜﻞ ﻭﺭﺯﺵ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ‌ی ﺁﺛﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﻭ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺭﻭﺯه ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﻭ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻧﻢ. ﺧﻮب ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ هم ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺍﻡ نمیاﺭﻡ. ﺩﺍﺭﻭﻫﺎﯾﯽ هم تهیه کرده‌ام. دائم به ﺧﻮﺩﻡ ﻟﻌﻨﺖ می ﻔﺮﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ این ﮐﺎﺭ ﺭﺍ کردی ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺜﻞ ﺁﯾﺖ‌اللّه ﺑﻬﺠﺖ ﻭ ﯾﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻄﻬﺮﯼ ﺷﺪی این ﮔﻨﺎﻩ ﺭﺍ ﮐﻪ به ﯾﺎﺩت ﻣﯿﺎﺩ ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ؟!! ﻭ وقتی که ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ شدی اگر ﮐﺴﯽ ایمیل و ﺳﺎﺑﻘﻪی ﺗﻮ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ چه ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ؟ مثل ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽها. ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ باشد. ﺣﺎﻻ چه ﮐﻨﻢ؟ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ام کنید. خدا ﻋﻤﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻨﺪ.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حارث محاسبی آن عارف بزرگ می‌گوید در مورد یک گناه هفتاد بار توبه کردم تا بالاخره میلم به آن کم شد. شما از این توفیق که گناه به دهانتان طعم نمی‌کند غافل نباشید، مطمئن باشید به لطف الهی از آن آزاد می‌شوید و خدای ستارالعیوب به‌کلّی آثار آن را از صحنه‌ی هستی و در جان شما پاک می‌کند. موفق باشید
6791
متن پرسش
از نگاه شما رابطه حق و تکلیف بین زن و مرد به چه صورت است؟ آیا حقوق و تکالیف متقابل است؟ آیا حقوق و تکالیف متقابل فقط در محیط خانواده و روابط زوجین مطرح است؟ حقوق و تکایف متقابل در جامعه به چه صورت تعریف می شود؟ در تفسیر آیه « ولهن مثل الذی علیهن..» بحث حق و تکلیف مهدی مهریزی این گونه مطرح کرده اند: «رابطه حق و تکلیف در میان انسان ها امری متقابل است، یعنی اگر کسی دارای حق است در مقابل شخصی هست که مکلف است آن را ادا کند و اگر کسی تکلیفی بر عهده دارد در مقابل کسی هست که از او مطالبه حق کند. با این توضیح، اگر حقوق زنان به اندازه تکالیف آنهاست و چون مقابل زنان، مردان قرار دارند، قهرا حقوق و تکالیف مردان نیز برابر خواهد بود؛ زیرا آنجا که زنان ذی حقند مردان مکلفند و آنجا که مردان ذی حقند زنان مکلفند. و این نسبت و تقابل و برابری، امری معروف نزد سرشت و فطرت و وجدان سالم و ذهن و فکر انسان هاست. در اینجا نمی توان بالمعروف را قیدی برای حقوق زنان گرفت و گرنه برابری و مثلیت نقض می شود.»
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: حتماً همین‌طور است که هرجا حقی هست در مقابل تکلیفی است چه در امور فردی بین زن و شوهر و چه در امور اجتماعی مثل رهبر و مردم و یا بین کاسب و مشتری. اگر مرد حقوقی در مقابل زن دارد و زن مکلف به انجام آن است، مرد نیز در برآوردن لباس و مسکن و غذای زن مکلف است و تازه حق مرد همان اندازه‌ای است که شرع مشخص کرده و این حرف‌ها که مرد بر زن ولایت دارد معنا ندارد. موفق باشید
380

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
پیامبر از چه طریقی راه کمال وپیشرفت را در برابر انسان قرار دادند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام رسول خدا«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» قواعد و سنن عالم را از طرف خالق هستی و از طریق وَحی الهی به بشریت ارائه فرمودند و چنانچه بشر مطابق قواعد و سنن الهی عمل کند، نه‌تنها مطابق نظام عالَم عمل کرده، با فطرت خود نیز هماهنگی نموده و لذا به پیشرفت واقعی دست می‌یابد. موفق باشید
315

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام ایت الله جوادی املی که مراتب علمی ایشان برای همه بخصوص حوزه های علمیه روشن است.اما چرا ایشان موضع سیاسی خود را بخصوص در جریانات اخیر روشن نمی کنند که دستگاهای تبلیغاتی غرب ودشمنان ما از این موضوع سوء استفاده میکنند وضمن تعریف وتمجید از ابشان مقام معظم رهبری را میکوبند .مگر امام راحل رحمه الله علیه نفرمودند هر وقت دشمنان ما از کسی تعریف کردند بدانیداو راهش اشتباه است؟
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام دشمنان از هر بهانه‌ای استفاده می‌کنند تا نیّات پلید خود را پنهان کنند و حضرت آیت‌الله‌جوادی«حفظه‌الله‌تعالی» در هر برهه‌ای از زمان مواضع خود را نسبت به کلیات نظام اسلامی روشن فرموده‌اند. در مورد ریاست جمهوری هم به جهت این‌که آقای احمدی‌نژاد در مناظره با آقای موسوی نام آقای هاشمی را آوردند، گله‌مند بودند و لذا پشتیبانی صریح از آقای احمدی‌نژاد نکردند، ولی این بدین‌معنی نیست که رقیب ایشان را تأیید نمودند. موفق باشید
9735

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام استاد گرامی: خدا قوت. سوالی که برایم پیش آمده این است که حد صله رحم چیست؟ بعضی خانواده ها فکر می کنند که باید حتما جمع بشوند شام یا ناهار دور هم باشند. برای بنده بسیار خسته کننده شده. چون در خانواده ای بزرگ شدم که در حد یک الی دو ساعتی به بستگان سر می زدیم اونم در حد چایی و میوه ساده. اما الان متاسفانه خانواده شوهرم روش ما را ندارند. نمی دانم چرا فکر می کنم وقتم تلف می شود در این رفت و آمدها. عقیده من اینه که در حد یک الی دو ساعت بسه. نمی دانم مشکل از من هست یا نه؟ راه درست چیست؟ نمی شود که دور هم خیلی جمع بشویم و بگوییم صله رحم است؟ من خودم فکر می کنم مقداری از آن صله رحم است بقیش هدر دادن وقت. لطفا راهنماییم کنید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظرم همین‌طور است که می‌گویید. بنا شد از حال همدیگر با خبر باشیم، نه این‌که وقت همدیگر را بگیریم. ولی سعی کنید تا آن‌جا که ممکن است با همسرتان همراهی کنید. موفق باشید
8536
متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت جنابعالی اگر صلاح میدانید لطفی کنید و بفرمایید جنابعالی در سفرهای زیارتی مانند مشهد برنامتان چیست؟ چون واقعا بنده سرگردانم مثلا 4 روز میرویم مشهد ولی نمیدانیم چگونه برنامه ریزی نماییم مشخص است مقداری به حرم رفتن و زیارت خواندن و از این قبیل میگذرد ولی اینکه در روز چند مرتبه حرم برویم و در هر مرتبه چه کارهایی بکنبم یا غیر از حرم رفتن چه کارهایی دیگر که در قرب به امام علیه السلام موثر است میتوان انجام داد خیلی برای ما روشن نیست؟ منظورم این است که در این چهار روز چه میتوان کرد که بهترین استفاده را نمود. با تشکر از جنابعالی
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: با فرض رجوع هر روزی به خزینه‌ی حقیقت یعنی امام رضا«علیه‌السلام»، امید جلب نظر مبارک آن حضرت را داشته باشید و آداب زیارت را که در مفاتیح ملاحظه کرده‌اید از ابتدا تا انتها هر روز صبح انجام می‌دهید اعم از ذکرهایی که با خروج از خانه شروع می‌کنید تا اذن دخول، و زیارت روبه‌رو و زیارت بالای سر و زیارت پایین پا و بعد 2 رکعت نماز با سوره‌ی یس و الرحمن و هدیه‌ی آن نماز به روح مبارک حضرت، به امید آن‌که به مقام محسنین نایل شوید، و بعد دعای فوق‌العاده‌ی توحیدی مندرج در مفاتیح که بعد از زیارت حضرت مطرح است و سپس نماز برای اقربای متوفی خود و خواندن قرآن و خواندن سایر ادعیه و اذکار متداول و سجده‌ی یونسیه. و در بعد از ظهر در عین رعایت همان آدابی که تا اذن دخول انجام می‌شود با زیارت جامعه‌ی کبیره به زیارت نور مقدس امام می‌روید و پس از زیارت، نماز جعفر طیّار در هر روز از روزهای زیارت، کارساز است. و بعد از نماز مغرب و عشاء سوره‌های مشهور به مسبّحات و قرآن، در زیر سایه‌ی آن وجود مقدس راه‌های ناگشوده را می‌گشایند. و پس از چند روز اُنس با آن حضرت آن وداعی که عملاًٌ حفظ انس با آن حضرت است را می‌خوانید که در آخر مفاتیح بعد از دعای عالیة المضامین مندرج است. چقدر خوب است که از دعای عالیة المضامین نیز غافل نباشید. التماس دعا. موفق باشید
نمایش چاپی