باسمه تعالی: سلام علیکم: نظام عالم طبق آیهی فوق مستقیم و غیر مستقیم، بسترِ حیات انسان است و به همین جهت آنهایی که این حقیقت را کشف کردهاند به زبان شاعرانه میگویند: « اگر یک ذره را برگیری از جای / خلل یابد همه عالم سراپای». موفق باشید
سلام و صلوات بر محمد و آل محمد ص و سلام و رحمت خدا بر شما استاد عزیز و بزرگوارم و همه اهل ایمان این مطلب را در جمعه 25 مهر 1399، روز 28 صفر 1442 سالروز شهادت رسول اعظم سیدنا محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله) و شهادت آقا امام حسن مجتبی (علیه السلام) مینگارم، ضمن عرض تسلیت به شما و همه خوانندگان، از آن انوار مقدسه برای خلوص در جلب رضایت خدای عزیز استمداد میطلبم. (متن پرسش کمی طولانی است، پیشاپیش طلب عفو دارم). مطلبی صوتی از یکی از اهل منبر موفق در شیراز و کتابی پیرامون داستان شهید يونس زنگی آبادی یکی از اهل ایمان از کانال خوب مطالب ویژه برایم فرستادند، که بنظرم اصلاحیهای ضروری لازم دارد که در ادامه ارائه میدهم و از شما استاد عزیز هم تمنای راهنمایی و ارشاد دارم. بسم الله الرحمن الرحیم بنده این کتاب ظهور (پیرامون شهید یونس زنگی آبادی) را در آغاز دوره طلبگی در سال ١٣٨٧ خوانده ام، و با اینکه قبل آن در اوایل دوره دانشگاه سخنرانی تصویری آقای حجتالاسلام انجوی نژاد را پیرامون آن دیده بودم، ولی با خواندن آن نسخه چاپی کتاب (چاپ جدید آن سالها) متوجه اشتباهی در نوع روایتگری برادر طلبه ام شدم. چون اساسا داستان چیز دیگریست. اگر ما امور خیالی را بجای واقعیت جا بزنیم، دیگر مکاشفات و کرامات واقعی هم در مخاطب جدی گرفته نخواهد شد و همه چیز همان صورت خیالی خواهد گرفت. چرا؟ چون این کتاب ظهور فقط یک رمان خیال انگیز است!! اولا، نویسنده کتاب علی مؤذنی هست، نه کریم صفایی. نام کریم صفایی شخصیت داستانی ساخته شده در کتاب قبل از این رمان (کتاب رمان «ملاقات در شب آفتابی») است که نویسنده (آقای موذنی) در این کتاب رمان «ظهور» هم راوی قصه را با این شخصیت داستانی خلق کرده است. ثانیا، کتاب ظهور، نوشتهی علی مؤذنی، یک «رمان تخیلی» است که لابلای خیال انگیز کردن داستان میخواهد خاطراتی از زندگی واقعی شهید یونس زنگی آبادی (در زمان حیات دنیویشان) را با رنگ و لعاب احساسی و ماورایی بگوید. به تصریح خود نویسنده در مقدمه چاپ جدید و مصاحبه ها و صفحه اینستاگرام خودش و ناشر (نشر نیستان) پیرامون این رمان، تمام این وقایع بظاهر ماورائی در داستان (مانند تماس تلفنی شهید با راوی داخل داستان و حرکت قلم و نگارش متن توسط شهید برای همان راوی قصه، و حضور شهید بصورت کبوتر و گریه آن کبوتر و ...) ساختهی خیال نویسندهی رمان (آقای علی مؤذنی) است، برای ایجاد جذابیت و برانگیختن احساسات مخاطب بسوی عالم ماوراء و ارتباط با ارواح، و هیچکدام از این اتفاقات واقعیت خارجی نیافته است، و صرفا ساخته و پرداخته رمان نویس است. ایشان حتی اصل تخیلی بودن وقایع داستان را که هیچ ربطی به شهید عزیز نداشته (ولو امکان وقوعی آن از شهدا هست) در خاطره ای در سال 75 از بیان شهید عزیز سردار قاسم سلیمانی هم اعتراض دوستانه شان به تخیلی بودن اکثر داستان را نقل میکنند و اصرار نویسنده بر اینکه این کتاب رمان است و آمیخته بودنش به تخیلات، طبیعی است، و نهایتا هم نویسنده بخاطر عدم استعداد خودش به بیوگرافی نویسی، نسبت به نوشتن کتاب مستند زندگی نامه از شهید موافقت نکردند. نویسنده صراحتا در پستی که اخیرا درمورد نحوه تدوین این رمان در اینستاگرام منتشر کردند مینویسند: «اواخر سال هفتاد و پنج طی سفری با حاج قاسم آشنا شدم. آن موقع فرماندۀ لشکر بود و هنوز خبری از سپاه قدس نبود. دست گذاشت روی دستم و با لبخندی شکرین گفت کاش نویسنده ای پیدا بشود و کتابی شبیه نه آبی نه خاکی یا ملاقات در شب آفتابی برای حاج یونس بنویسد. دستش را از روی دستم برداشت و گفت: حاج یونس دست راستم بود. شیرینی و تاثیر آن دیدار باعث شد ناباورانه رمان ظهور را خیلی زود بنویسم و برای حاج قاسم بفرستم. کمتر از یک هفته بعد دعوتم کرد به کرمان. تا رسیدم، جلسه گذاشت. بیست نفری از سردارانش هم حضور داشتند. شگفتی اش را از سرعت عمل من در ارائۀ رمان ابراز کرد و گفت: خیلی تاثیر گذار است. من که همۀ مراتب گریه را تجربه کردم. نه من که بیشتر دوستان حاضر در این جا. آن هایی که خوانده بودند، تایید و تحسین کردند. من هم خدا را شکر کردم که قضیه به خیر و خوشی دارد انجام می شود. حاج قاسم ادامه داد: اما علی جان، اکثر مطالب این کتاب که هیچ ربطی به حاج یونس ما ندارد. گفتم: رمان عرصۀ تخیل است و از واقعیت کپی برابر اصل نمی سازد. بحث در گرفت. و بالا گرفت. لُب کلام من این بود که شما از من رمان خواستی. آدرس دو تا رمان از خودم را دادی، پس طبیعی است که از همچو منی رمان تحویل بگیری، و حرف دیگرم اینکه شما اگر دنبال نوشته شدن زندگی نامۀ حاج یونس بودی، باید پیشنهادش را به یک زندگی نامه نویس می دادی نه به یک رمان نویس.» www.instagram.com/p/CGAYuO2J0FI/?igshid=1jajt570u3slg بنده علاوه بر دیدن مستندات مذکور (که برخی دیگر را در پی نوشت اشاره میکنم) شخصا هم از دایرکت صفحه رسمی ایشان در اینستاگرام پرسیدم (با آیدی @alimMoazeni.officialNews )، و با نام بردن از تک تک وقایع مذکور، صراحتا گفتند: «بله، فرمایش شما صحیحه. وقایع رمان تخیلی هستن»، و همچنین از صوت خطیب مذکور هم که هفته پیش بخشی از آن را شنیده بودند اظهار تعجب کردند! و نهایتا بنده از ایشان خواستم این موضوع را در مصاحبه ای هم باز تاکید کنند، که گفتن مصاحبه زیاد شده ولی بازهم انجام خواهد شد. (تصویر مکالمه مذکور را خدمتتان در ایتا فرستادم، و در استوری و هایلایت صفحه اینستاگرامم ( @salehi.786 ) هم قرار دادم. لذا، در این مصداق کتاب مذکور، اصلا این صوت آقای انجوی نژاد عزیز را نباید بعنوان یک مستند واقعی پخش نمود (متاسفانه، ایشان ظاهرا چاپ ناقص دهه هفتاد کتاب را دیده اند و نه تنها مقدمه دیده نشده، بلکه حتی اسم مولف کتاب را هم ندیده و نویسنده واقعی را همان شخصیت داستانی کریم صفایی تلقی کرده و بخیال واقعی بودن اتفاقات روی منبر آن را گفته اند). البته از آنجا که اصل وقوع چنین وقایعی از شهدای عزیز امکان وقوعی دارد، و بلکه وقایع مستندی از این دست تصرفات را زیاد دیده و شنیده و خوانده ایم (کما اینکه در پی نوشت به چند مورد اشاره میکنیم)، لذا خطیب ارجمند هم با حسن ظن به مشابهت وقایع داستان با برخی مستندات واقعی دیگر، آن را نقل نموده است. ثالثا، وقایع اصلی و واقعی داستان، همان خاطرات جنگ و جبهه و بیانات شهید قبل شهادت به همسرش هست که پاهایم را خوب نگاه کن و به حافظه بسپار (چرا که بعد از شهادتشان همسرش فهمید که باید شهید را از روی پاهایش شناسایی کنند، چرا که پیکر مطهر شهید نه دست داشت و نه سر). لذا تلاش نویسنده در خلق یک رمان جذاب برای نقل خاطرات زندگی یک شهید عزیز بوده، و نباید گمان کنیم حذف عناصر خیال انگیز داستانش چیزی از مقام بلند شهید کم میکند، بلکه اساساً قدرت نفوذ و تصرف شهدای عزیز در وصف و خیال ما نمیگنجد! لذا ضمن تشکر از برادران بزرگوار در نشر آثار فرهنگی، و نیز تشکر از کانال بسیار خوب مطالب ویژه، اما بهتر است این صوت آقای انجوی نژاد را بردارند (چون در این مصداق خاص، تلقی خلاف واقع از یک رمان خیال انگیز ایجاد شده) و بالخصوص بیان تکمیلی شما استاد عزیز طبق مبانی و فارغ از این مصداق در این باره منتشر شود. سه پینوشت تکمیلی: 1. آقای علی مؤذنی این شیوه نگارشی خیال پردازی برای ایجاد رمان از زندگی شهدا و اولیاء را دارد، مثلا در مورد رمان دیگرش با نام «احضاریه» میگوید: «واقعیت برای من دستمایه تخیل میشود / اصل بر تخیل است، البته با حفظ اصالت وقایع / موضوع رمان تخیل است. واقعیت برای من جز این که دستمایه تخیل شود، هیچ جذابیتی ندارد.» www.yjc.ir/fa/news/6732591/واقعیت-برای-من-دستمایه-تخیل-می-شود-اصل-بر-تخیل-است-البته-با-حفظ-اصالت-وقایع ۲. روزنامه همشهری در تاریخ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۲ (شماره ۳۱۲۸) ضمن انتشار مصاحبه شان با آقای مؤذنی، در مطلبی با عنوان «يادداشتي بر رمان «ظهور» نوشته علي مؤذني»، تاکید بر عناصر تخیلی آن و ایجاد یک دنیای داستانی برای مخاطب در آن مینمایند، و حتی این را از هنر نویسنده محسوب میکند که طوری وقایع تخیلی را با مستندات خاطرات شهید درآمیخته که مخاطب همه را باور کند: «علي مؤذني در رمان ظهور دنياي داستاني را خلق مي كند كه در آن نويسنده اي به نام آقاي صفايي با اثرش يگانه مي شود. ... به اتكاي اين شگرد، تداخل مستندات و انديشه تخيلي شده است كه خواننده همه حوادث را تا انتهاي داستان مي خواند و مي پذيرد.» https://images.hamshahrionline.ir/hamnews/1382/820515/world/litew.htm ----------------- ۳. تکمله نهایی، پیرامون درک حضور شهدا و حضور تاریخی شان ذیل مکتب امام و انقلاب اسلامی: بنظر این بنده، باید توجه ویژه به مصادیق حقیقی کرامات شهدا، بلکه بالاتر توجه معرفتی و سلوکی خاص به مقامات شهدا ذیل مکتب اشراقی امام داشت. مثلا شهید علی اکبر دهقان، شهیدی که بدون سر یا حسین گفت حدود ۱۰ - ۱۵ نفر در اطراف پیکر بی سر او ۵ دقیقه این ندا را از حلقوم بریده اش می شنیدند و آن شهید این عنایت را در وصیتنامه اش از خدا خواسته بود، که این واقعه توسط راوی زنده ماجرا، و شهید زنده حجت الاسلام محمد صادقی سرایانی، در سایت خودشان در خاطرات خودشان نقل شده { malakoot.ir/مردان-بی-ادعا/ } مینویسند: «من صحنهای دیدم که همیشه در ذهنم باقی است؛ دیدم که دستی از بدن کسی کاملاً جدا شده و آن طرف روی زمین افتاده بود. در این دست جدا شده کتاب دعایی بود که ظاهراً میبایست با پرت شدن دست، کتاب هم جدا میشد ولی کتاب دعا محکم به دست چسبیده بود. یک طرف کتاب دعا نوشته بود ارتباط با خدا و طرف دیگر فرازهایی از زیارت عاشورا بود که خون آن شهید روی آن ریخته بود، نوشته شده بود، «السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره». شما چنین صحنهای را هر کاری بکنید نمیتوانید به قلم بیاورید و در صحنههای هنر زنده کنید. خدا در آن جا میخواسته یکی از درسهای خودش که نتیجة خلوص است را بدهد. و این خون هم خون خداست. یا شهید علیاکبر دهقان که وقتی ما میخواستیم جنازة او را در جاده بصره ـ خرمشهر جمع کنیم، دیدیم سر بریدهاش در محوطه دارد میرود، سری که از پشت قطع شده بود و روی زمین داشت میغلتید و تنش هم داشت میدوید. سر این شهید حدود ۵ دقیقه فریاد یا حسین، یا حسین سر میداد. این فریاد را همة ما که حدود ۱۰ ـ ۱۵ نفر بودیم، (از جمله برادران حدادی، آذربیک، مصطفی خراسانی، طوسی و .. . .) میشنیدیم و همة به جای اینکه جنازه را جمع کنند، داشتند گریه میکردند. یا در کتاب «پیشانی سوختهها» آوردهام که طلبهای به نام آقاخانی در کربلای ۵ شهید شده بود که پس از شهادت از حنجره بریدهاش چند بار صدای «السلامعلیک یا اباعبدالله» میآمد. این نمونهها در صحنههای جنگ بسیار بوده است. البته این شهید یک وصیتی هم داشت که ما از توی کولهپشتیاش پیدا کردیم. یک تکه کاغذ بود که نمیدانم شب نوشته بود یا همان روز: «خدایا من شنیدم که امام حسین با لب تشنه شهید شده، من هم دوست دارم اینگونه شهید شوم.» نمیدانم لابد لب تشنه هم بوده چون مسائل مشابه دیگری که ما دیدیم اتفاق افتاده بود. نوشته بود «خدایا من شنیدم که امام حسین سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود. بعد دیدیم که یک ترکش از پشت سر، سرش را قطع کرد یا نوشته بود: خدایا من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده. من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمیدانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا بعد از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریدهام به ذکر یا حسین یا حسین باشد و ما آن صحنه را دیدیم.» خود ایشان (حجت الاسلام صادقی سرایانی) برای خودش هم واقعه زیبایی اتفاق افتاده که ٢۵ روز در برزخ بوده، و با عنایت امام رضا (علیه السلام) پس از مرگ زنده شدند. خاطره شفای خود ایشان خیلی متذکر کننده است: تصویری: aparat.com/v/3iQJD dalfak.com/w/i4jhw صوتی: malakoot.ir/wp-content/uploads/2018/02/Shahid_zende_malakoot01.mp3 متنی (از سایت خودشان): http://malakoot.ir/دیدار-با-امام-رضاعلیه-السلام/ http://malakoot.ir/خاطرات-بیمارستان-تا-شفا-گرفتن/ *** همچنین وقایع بیشمار مستند واقعی که در کتب و مستندات دقیق پیرامون حضور شهدا به نگارش درآمده، مانند: حضور شهید حجّة الاسلام سیّد مجتبی صالحی خوانساری، که بعد از شهادتش، اهل خانه و فامیل و دوستان صداى تلاوت قرآن و دعا و مناجات شهید را مکرر در خانه میشنیدند و نور سبزی از حضور او میدیدند، و حتی شهید عزیز کارنامه امتحانات ثلث دوم دخترش (خانم زهراسادات صالحی) را برای مدرسه اش امضا نمود: shohadayeiran.com/fa/news/171748 یا حضور شهید سید مرتضی دادگر (اهل ساری) که بعد از شهادتش، قرضهای یک بسیجی گروه تفحص شهدا را به تمام مغازه ها و قصابی و میوه فروشی محله اش داد و مبلغی هم برای امورات زندگی به اهل خانه او رساند (و همه این وقایع در همان روزی که پیکرش در تفحص پیدا شده بود و اهل خانه و مغازه دارها و ... با دیدن تصویر مدارک شناسایی شهید متوجه حضور او برای دادن قرضها شدند): www.mashreghnews.ir/news/331021 یا حضور شهید سید مرتضی آوینی (ره)، که راوی دفاع مقدس مرحوم حجت الاسلام ضابط میگفت: «خیلی دلم میخواست سیدمرتضی آوینی رو ببینم. یه روز به رفقایش گفتم یه موقعیتی جور کنید ما سیدمرتضی رو ببینیم، نشد. بالاخره سید شهیدان اهل قلم تو فکه رفت روی مین و شهید شد و من نتوانستم سید مرتضی رو ببینم. بعد از مدتی قسمت شد با یکی از کاروانهای راهیان نور آمدم برای بازدید از مناطق جنگی. یک جایی شب ماندیم و مستقر شدیم. شب که خوابیدم دیدم شهید آوینی آمد به خوابم. در خواب به او گفتم: آقا سید! من خیلی دوست داشتم وقتی زنده بودی ببینمت ولی توفیق نشد. شهید آوینی توی خواب به من گفت: نگران نباش! فردا صبح ساعت ۸ بیا سر پل کرخه منتظرتم. صبح بیدار شدم و من بیچاره که هنوز به زنده بودن شهید شک داشتم گفتم: آخه این چه خوابی بود! آوینی که خیلی وقت است شهید شده. بلند شدم رفتم سر قراری که با من گذاشته بود و نیم ساعت دیر رسیدم. دیدم خبری از آوینی نیست. دیگر داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال و اینجور چیزها واقعیت ندارد که یه دفعه سربازی که آن نزدیکیها پست میداد آمد پیش من و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم بله با یکی از رفقا قرار داشتم. گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهای جو گندمی، محاسنش اینجوری بود، عینکش... سرباز گفت: رفیقت آمد اینجا و تا ساعت ۸ منتظرت شد، نیامدی. بعد که میخواست برود، به من گفت: یک کسی میآید با این اسم و این قیافه، بهش بگو مرتضی آمد. خیلی منتظرت شد، نیامدی، کار داشت رفت. کنار پل، یک چیزی برایت نوشته برو بخوان. رفتم دیدم کنار پل با انگشتش نوشته : "فلانی! آمدیم نبودید، وعده ما بهشت. سیدمرتضی آوینی".» www.tasnimnews.com/fa/news/1391/12/15/31049 آخرالکلام، مقامات شهدا و حضور و تصرّفشان در عالم هستی، و حضور تاریخیشان ذیل حقیقت اشراقی قلبی امام روح الله (رحمة الله علیهم)، از آن جهت که ظهور شعاع اشدّ اتصال ایشان به روح الهی در شمس نور محمّدیه (ص) است، قابل توصیف و تصور اذهان بشری نیست (إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا - اینکه اشدّ اتصالاً هست، دیگر چقدر شدیدتر قابل توصیف با الفاظ و بیان نیست). ان شاء الله ما بتوانیم ادامه دهندگان راه امام و شهدا و مجاهدین به نتیجه رساننده انقلاب با اتصالش به قیام قائم (علیه السلام) باشیم. ضمن تشکر از شما استاد طاهرزاده عزیز و مخاطبین گرامی، پیشاپیش از بذل توجه و عنایت شما در تبیین موضوع کمال تشکر و سپاس را دارم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته. ظهر جمعه 25 مهر 99. قم مقدسه. محمد حسین صالحی.
باسمه تعالی: سلام علیکم:
با سلام و ارادت و با تشکر فراوان از تذکری که نسبت به کتاب «ظهور» فرمودید. برای بنده این سؤال هست که آیا جناب آقای موذنی که زحمت کتاب «ظهور» را کشیدند و آن را به عنوان یک رمان تنظیم کردند؛ آیا برای شخصیتی که کاملاً مشخص است، تنظیم رمان به معنای آن است که همان شخصیت را و با حرکات و سکنات واقعیاش به صورت رمان بنمایانند؟ و با هنرمندی خود آن حرکات و سکنات را به صورت رمان تنظیم کنند؟ و یا شخصیتی خیالی از او بسازند که مربوط به شخصیت آن نباشد؟ که در حالت دوم عملاً فاجعهای رخ داده است، زیرا شخصی که در مورد آن رمان را تنظیم کردهاند، غیر از آن شخصی میشود که حقیقتاً هست.
تصور بنده آن است که از آقای مؤذنی چنین بر نیاید که شخصیت دروغینی را به حاج یونس نسبت دهند زیرا آن شخص مشخص و معین است و این فرق میکند با رمانهایی که نویسندهی آن از ابتدا شخصی را میسازد و پیرامون آن صحنهآرایی میکند.
نکتهی بعدی مواردی است که در آن کتاب به شهید حاج یونس زنگیآبادی نسبت داده شده که همهی آنها امکان وقوعش هست. و در همین رابطه بنده و امثال بنده به راحتی نمیتوانستیم آن موارد را انکار کنیم و همانطور که جنابعالی میفرمایید مواردی بس عجیبتر از طریق شهدا به ظهور آمده است که بنده از ارائهی آنها به سهم خود تشکر میکنم. با توجه به اینکه حاج قاسم کتاب «ظهور» آقای مؤذنی را خواندهاند به دختر حاج یونس در مورد کتاب می گویند:« زیاد خودتون رو درگیر کتاب نکنید حاج یونس چیزی فراتر از این ها بود.» با اینکه انتظار داشتهاند که آقای مؤذنی زندگینامهی حاج یونس را بنویسند و نه آنکه حالت رُمانی به شخصیت ایشان بدهند.
موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید هرگز نمیتوانید جواب این سؤالات خود را با خواندن یک جزوه بهدست آورید و هیچ نویسندهای هم همهی اصول موضوعیهی سخن خود را در یک نوشته مطرح نمیکند و سپس نتیجه بگیرد. بسیاری از مبانی این جزوه در دو کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» و «امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه» مطرح است و آنهم تازه در صورتی قابل استفاده خواهد بود که با نگاهِ وجودی به آن متون رجوع شود و نه با نگاه مفهومی و بهدستآوردن علم حصولی. مخاطبان این جزوه طلبههایی بودند که مبانی را میشناختند. از طرفی مگر مطالبی که ملاصدرا و ابن عربی میگویند بر اساس همان آیات و روایاتی نیست که بدان استناد مینمایند؟ و مگر روایات ما نمیگوید قرآن هفتصد بطن دارد؟ علامه طباطبایی در کتاب «رسالة الولایه» با دقت تمام نشان میدهند که این خودِ دین است با ابعاد مختلف، نه آنکه عرفا و حکما چیزی بر دین افزوده باشند. از طرفی بنده معتقدم بهترین کار در رابطه با مطالعهی چنین کتابها و جزوات آن است که تلاش کنید خودتان جواب سؤالاتتان را از فضای متون بهدست آورید نه اینکه با اندک مجهولی که پیدا میکنید سریعاً یک سؤال برای خود ایجاد کنید و متوقف شوید. در این رابطه و در رابطه با این متون مولوی میگوید:
|
چون گهر در بحر گويد بحر كو |
وآن خيالِ چون صدف ديوار او |
|
|
گفتن آن كو، حجابش مىشود |
ابرِ تابِ آفتابش مىشود |
|
با اینهمه اگر احساس کنید نمیتوانید با متن ارتباط پیدا کنید و اشارات متن شما را معطوف به نکتهای نمیکند سعی کنید وقتتان را در مسیر دیگری صرف کنید. بنده در مورد خودم هم اینطور بوده که اگر میخواستم با اندک سؤالی که این نوع متون برایم پیش میآورد سؤال برای خود ایجاد کنم بسیاری از اینگونه کتابها را مطالعه نکرده بود! حتی فکر کنم قرآن هم نمیتوانستم بخوانم. باید تلاش کرد بیش از آنکه به مفاهیم جملات نظر شود به جایگاه و اشارات آنها نظر نمایید مثل اینکه در مورد آیت اللّه شجاعی در رابطه با عرایض بنده در آن جزوه طوری با سؤال روبهرو شدهاید که میفرمایید نتوانستید موضوع را با نظر به حرکات رزمندگان جمع کنید، در حالیکه وقتی ملاحظه کنید آیت اللّه شجاعی متوجه شدند باید برای ادامهی انقلاب زیربنایِ یک کار اخلاقی و سلوکی را شکل دهند تا رسالت خود را در این تاریخ انجام دهند، دیگر جنابعالی نتیجه نمیگیرید که سخن دو پهلویی در کار است بلکه موضوع «مداد العلماء افضل من دماء الشّهداء» پیش میآید. متونی در دست تهیه است که إنشاءاللّه بعد از آن دو کتاب میتواند کمککار باشد. در هر صورت سخت معتقدم تاریخی شروع شده است که ما برای ادامهی حیات دینی در این ظلمات غلیظ دنیای مدرن باید نگاه عرفانی را در سطح عموم به میان آورد و بر قلهی خدمات عرفای گذشته در جادهای که حضرت امام روح اللّه«رضواناللّهتعالیعلیه» گشودهاند، کار را جلو برد و زیرساختهای فکری این نوع ورود را باید فراهم نمود. موفق باشید
با عرض سلام وخدا قوت خدمت استاد عزیز!وبا عرض معذرت به جهت وقتی که از شما می گیرم!سوال این حقیر در مورد نسل امروز است,این حقیر یک طلبه هستم وسخت در گیر مسایل ومشکلات درونی اما از آن بیشتر در گیر وداغون از وضعیت ظاهری جامعه بخصوص نسل جوان.خدا می داند به جهت اصلی انقلاب ونظام ایمان دارم ولی به هر حال ما در مقابل این وضعیت موظفیم خدا می داند که از دیدن وشنیدن این وضعیت حجاب وروابط در جامعه چه فشاری به روح وقلب این حقیر می آید از طرفی شدیدا احساس عجز در مقابل این افراد ونسل می کنم انگار که فرسنگها باهم فاصله داریم که حتی از وضعیت ظاهری ماهم متنفر وگریزانند از آن جایی که گاهی با نوجوانان در ارتباطم حس می کنم از هم بیگانه ایم وهیچ رغبتی به رابطه برقرار کردن با ما وشنیدن حرف های ما را ندارند.وقتی از روابط ناسالم وخودکشی و فرار حرف می زنند گوشی برای شنیدن حر ف دیگری ندارند.من حتی با بچه برادر خودم هم مشکل دارم واز هم دوریم چه برسد به بقیه...!عاجزانه از شما تقاضامندم که بفرمایید واقعا باید چه کرد فقط افسوس خورد وتماشا کرد؟چه وظیفه ای داریم وچگونه باید عملی کرد؟چطور به این نسل به خصوص این افراد نزدیک شویم؟اصلا باید نزدیک شد یا فقط از دور مرتبط شویم؟چطور باید حق راشناخت ومعرفی کرد که جان آنها هم همراه شود؟غصه وفشاری که بر انسان هجوم می آورد خوب است یابد؟چگونه وقتی ناگزیر از رفتن در جامعه هستیم با این وضع برخورد کنیم یا فقط غصه بخوریم و داغون شویم؟با چنین فشاری به نظر شما این حقیر کار تبلیغی انجام بدهم یانه؟
مه تعالی: سلام علیکم: 1- وجه دیگر همین جوانان را در اعتکافها میتوان دید 2- باید با زبان خودشان با آنها رفاقت کرد بدون آنکه کار آنها را تأیید کنید 3- به مرور بعد از رفاقت با آنها صاحب تجربه میشوید که از کجا شروع کنید 4- اگر آمادهی یک بحث علمی بودند روش کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» بد نیست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فضای مجازی از یک جهت و در ذات خود یک میدان بالقوه است برای آنکه انسانها صورتهای مورد نظر خود را اعم از افکار و یا اشکال، در آن بنمایاند، مثل عالَم خیال. و لذا میتوانیم صورتهای مطلوب خود را در آن إلقاء کنیم. در تمدن اسلامی چون هرچه بیشتر به حقایق عالم نظر میشود و اصالت به آن عالم داده میشود و کمتر به مرتبهی خیال نظر میگردد، به همان اندازه به فضای مجازی که محل ظهور خیال است نظر میشود. ولی سعی دارد در آن فضا خیالات متعالی را ظاهر کند مثل سالکی که خیالات خود را در ارتباط با عالَم عقل شکل میدهد و از عالم وَهم فاصله میگیرد. با توجه به امر فوق فکر نمیکنم فضای مجازی در ذات خود با حکمت متعالیه در تناقض باشد. همانطور که جناب ملاصدرا با طراحی هنرمندانهی مدرسهی خود در شیراز به نام مدرسهی «خان»، صورتهای عالیهی خیال را به ظهور رساند. کتابهای آقای دکتر مهدی امامیجمعه، نکات خوبی در این مورد دارد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1ـ به نظر بنده همان طور که بنده در رابطه با استاد عرفان اعتقاد دارم جنابعالی برداشت فرمودهاید. 2ـ عنایت داشتهباشید وقتی آیتالله بهجت میفرمایند «علم تو استاد تو است»، در شرایطی این سخن را میگویند که واردین به این وادی خودشان در مقابل نوارد حالات سلوکی تکلیف خود را میشناسند و به نحوی به خود استادی رسیدهاند به خصوص که کتاب «منازل السائرین» در این مورد میتواند کمک کند که جایگاه اذکار لسانی را و حتی اذکار متقابله را سالک بشناسد در آن حد که قلب توحیدی او ظرفیت هر دو را دارد. این را خدمت شما عرض میکنم که وقتی حضرت استاد آیت الله حسن زاده قسمت خلاصهی منازل السائرین را ـ که مرحوم فناری در ابتدای مصباح الانس آوردهاست ـ شرح دادند چه افقی بر روی این حقیر گشوده شد و چگونه معرفت النفس در این جا کار خود را کرد. 3ـ بنده کاملا مطمئنهستم که حضرتعالی از سر مسئولیت و دلسوزی چنین نکاتی را متذکر میشوید ولی عرض بنده آن است که اگر طالب حقیقت بتواند از یک طرف با رسالةالولایه از مرحوم علامه مأنوس گردد و از آن طرف در عمل سلوکی کتاب منازل السائرین را در افق کار خود قرار دهد در این زمان از سلوکی که اراده کردهاست، محروم نخواهد شد البته اگر استاد ره رفتهای بیابد که چه بهتر ولی متونی اینچنین که عرض شد امروز کارساز است و به همین امید اساتیدی مانند استاد حجةالاسلام والمسلمین آقای یزدان پناه به شرح منازل و یا آیت الله جوادی به شرح رسالةالولایه دست میزنند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همچنان که در چند جوابی که در مورد موضوع شک عرض کردم ما به طور بدیهی به موجودات خارجی علم پیدا میکنیم و صورت آنها را در ذهن خود داریم و نفس ناطقهی ما به طور بدیهی و به جهت تجردی که دارد، به واقعیات خارج عالم میشود و دلیلی ندارد که به ادراکات بدیهی خود شک کنیم. هنر ما آن است که به این نوع شکها که بدیهیات ما را مورد تردید قرار میدهد توجه نکنیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: شیطان اگر با تمام تلاشی که کرد و نتوانست بحمداللّه شما را آلوده به گناه بزرگی به نام زنا بکند، سعی میکند اولاً: گرفتار گناه دیگری بشوید و ثانیاً: از آن مهمتر سعی میکند شما را از ادامهی مسیر إلی اللّه که بحمداللّه از آن جدا نیستید مأیوس کند. تنها عرض بنده آن است که مطمئن باشید اگر بتوانید با آزادشدن از این گناه پوزهی شیطان را به خاک بمالید دریچههایی از آرامش و اطمینان برایتان گشوده میشود که تصور آن را هم نمیکردید. موفق باشید
- باسمه تعالی: سلام علیکم: اولاً: به این راحتی نباید افراد را مقابل رهبری و امام پنداشت، شاید برداشتهای دیگری از سخنان امام و رهبری دارند که واقعاً از نظر خودش آن برداشتها حقّ است. ثانیاً: هنر ما آن است که دقیقاً اینگونه افراد را بفهمیم و به اندازهای که معتقدیم در جایگاه اصلی نیستند با آنها برخورد کنیم و این سختترین مرحلهی انقلاب اسلامی است که باید در آن به بلوغ لازم برسد و در این راستا إنشاءاللّه کشور به مرحلهای میرسد که اندازهی هر جریانی که معتقد است در ذیل ولایت قرار دارد، برای رقیب او که او نیز خود را در چنین شرایطی میداند معلوم میشود و بهخوبی هرکدام میفهمند دیگری چه میگوید و لازمهی گفتار هرکدام چهچیز است. موفق باشید
