باسمه تعالی: سلام علیکم: چون حضرت میفرمایند اولین مخلوق، نور من بود، پس اولاً: بحث مخلوقیت در میان است، ثانیاً: آن خلقت نوری را به خود نسبت میدهند. لذا به اعتبار روایتی که میفرمایند: « «وَ أَوَّلُنَا مُحَمَّدٌ (ص) وَ أَوْسَطُنَا مُحَمَّدٌ (ص) وَ آخِرُنَا مُحَمَّدٌ (ص)»[1] اول ما و اوسط ما و آخر ما محمد (ص) است. لذا روایت مورد بحث، مربوط به مقام اهلالبیت «علیهمالسلام» میباشد و ربطی به احدیت که شئونی از شئون الهی است، ندارد. در این مورد خوب است کتاب «مصباح الهدایه» حضرت امام مطالعه شود. موفق باشید
[1] ( 1)- بحارالأنوار، ج 25، ص 363.
باسمه تعالی: سلام علیکم: با اینهمه بر روی این موضوع تأمل کنید که ما در انقلاب اسلامی باید جایگاه هر فرد و جریانی را معلوم کنیم، نه آنکه آنها را چون مثل ما فکر نمیکنند، حذف نماییم. به نظرم روش حضرت امام و مقام معظم رهبری اینگونه است و بنده سعی کردهام این موضوع را در کتاب «عقل و ادب ادامهی انقلاب اسلامی در این تاریخ» و با شرحی که بر آن دارم، روشن کنم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: اولاً: باید قصد هدایت و حقنمایی داشته باشید. ثانیاً: بحثها باید در فضای آزاداندیشی به میان آید و نه حاکمیت یک نظر بر نظر دیگر. ثالثاً: بنای بحث در موضوع حق و باطل حرکات و گفتار باشد و بر این نکته تأکید شود که آیا فلان سخن، حق بود یا باطل؟ موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید برای عبور از یک نمدن و تحقق یک تمدن باید فرایندی طی شود. همهی تلاش بنده آن است که ما در رخداد عظیم تاریخیِ خود چشم بر هم نگذاریم. اینطور سخنگفتنها که شما پیش کشیدهاید آیا راهی برای ظهور آموزههای اصیلترین راهِ هدایت یعنی قرآن کریم باقی میگذارد؟ بهترین راه را برای آزادشدن از افکار انتزاعی و کلیشهای، رجوع به متون مقدس اسلامی بهخصوص قرآن میدانم. تنها برای آنکه متوجه شویم حضور تاریخی انقلاب اسلامی را نباید در چهلسالهی تولد آن تمامشده دانست و ارزیابیِ ما محدود در این حدّ باشد؛ به عرض جنابعالی میرسانم:
عهد مدرن که تقريباً از اواخر قرن چهاردهم ميلادي آغاز شده است در تاريخِ بسط و تطور خود ادواري را طي کرده است. اين مراحل را ميتوان اين گونه فهرست کرد: دوره اول: آغاز مدرنيته يا دوران رنسانس، زمان تقريبي آن از نيمه قرن 14 تا نيمهي قرن 16 ميلادي است . دوره دوم: دوران بسط رفرماسيون مذهبي و تکوين فلسفه مدرن است که زمان تقريبي آن از نيمه قرن 16 ميلادي تا نيمه قرن هفدهم که مصادف با رحلت دکارت ميباشد. دوره سوم: دوران مهم کلاسيسيسم و عصر روشنگري و آغاز انقلاب صنعتي است و زمان تقريبي آن از نيمهي قرن هفدهم تا آغاز قرن نوزدهم يعني تا سال 1800 است . دوره چهارم: دورهي اعتراض رمانتيک به عقلگرايي و کلاسيسيسم عصر روشنگري است که زمان تقريبي آن از آغاز قرن نوزدهم تا نيمه قرن نوزدهم يعني سالهاي 1850 - 1800 ميباشد. دوره پنجم: روزگار بروز بحرانهاي گستردهي اقتصادي - اجتماعي و بسط انقلاب صنعتي در اروپا و گسترش آن به ايالات متحده و ظهور زندگي و توليد صنعتي - شهري مدرن به عنوان وجه غالب معاش و سلوک مردمان در غرب و آغاز ترديدها نسبت به مباني مدرنيته است که زمان تقريبي آن از 1850 تا 1900 ميباشد. دوره ششم: آغاز زوال مدرنيته و سرعتگرفتن سير انحطاطي آن و بسط وضعيت پست مدرن به عنوان نحوي خود آگاهي نسبت به بحران است که از آغاز قرن بيستم تا حدود سال 1980 ميلادي است . دوره هفتم: عصر موسوم به فراصنعتي، تداوم و تعميق رويکرد پست مدرن، قدرت گيري نئوليبراليسم راست گرا در کشورهاي اصلي غربي و گسترش دامنه و نفوذ رويکرد معنوي در جوامع غربي است و زمان تقريبي آن از 1980 ميلادي است تا به امروز.
در قرن پانزدهم و باشکوفايي رنسانس در ايتاليا، «لورنزو والا» (1457)، «نيکولاي کوزايي» (1464) و به ويژه «پيکودلا ميراندولا» (1494) و «مارسيليو فيچينو» (1499) هر يک به طريقي شؤوني از روح اومانيستي رنسانس را با خود جلوهگر ساختهاند. «لورنزو» داعيهدار لذتطلبي جسماني و دنيوي و «هدونيسم» فارغ از قيود اخلاقي و ديني بود. «مارسيليو فيچينو» روح سيطره جويانه بشر مدرن را در رساله «الهيات افلاطوني درباره جاودانگي روح» منعکس کرده و آشکارا از بشر سالاري نام ميبرد. در نگاه «فيچينو» بشر، سالار هستي بود و مصداق بشر نيز در اين زمانه بيشتر در اَشراف و به ويژه بورژواهاي اروپايي جستجو ميشد. اين نگرش خودبنيادانه به آدمي به عنوان دائر مدار عالم به نحوي ديگر در «پيکودلا ميراندولا» خودنمايي ميکند. نيکولاي کوزائي اگرچه گرايشهاي پررنگ نوافلاطوني داشت اما با اهميت ويژهاي که براي «عقل» و «حس» و تفسير «نوميناليستي» مفاهيم «کلي» قائل بود و نيز تأکيدي که بر دور کردن فلسفه از صبغه ديني و بخشيدن صبغه طبيعي بدان داشته است از پيشروان تفکر مدرن غربي است. پيکودلا ميراندولا، مارسيليو فيچينو و به ويژه نيکولاي کوزايي هيچ يک آشکارا ملحد نبودند و حتي ظاهري مذهبي و مسيحي داشتند اما تفسيري که از عالم و نسبت بشر با خود و جهان و جايگاه و حقيقت بشر ارايه ميدادند (به ويژه فيچينو و ميراندولا) به گونه اي بود که نحوي خودبينانهي نفساني در آن غلبه داشت و اين چيزي نبود مگر بيان روح عهد مدرن. در اين ميان هنرمنداني چون «لئوناردو داوينچي» {1519}، «رافائل» {1520} و «ميکل آنژ»{1564} در گستره نقاشي و پيکره سازي به ارائه تصويري بشرانگارانه از آدمي و حتي موضوعات و روايتهاي مذهبي پرداختند. لئوناردو داوينچي به ويژه تفسيري رياضي و کمّيانديشانه از طبيعت داشت و نگاه او به شدت تکنيکي بود. مارتين لوتر روح فرد گرايي بورژوايي رنسانس را به حوزه تفکر مسيحي وارد کرد. در واقع ژروتستانتيسمِ او نحوي تداوم روح رنسانس در قالبي به ظاهر مذهبيتر در اروپاي شمالي بود. اگر کاتوليسم مذهب مطلوب قرون وسطاي غرب و مورد حمايت و پذيرش فئودالها، پادشاه و روستاييان تنگدست بود، پروتستانتيسم، صورتي از مذهب مدرن شدهاي بود که مورد حمايت و استقبال شاهزادگان و بورژواهاي نوظهور آلماني بود.
دورهي دوم از تاريخ تطور غربِ مدرن را ميتوان دورهي پيدايي فلسفه مدرن دانست. بزرگترين نماينده و سخنگوي اصلي و پدر معنوي اين فلسفه جديد رنه دکارت است که روح عصر جديد و افق مدرنيته بيش از هر فيلسوف اين دوره در آراء او به صورت يک دستگاه منسجم فلسفي ارايه گرديده است. هرچند ميتوان از «مونتني» (1598) و «جوردانو برونو» (1600) نيز به عنوان چهرههايي که پيشتاز و نماينده برخي افقهاي فلسفه جديد بودهاند نام برد. اما فلسفه سياسي مدرن در آغاز قرن شانزدهم و با «نيکولو ماکياولي» آغاز گرديده است. ماکياولي به بيان اجمالي مباني انديشه سياسي غربِ مدرن در دو کتاب معروف «شهريار» و «گفتارها» پرداخته است. به راستي جالب است که در بحثهايي که ماکياولي در خصوص مفاهيمي نظير «آزادي»، «وحدت ملي» و «قدرت سياسي» کرده است، به روشني گرايشهاي سلطه طلبانه و امپرياليستي و نفسانيت مدار مشهود است. با ماکياولي، فلسفه سياسي غرب مدرن براي خود ماهيت و مبنايي غيرديني و غيراخلاقي تعريف ميکند و تفکر سياسي در اين افق سير ميکند. دورهي سوم: کلاسيسيسم و عصر روشنگري تدوين جهانبيني مدرن از نيمه قرن هفدهم ميلادي در تاريخ غرب مدرن آغاز ميشود و تا قرن نوزدهم ادامه دارد و «عصر روشنگري» و دوران غلبهي کلاسيسيسم ناميده ميشود، شايد مهمترين مقطع در پي ريزي بناي تمدن مدرن بوده است. اين دوران از چند نظر اهميت دارد: اولا از نظر تدوين جهان بيني مدرن و اين که اصالت عقلِ منقطع از وحي خود بنيادِ نفسانيت مدارِ ابزاري و در عبارت کوتاهتر «عقلگرايي اومانيستي» يا «راسيوناليسم دکارتي» در عصر روشنگري از صورت معرفتشناختي و مابعدالطبيعي خارج شده و در هيأت انديشهها و تئوريهاي سياسي و نظريات اقتصادي و نظامهاي حقوقي، بسط و تفصيل ميگيرد. در اين دوره مباني نظري ليبراليسم در آراء «جان لاک» و «منتسکيو» تدوين ميگردد و «فرانسوا ماري ولتر» درباره تساهل و تسامح ليبرالي و سکولاريسم و ضديت با تفکر ديني به بحث ميپردازد و «ژان ژاک روسو» با طرح نظريه «اراده اجتماعي» خود، مباني تئوريک دموکراسيهاي مدرن را بيش از پيش بسط ميدهد. جهانبيني روشنگري تفسيري مکانيکي از عالم ارايه ميکرد و با تکيه بر روششناسي تجربي- حسي طرح شده توسط بيکن و جان لاک و ديويد هيوم، ارکان تئوريک علوم جديد، به ويژه بر پايه فيزيک نيوتوني، تدوين گرديد.
در مورد فرايندي بودن انقلاب اسلامي نسبت به مسيري که بايد به اهدافش برسد، نيز نبايد غفلت کنيم، مگر يک تمدن يک شبه به دست ميآيد؟ بنده معتقدم حرکت ما به سوي اهدافي که بايد با آن روبهرو شويم خيلي خوب بوده و وعدههاي رهبري در رابطه با نزديکي اهداف متعالي انقلاب، يک واقعيت انکارناپذير است. به همان صورتي که خداوند به رسولش در سورهي نصر وعده داده است که «إِذَا جَاء نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» (نصر/1و 2) مثل فرآیند رشد یک کودک که در ابتدا حتی نمیتواند دست خود را بهسوی دهان خود هدایت کند ولی در مسیر بلوغ خود تا آنجا همهی اعضایش با هم هماهنگ میشود که در یک لحظه دهها عضو او به کار است، در حالی که در ابتدا که راه رفتن را شروع کرده بود اگر شما او را صدا میزدید و او روی خود را به طرف شما برمیگرداند، زمین میخورد.
وقتي در آيندهاي نه چندان دور، مردم دل از فرهنگ مدرنيته کندند و با تمام وجود به سوي انقلاب اسلامي و وعدههاي آن روي نمودند اگر ما زيرساختهاي درستي از نظر فکري و فرهنگي نداشته باشيم آنوقت است که مردم حيران و سرگردان ميشوند. همينطور که اگر ما آثار شهيد مطهري را نداشتيم کمونيستها در ابتداي انقلاب، انقلاب را به نفع خود مصادره ميکردند و جوانان را تحت تأثير افکار خود قرار ميدادند، اگر بعد از پشتکردن به غرب، مردم جهان با تمدني روبهرو نشوند که جوابگوي همهي نيازهاي مادي و معنوي آنها باشد عدهاي فرصتطلب از زحمات شما به نفع خود بهره ميگيرند و باز تحقق تاريخ توحيدي به عقب ميافتد. با توجه به اين امر است که بنده تأکيد دارم در آيندهاي نه چندان دور که منحني رجوع به غرب تغيير خواهد کرد، اگر ما شخصيت عرفاني امام را در صحنه نداشته باشيم و اگر معناي زندگي با جنبهي ملکوتي امام، به عنوان يک راهکار عملي، نهادينه نشده باشد، کم ميآوريم و آن انقلابي که بايد آماده بشود تا به مهدي (عج) ختم گردد به زحمت ميافتد. رهبري عزيز«حفظهاللّه» در جمع فرماندهان سپاه فرمودند:
«ما ترديدى نداريم كه آيندهى روشنى داريم؛ البتّه اينكه اين آينده زود باشد يا دير باشد، دست من و شما است: اگر خوب حركت كنيم، آينده زودتر خواهد رسيد؛ اگر چنانچه تنبلى و كوتاهى و خودخواهى و دنياپرستى و دل دادن به اين ظواهر، چشم ما را يك قدرى پُر كند، ما را ساقط كند، در درون خودمان ريزش - چه ريزش شخصى در درون، چه ريزش اجتماعى - پيدا بكنيم، البتّه ديرتر به دست خواهد آمد؛ امّا بدون ترديد به دست خواهد آمد و اين به بركت مجاهدت ها و فداكارىها است».[1]
اينها حرفهايي نيست که يک آدم احساساتي بزند. حقيقت اين است که تاريخي با رويکرد توحيدي شروع شده که دارد جلو ميرود و موحدين را ياري ميکند.
اين که تأکيد ميشود تمدن غرب را بشناسيد چون بايد بدانيم هر تمدني با مبادي مخصوص به خودش در تاريخ ظهور ميکند. حال سؤال ميشود تمدن اسلامي با کدام مبادي ميتواند ظهور يابد؟
رجوع به حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» وقتي با عقلي باشد که آن عقل از قلب جدا نبود و به جاي تقليد، تفکر را به صحنه آورد، حتماً گوهر تفاهم در بين افراد و جريانهاي موجود در جامعه به صحنه ميآيد و تاريخ جديد ما شروع ميشود و از رنج بيتاريخي و گسست تاريخي رها ميشويم. حتماً در بين خود تجربه کردهايد که چرا بعضاً فکرِ دو شخص متعهد را که هر دو در يک موضوع سخن درستي ميگويند، نميتوانيم جمع کنيم و هر کدام بر وَجه درست سخن خود تأکيد دارند بدون آن که متوجه وجه درست سخن طرف مقابل خود بشوند و در سخن طرف مقابل هم فکر کنند. بنده بعضاً تأسف ميخورم که جرا بعضي از مؤمنين و انقلابيون چطور حرف خود را ميفهمند اما صحت حرف طرف مقابل را نميفهمند. حتي در اين حد هم به توحيد نرسيدهاند که بتوانند وجوه مختلف يک حقيقت را جمع کنند در حاليکه در توحيدي که ما همه به آن معتقديم آيهي «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ»(حديد/3) هست که ميگويد او هم اول است و هم آخر به آن صورت که از همان جهت که اول است، از همان جهت آخر است. خدا توفيقمان بدهد تا به اين مرحله برسيم، اين نوع توحيد به سلوک نياز دارد، سالک به جايي ميرسد که در نظر به حضرت حق از همان جهت که او اول است او را آخر ميبيند و درست از همان جهت که ظاهر است او را باطن ميبيند. توحيد تا اينجاها انسان را در جمع اضداد جلو ميبرد حالا دو انسانِ موحد در انديشههايي که با همديگر متضاد هم نيستند سخن همديگر را نميفهمند. ما نياز به تفاهم قدسي داريم تا ابعاد نوراني انديشههاي همديگر را احساس کنيم و از اين ظلمات بزرگ آزاد شويم که انديشههاي افراد را در ماهيات مختلف نگاه ميکنيم و نه در وجودي که داراي ظهورات مختلف است و در عين شدت و ضعفداشتن، سراسر وجود است. ماهيتها منشأ کثراتاند و با هم جمع نميشوند، «وجود» است که به عنوان يک حقيقت بدون هرگونه کثرتي در صحنه است. اگر دو سخن و دو انديشه در ذيل توحيد قرار داشته باشد و نتوانيد آن دو سخن را جمع کنيد به موحدبودن خود شک داشته باشيد و بدانيد از حقيقتِ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ» (حجرات/10) بيرون هستيد زيرا «اَلْمُؤْمِنُ مِرْآتُ الْمُؤْمِن» يعني هر مؤمني آينهي ايمان مؤمن ديگري است و هر کدام بايد حقيقت را در آينهي وجود ديگري ببيند، زيرا مؤمنين حقيقي به جاي نظر به ماهيات و کثرات، به «وجود» نظر دارند. گاهي از بعضي از عزيزان تعجب ميکنم که ميپرسند در اين موضوع خاص علامه طباطبایي درست ميگويند يا حضرت امام؟ طوري حرف ميزنند که معلوم ميشود در اسارت ماهياتاند. مگر ميشود انديشهي علمائي که در ذيل توحيد سخن ميگويند و نظر به حق دارند، جمع نشود؟ همان طور که اول و آخر و ظاهر و باطن در توحيد حضرت حق جمع ميشود.
عرض بنده با توجه به موضوع فوق اين است که در پذيرفتن فکر منسجمِ حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» عقلها و قلبها در ذيل شخصيت حضرت امام، آينهي همديگر ميشوند و ميبينند که هر کدام متذکر وجهي از حقيقتاند و همه با هم ميتوانند در کنار هم منشأ تمدني باشند که جوابگوي همهي ابعاد انسانها است.[2] موفق باشید
[1] - بيانات در ديدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در تاريخ ۱۳۹۲/۰۶/۲۶.
[2] - ميتوان زيربناي توصيههاي مکرر حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» را نسبت به وحدت جامعهي اسلامي در مبناي فوق که مبنايي است توحيدي جستجو کرد.
باسمه تعالی: سلام علیکم: کار چندان آسانی نیست. نگاهی به کتاب «جوان و انتخاب بزرگ» و «چه نیازی به نبی» این نسل را به فکر فرو میبرد تا لذتهای دنیایی برایشان عمده نشود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: لازمهی سالمماندنِ بدن آن نیست که آن بدنها نسبت به شهدایی که بدنشان سالم نمانده؛ در مقامِ توحیدیِ بالاتری باشند. بلکه به جهت صفات و اعمالِ خاص است که بدن سالم میماند. مثل استدام در نافلهی شب. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: فرهنگ یک جامعه آن نوع ارزشها و سنتهایی است که جامعه بدان قوام یافته و میتواند حیات خود را بدون وابستگی به فرهنگهای دیگر ادامه دهد و مدیریت فرهنگی به آن معنا است که زمینهی ظهور و بروز آن سنتها را فراهم نماید بدون آنکه آزادی انسانها را در شرایطی که هنجارشکنی نمیکنند محدود کنیم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: استخاره وقتی جا دارد که ما واقعاً در تصمیمگیری مانده باشیم. چرا به همان استخارهی حاجآقا، کار را جلو نبردید؟ مگر اینکه با عقل خود متوجه باشید که نباید آن کار را کرد که در این صورت، پشت به استخاره، پشت به قرآن نیست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در بحث سورهی واقعه عرض شد که «حوری»، صورتِ اطاعت کامل انسان از حق است. لذا در رابطهی آن میفرماید: «جزاء بما کانوا یعملون» یعنی او جزا و صورت عمل مقربین است. «غلمان» نیز صورتِ ارادههای انسان است. سعی بفرمایید مطلب را در بحثی که در سورهی واقعه شده است، به طور نسبتاً مفصل دنبال بفرمایید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: از آنجایی که «وجود» در هر مرتبهای خاصیتِ خاص خود را دارد، حرکت جوهری خاصیت یکی از مراتب وجود یعنی پایینترین مرتبهی آن که ماده است میباشد. مگر مجردات و خداوند مرتبهی پایین وجودند که چنین خاصیتی را داشته باشند؟! موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: به ما فرمودهاند: «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (186) /آل عمران)» اگر در امور دین، پشتکار داشته باشیم و تقوا را رعایت کنیم، آرامآرام راهها گشوده میشود و خطورات، کم میگردد و این است آن اراده ای که هرکس باید داشته باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در کتاب «هدف حیات زمینی آدم» عرض شد که شیطان به «اللّه» کافر بود، هرچند که به بعضی از اسماء ایمان داشت 2 و 3 – کتاب «سفینة الصادقین» نکات خوبی دارد 4- خوب است ولی انسان را در «حال» نگه میدارد و تا شهود جلو نمیبرد 5- به عنوان علت معدّه، مؤثر است 6- هر دو مورد خوب است، بستگی به حال خودتان دارد 7- بنده برای جنابعالی آرزوی توفیق دارم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: مسیر رسمی دروس حوزوی را فعلاً با جدّیّت تمام طی کنند و کمتر به حواشی بپردازند تا در همان دروس، قوت لازم را پیدا نمایند و در همان حوزه زمانهایی که برای اخلاق در نظر گرفته شده است را جدّی بگیرند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: روح در قرآن بیشتر به «روح الامین» یعنی جناب جبرائیل نظر دارد و نفس در قرآن، بیشتر نظر به نفس ناطقه است. در رابطه با «یسئلونک عن الرّوح» خوب است که به تفسیر المیزان رجوع فرمایید که ایشان در این رابطه هم نظر به «روح الأمین» دارند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همان سلامی که به عباد الصالحین میدهیم اگر حضرت عزرائیل«علیهالسلام» را هم مدّ نظر قرار دهیم، به آن حضرت نیز سلام دادهاید. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همانطور که متوجه شدهاید رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» متوجه حقایق امور هستند ولی به دستور خدا با مردم مشورت میکردند تا جامعه در ذیل هدایتهای دلسوزانهی رسول خدا«صلواتاللّهعلیهوآله» رشد کند. ولی عنایت داشته باشید که تصمیم نهایی را به عهدهی آن حضرت گذاشته است. به همین جهت در ادامهی آیه میفرماید: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ». موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: خود قانون اساسی مصوبهی سال 58 شرایط تجدید نظر و بازنگری را پیشبینی نموده است و لذا شورای بازنگری قانون اساسی پس از تصویب و همهپرسی در مورخ ۱۳۶۸/۰۵/۰۶، برابر اصل یکصدو بیست و سوم قانون اساسی رسمیت یافت
در رابطهی مذکور نظر شما را که با بدبینی کامل موضوع را نگاه میکنید؛ به دو مقالهی زیر جلب میکنم:
قانون اساسي در جوامع مختلف به عنوان سند ملي و مورد قبول عموم مردم جامعه پذيرفته ميشود. به علاوه، به دليل اهميت و كلي و عمومي بودن آن براي زمانهاي مختلف اين سند بايد از استحكام كافي و لازم برخوردار باشد تا زمامداران به آساني نتوانند آنرا تغيير داده، دستخوش دگرگوني كنند. البته از سوي ديگر، عدم امكان هرگونه تغيير در قانون اساسي نيز ممكن است از جوابگويي آن براي حل معظلات جامعه با توجه به نيازهاي گوناگون آن بكاهد. به همين دليل معمولا راه بازنگري، اصلاح، تغيير و نسخ قانون اساسي بايد در آن پيشبيني شده باشد.[1]
قانون اساسي مصوب سال 1358، به خاطر دگرگونيهاي سريع ناشي از انقلاب اسلامي در كوتاهترين زمان به تصويب رسيد. ترديدي نيست كه سرعت در تصويب چنين قانون بنيادين، كه كليهی امور و شئون جامعه بر پايهی آن استوار ميگردد، بدون اشكال و ايراد نميتوانست باشد. بازتاب نسبت تأسيسات سياسي نظام گذشته و انعكاس آن در قانون اساسي جديد و عدم تجربه براي استقرار نظام بديع و جديد جمهوري اسلامي (كه تا آن زمان سابقه نداشت) مجموعا قانون اساسي را با اشكالت عملي مواجه ساخته بود.[2] كه رهبر انقلاب (امام خميني) نيز قول دادند كه در آينده اشكالات آن مرتفع گردد.[3]
در سال 1368 و با پايان رفتن جنگ عوامل متعددي باعث گرديد تا بازنگري در قانون اساسي مصوب سال 1358 در دستور كار قرار گيرد و تغييراتي در آن داده شود. اين موضوع باعث تحول در ساختار سياسي كشور و گرايش به نوعي تمركزگرايي در ساختار تصميمگيري و رفع برخي موانع اجرايي در ساختار سياسي گرديد.[4]
اشكالات عملي و عوامل بازنگري در قانون اساسي
از جمله عواملي كه موجب ضرورت اين بازنگري گرديد، ميتوان به اشكالات عملي اشاره كرد كه اجراي قانون اساسي سال 58 در عمل طي دههی اول انقلاب (از سال 58 تا 68) با آن مواجه بود كه مهمترين آنها در ناهماهنگي قوهی مجريه، شورايي بودن مديريت قوهی قضائيه و مسأله عدم توافق در قوهی مقننه ميتوان ذكر كرد. كه اين امور به شدت كارايي سيستم سياسي را تحت تأثير قرار ميداد و به تنشهاي درون حاكميت دامن ميزد.[5]
طي اين سالها، ساختار چهارگانهی رهبري، قوهی مقننه، قوهی مجريه و قوهی قضائيه تحولات بسياري به خود ديده بود و قانون اساسي نميتوانست پشتوانه حقوقي و قانوني مناسبي براي اين تحولات باشد. در مجموع اشكالات ناشي از پراكندگي امور در تجربه ده سالهی نظام جديد نشان داد كه با مديريت غير منسجم، امور به درستي سامان نمييابد و مسئوليتها لوث ميشود بدين خاطر بود كه فكر بازنگري قانون اساسي قوت گرفت.[6]
رهبري: در مسألهی رهبري، رويدادهاي مهمي اتفاق افتاده بود. از يك سو، قابليت تداوم شرط مرجعيت به عنوان يكي از شرايط رهبري مورد شكايت قرار گرفته بود. مخصوصا هنگامي كه قائم مقام رهبري، آيتالله منتظري، از اين مقام عزل گرديد، چشمانداز روشني براي اينكه مرجع ديگري بتواند رهبري سياسي جامعه را بر عهده بگيرد، مبهم بود و از سوي ديگر، شورايي ديدن رهبري نيز با توجه به عملكرد مديريت شورايي در كشور مورد انتقاد بود.[7]
قوهی مجريه: در قوهی مجريه وجود ناهماهنگي بين وظايف رئيسجمهور و نخستوزير منجر به آن شده بود كه اين دو نهاد هم از لحاظ تفكيك و برخورد صلاحيتها و هم از نظر سلسله مراتب دچار مشكلاتي شوند[8] كه اين امر در عمل در دوران اولين رئيسجمهور (بني صدر)[9] حتي دومين رئيسجمهور (شهيد رجايي) با نخستوزير آن زمان اصطكاكاتي را موجب گرديد.[10]
اعمال قوهی مجريه، جزء در اموري كه مستقيما بر عهدهی رهبري گذارده شده بود از طريق رئيسجمهور و دولت و نخستوزير و وزراء اعمال ميگرديد.[11] رئيسجمهور كه با رأي مستقيم مردم انتخاب ميشد. حق نظارت بر وزراء را نداشت[12] و نخستوزير، رياست هيات وزيران را بر عهده داشت و بر كار آنان نظارت ميكرد.[13] اعضاي دولت در انجام وظايف و امور خود كاملا مستقل از رئيسجمهور عمل ميكردند. از سوي ديگر، چنانچه بين نخستوزير و وزيران هماهنگي وجود نميداشت، نخستوزير در عزل وزير به تنهايي قادر به اقدام نبود، زيرا براي اين عزل، موافقت رئيسجمهور لازم بود. حال اگر وزير با رئيسجمهور هماهنگ و با نخستوزير ناهماهنگ بود، نخستوزير نميتوانست در انجام وظايف رياست هيأت وزيران ايجاد هماهنگي كند، بنابراين در مديريت قوهی مجريه روند شايستهاي وجود نداشت.[14] اعضاي قوهی مجريه فقط در مقابل مجلس مسئول بودند[15] و مجلس بر كار آنان نظارت ميكرد.[16] در حاليكه رئيسجمهور به عنوان مقام مافوق هيچگونه قدرت مواخذهاي نداشت.[17]
قوهي قضائيه: در قوهی قضائيه نيز مشكلات مشابهي وجود داشت از آن جمله ميتوان به مديريت قوهی قضائيه اشاره نمود. انجام مسئوليتهاي قوهی قضائيه بر عهدهی شورايي به نام شوراي عالي قضائي گذاشته شده بود كه بالاترين مقام قوهی قضائيه بود و وظايف ادارهی اين قوه را كاملا بر عهده داشت.[18] اما مديريت مذكور طي ده سال تجربه به هر دلايلي نتوانست موفق باشد.[19]
قوهی مقننه: در قوهی مقننه نيز اختلاف بين مجلس شوراي اسلامي و شوراي نگهبان نشان داد كه مرجع فيصلهدهندهاي به اختلاف اين دو نهاد مهم و ضروري است. در اين خصوص حاكميت ملي، صلاحيت عام تدوين قوانين مورد نياز و مصلحت كشور را بر عهده مجلس ميگذارد اما حاكميت اسلامي ايجاب ميكرد كه كليه قوانين براساس موازين اسلامي باشد كه تشخيص اين امر بر عهدهی شوراي نگهبان بود.[20] بدين ترتيب هيچ راه قانوني جزء تبعيت مجلس از شوراي نگهبان وجود نداشت اما در جريان عمل مسايلي مطرح شد كه در آن مصالح نظام در مقابل موازين شرعي به نحوهی قابل توجهي قرار ميگرفت و اصرار شوراي نگهبان بر مواضع خود، مسايلي را به دنبال داشت كه نهايتا منجر به صدور فرمان 17/11/1366 امام خميني مبني بر تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حل اختلاف آنها گرديد.[21] اين مجمع كه با توجه به اختيارات ولي فقيه از سوي امام جهت حل اختلاف مجلس و شوراي نگهبان طراحي شد ميبايست شكلي قانوني به خود گيرد و نهادمند گردد و اين امر ضرورت بازنگري در قانون اساسي را ايجاب ميكرد.[22]
مراجع درخواستكننده بازنگري در قانون اساسي
مجموع عوامل فوق منجر به بحث در خصوص بازنگري گرديد. اما مشكل كار اين بود كه در قانون اساسي 1358 به دلايل خاص[23] هيچگونه مكانيسمي براي بازنگري در آن قانون پيشبيني نشده بود.[24] البته در اصل 148 پيشنويس قانون اساسي كه به مجلس خبرگان قانون اساسي داده شده بود اين امر پيشبيني شده بود ولي اصل پيشنهادي به تصويب مجلس خبرگان قانون اساسي نرسيد.[25] و بدين ترتيب موضوع بازنگري قانون اساسي مسكوت ماند. برخي محققين از عواملي همچون بيتوجهي، تازه كار بودن نيروهاي انقلابي، شرايط ناشي از عدم استقرار همه جانبه و كامل نظام و عدم تمايل آنها به تغيير را علت اين كار ميداند.[26] اما به نظر يكي ديگر از محققين كه خود عضو شوراي بازنگري بوده است، ميگويد: «مسكوت گذاشتن امر تجديدنظر ناشي از اين بود كه قانون اساسي را از دستبرد، هوا و هوسهاي گروهها و خواستههاي زودگذر و جريانهاي بحراني آن جامعه و تب و تابهاي مقطعي دور نگه دارند.»[27]
به هر حال با پايان يافتن جنگ هشت ساله، فرصت زماني مناسبي پديد آمد تا فضاي كشور آماده نگرشي مجدد به قانون اساسي گردد. اما راه حل قانوني كه در متن قانون اساسي تصريح شده باشد، وجود نداشت و باز به نظر ميرسيد كه مقام رهبري انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي، ميبايست با بهرهوري از اختيارات ناشي از ولايت مطلقه و محبوبيت و مقبوليت مردمي خود، دست به يك اقدام فراقانوني بزند تا گرهی ناگشوده باز و بنبستهاي قانوني، مرتفع گردد.[28]
اما ايشان فيالبداهه و از نزد خود دست به چنين كاري نزدند، بلكه هنگامي دست به اين اقدام زدند كه حكم بازنگري قانون اساسي مسبوق به دو نامهاي شد كه دو نهاد مهم و سرنوشتساز مملكتي به ايشان نوشتند و در آن ضمن مشورتدهي با لساني صريح خواستار بازنگري در قانون اساسي شدند.[29]
در تاريخ 27 فروردينماه 1368 عدهی زيادي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي در جلسهی علني با قرائت متن نامهاي به مقام رهبري كشور از ايشان خواستند «برخي از فصول و اصول قانون اساسي از جمله در باب قوهی قضائيه، تشكيلات قوهی مجريه و رهبري و غيره داراي ايرادات اساسي است كه بدون اصلاح آن ادارهی كشور با مشكلات جدي مواجه خواهد شد، چنانچه مصلحت بدانيد گروهي را براي بازنگري در قانون اساسي و تهيه پيشنويس اصلاحيه و متمم آن تعيين فرموده تا پس از تأييدات، مراتب توسط حضرت مستطاب عالي به رفراندوم گذاشته شود.»[30]
متعاقب اين نامه، اعضاي شوراي عالي قضايي، شامل آقايان عبدالكريم موسوي اردبيلي، محمد موسوي خوئينيها، سيدمحمد موسوي بجنوردي، مرتضي مقتدايي و حسن ابراهيم حبيبي، همه نامهاي نوشتند و در آن از مقام رهبري انقلاب و كشور درخواست نمودند «اكنون كه تهيه متمم با اصلاحيه براي قانون اساسي در جامعه مطرح است، شوراي عالي قضايي لازم ديد نظر خود را در اين باره به حضور مبارك تقديم كند. تجربه ده ساله نشان داده است كه بعضي از اصول آن در فصول رهبري و قوهی مجريه و قضائيه و مقننه، نياز مبرم به متمم يا اصلاحيه دارد. شوراي عالي قضايي پيشنهاد ميكند اگر حضرت عالي صلاح بدانيد دستور فرماييد هيأتي تعيين شود و اصولي را در قسمتهاي فوق به عنوان متمم با اصلاحيه تهيه و به حضور مبارك تقديم نمايد تا در صورت تأييد براي تصويب به آراي عمومي گذاشته شود.»[31]
دستور امام خميني براي بازنگري
امام خميني با اتخاذ يك تصميم اساسي، روند مشورتدهي، مشورتگيري را تكميل نمودند و در تاريخ 14 ارديبهشت 1368، طي حكمي خطاب به رياستجمهوري وقت (آيتالله خامنهاي) دستور تشكيل شوراي بازنگري قانون اساسي را صادر نمودند.[32] و حضرات حجج اسلام و المسلمين و آقاياني را كه براي اين مهم در نظر گرفته شده عبارت بودند از:
آقاي مشكيني، طاهري خرمآبادي، مومن، هاشمي رفسنجاني، اميني، خامنهاي، مهندس موسوي (نخستوزير)، حسن حبيبي، موسوي اردبيلي، موسوي خوئينيها، محمدي گيلاني، خزعلي، يزدي، امامي كاشاني، جنتي، مهدوي كني، آذري قمي، توسلي، كروبي، عبدالله نوري.
امام خميني محدودهی مسايل مورد بحث را بدين شرح اعلام نمودند:
1. رهبري
2. تمركز در مديريت قوه مجريه
3. تمركز در مديريت قوه قضائيه
4. تمركز درمديريت صدا و سيما در صورتي كه قواي سهگانه در آن نظارت داشته باشند.
5. تعداد نمايندگان مجلس شوراي اسلامي
6. مجمع تشخيص مصلحت نظام براي حل معظلات نظام و مشورت رهبري به صورتي كه قدرتي در عرض قواي ديگر نباشد.
7. راه بازنگري به قانون اساسي
8. تغيير نام مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي
امام خميني همچين مدت زمان اين كار را حداكثر دو ماه اعلام داشتند.[33]
شوراي بازنگري قانون اساسي
بدين ترتيب، كار بازنگري قانون اساسي با تشكيل و افتتاح شوراي بازنگري قانون اساسي آغاز گرديد و موضوعات مذكور طي 41 جلسه، از 7/2/1368 تا 20/4/1368، در اين شورا بررسي و مجموعا 46 اصل اصلاح و تغيير يافت و اصول يكصد و هفتاد و ششم (فصل سيزدهم شوراي عالي امنيت ملي) و اصل يكصد و هفتاد و هفتم (فصل چهاردهم، بازنگري قانون اساسي) نيز اضافه گرديد و آنگاه در همهپرسي روز 6/5/1368 به آراء عمومي گذاشته شد و به تصويب ملت رسيد.[34]
بر اساس بازنگري، پست نخستوزيري حذف شد و اختيارات رئيسجمهور افزايش يافت، تصميمگيري فردي در قوهی قضائيه جايگزين تصميمگيري شورايي شد و جايگاه مجمع تشخيص مصلحت نظام در نظام سياسي كشور به عنوان حل و فصلكننده اختلاف بين مجلس و شوراي نگهبان تثبيت شد. همچنين قيد مرجعيت از شرايط رهبري حذف و اختيارات رهبري مطلقه اعلام گرديد.[35]
نتايج مذاكرات شوراي بازنگري در خصوص رهبري
در بازنگري قانون اساسي در باب رهبري در سه مورد بازنگري صورت گرفت:
1. تعديل توقع شرايط احراز رهبري به شكل حذف شرط مرجعيت.
2. توسعه اختيارات رهبري به شكل ولايت فقيه.
3. حذف شورايي بودن رهبري.[36]
با اسناد به نامه امام خميني در پاسخ به نامه شوراي بازنگري مورخ 9/2/68 كه در آن فرموده بودن شرط مرجعيت لازم نيست و مجتهد عادل مورد تأييد خبرگان محترم سراسر كشور كفايت ميكند،[37] شرط مرجعيت از شروط رهبري حذف شد. اصولا در مذاكرات شوراي بازنگري پيرامون حذف شرط مرجعيت، نظرات و آراي مختلفي ارائه شد، اما به طور كلي نظر غالب اين بود كه نزول در شرايط رهبري حدي دارد و اگر مايليم مرجعيت را حذف كنيم بايستي براي او افقهيت و اعلميت در نظر بگيريم تا حكمش نافذ باشد.[38]
در نهايت در مجلس بازنگري، با اصلاح اصل يكصد و نهم، اين اصل به اين صورت درآمد: 1- صلاحيت علمي لازم براي افتاء در ابواب مختلف فقه، 2- عدالت و تقوي لازم براي رهبري امت اسلام. 3- بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافي براي رهبري. در صورت تعدد واجدين شرايط فوق، شخصي كه داراي بينش فقهي و سياسي قويتر باشد مقدم است.[39]
با تعاملات فكري كه صورت گرفت با افزودن قيد "مطلقه" به ولايت در اصل 57، اختيارات رهبري در خصوص اصل 110 قانون اساسي، اختيارات رهبري عبارت بودند از: تعيين سياستهاي كلي نظام و نظارت بر اجراي آنها، فرماندهي كل نيروهاي مسلح، فرمان همهپرسي، نصب و عزل فقهاي شوراي نگهبان، رئيس قوهی قضائيه، رئيس سازمان صداو سيما رئيس ستاد مشترك، فرمانده كل سپاه و فرماندهاي عالي نيروهاي نظامي و انتظامي، حل اختلاف قواي سهگانه، حل معظلات نظام، تأييد و عزل رئيسجمهور.[40]
از نتايج ديگر بازنگري، حذف مبحث شورايي بودن رهبري بود كه با توجه به استدلالاتي مبني بر ناكارايي مديريت شورايي و احتمال اصطكاك در رهبري و عدم تجربه موفق تاريخي در دوران گذشته، اين تصميم اتخاذ شد كه هرچند در قانون اساسي، اين روش به عنوان موقت در زمان فوت و يا بركناري رهبر پذيرفته گرديد.[41]
نتايج بازنگري در قوهی مجريه
مسأله عدم تمركز در قوهی مجريه منجر به تنشهاي متعددي در سطوح بالاي مديريتي اجرايي كشور و كند شدن روند اقدامات گرديده بود. به همين دليل اين موضوع به عنوان يكي از مباحث مجلس بازنگري مطرح شد. و آراء و نظراتي چند در اين باب ارائه شد. عمدتا موافقين تمركز با تاكيد بر لزوم كارايي در سيستم بر حذف پست نخستوزيري تأكيد ميكردند و مخالفين نگران رشد ديكتاتوري و افزايش قدرت قوهی مجريه بودند اما در نهايت با استدلالهاي مختلف، ساختار قوهی مجريه دگرگون شد و طرح نويني كه ارائه گرديد حاكي از حذف نخستوزير و دادن اقتدارات و اختيارات بيشتري به رئيسجمهور بود. قوهی مجريه پس از بازنگري تغيير كرد. در نظام نوين قوهی مجريه، ميدان وسيع رياست هيات وزيران و مسايل مربوط به آن در اختيار رئيسجمهور قرار گرفت. به موجب اصل 134 رياست هيأت وزيران با رئيسجمهور است كه بر كار وزيران نظارت دارد و با اتخاذ تدابير لازم به هماهنگ ساختن تصميمهاي وزيران و هيأت دولت ميپردازد و با همكاري وزيران برنامه و خط و مشي دولت را تعيين و قوانين را اجرا ميكند.[42]
نتايج بازنگري در قوهی قضائيه
در مذاكرات بازنگري نظريات مختلفي در باب اصلاح اصول مربوط به قوهی قضائيه در قانون اساسي ارائه گرديد كه عمدتا به لزوم تمركز در اين قوهی تأكيد داشتند.[43] در اين جلسات همچنين در مورد لزوم و يا عدم لزوم شرط اجتهاد براي رياست اين قوه (با توجه به اينكه بخشي از وظايف او غير قضايي ميباشد) و همچنين منشأ نصب و عزل رئيس اين قوه و ميزان اختيارات او و رابطه او با وزير دادگستري در دولت مباحثي مطرح شد و در نهايت طبق اصل 157 قانون اساسي بازنگري شده، به منظور انجام مسوليتهاي قوهی قضائيه در كليه امور قضايي و اداري و اجرايي، مقام رهبري يك نفر مجتهد عادل و آگاه به امور قضايي و مدير و مدبر را براي مدت پنج سال به عنوان رئيس قوهی قضائيه تعيين مينمايد كه عاليترين مقام قوهی قضائيه است.[44]
نتايج بازنگري در قوهی مقننه
در جلسههاي بيست و دوم، سي و هفتم و سي و هشتم و چهلم مذاكرات شوراي بازنگري جايگاه قانوني مجمع تشخيص نظام در قانون اساسي به تصويب نهايي رسيد. و به صورت اصل يكصد و دوازدهم قانون اساسي متجلي گشت. و در نهايت مقرر شد كه نهاد مجمع تشخيص مصلحت نظام يك بازوي مشورتي براي مقام رهبري است كه اختلافات بين مجلس و شوراي نگهبان در موضوع قانونگذاري را حل و فصل خواهد كرد و رهبري ميتواند به كمك اين نهاد، نظام را از بنبستهاي قانوني نجات دهد و حرف آخر را بزند. براساس اصل يكصد و دوازدهم قانون اساسي، اعضاي ثابت و متغير مجمع تشخيص مصلحت نظام را رهبري تعيين مينمايد و مقررات مربوط به مجمع توسط خود اعضا تهيه و تصويب و به تاييد رهبري ميرسد.[45]
درج اصل بازنگري قانون اساسي
يكي از موضوعات بازنگري قانون اساسي در سال 1368، اصل بازنگري است كه در فصل چهاردهم الحاقي (اصل يكصد و هفتاد و هفتم) قانون اساسي، تحت عنوان بازنگري در قانون اساسي، پيشبيني شده است.[46] بر اساس اين اصل، مقام رهبري پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام طي حكمي خطاب به رئيسجمهور موارد اصلاح و... قانون اساسي را به شوراي بازنگري قانون اساسي پيشنهاد مينمايد. اصل 177 تركيب شوراي بازنگري را در نه گروه به شرح ذيل بيان ميكند:
1- اعضاي شوراي نگهبان. 2- روساي قواي سهگانه 3- اعضاي مجمع تشخيص نظام 4- پنج نفر از اعضاي مجلس خبرگان رهبري 5- ده نفر به انتخاب مقام معظم رهبري 6- سه نفر از هيات وزيران 7- سه نفر از قوهی قضائيه 8- ده نفر از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي 9- سه نفر از دانشگاهيان.[47]
همچنين اصل 177 قانون اساسي مقرر ميدارد مصوبات شورا پس از تأييد و امضاي مقام رهبري بايد از طريق مراجعه به آراي عمومي به تصويب اكثريت مطلق شركتكنندگان در همهپرسي برسد. اما در اين مورد ذيل اصل 177 محدوديتهايي را بدين شرح پيشبيني نموده است. «محتوي اصول مربوط به اسلامي بودن نظام و ابتنای كليهی قوانين و مقررات بر اساس موازين اسلامي و پايههاي ايماني و اهداف جمهوري اسلامي و جمهوري بودن حكومت و ولايت امر و امامت امت و نيز ادارهی امور مذكور به اتكاي آراي عمومي و دين و مذهب رسمي ايران تغييرناپذير است.».[48]
[1] . نظرپور، مهدي؛ تاريخ سياسي معاصر ايران، قم، زمزم هدايت، 1388، چاپ چهارم، ص 162.
[2] . هاشمي، محمد؛ حقوق اساسي جمهوري اسلامي ايران، تهران، دانشكدهی حقوق دانشگاه شهيد بهشتي، 1370، چاپ اول، جلد اول، ص 32.
[3] . فوزي، يحيي؛ تحولات سياسي اجتماعي بعد از انقلاب اسلامي در ايران، 1380-1357، تهران، چاپ و نشر عروج، 1387، چاپ دوم، جلد دوم، ص 220.
[4] . همان، ص 219.
[5] . هاشمي، محمد؛ پيشين، صص 35-32.
[6] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 220 و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص35.
[7] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 220.
[8] . هاشمي، محمد؛ پيشين، ص33.
[9] . دفتر تحقيقات و انتشارات روابط عمومي نخست وزيري، چگونگي انتخاب اولين نخست وزير در جمهوري اسلامي ايران و مكاتبات رجايي با بنيصدر، بيجا، دفتر تحقيقات و انتشارات روابط عمومي نخست وزيري، 1360، چاپ اول، صص131-125.
[10] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 220.
[11] . اصل 60 قانون اساسي جمهموري اسلامي ايران، سال 1358.
[12] . اصل 11و 115 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران سال 1358.
[13] . اصل 134 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.
[14] . هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 34.
[15] . اصل 137 و 134 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.
[16] . اصل 87 و 89 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.
[17] . هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 34.
[18] . اصل 157 و 158 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.
[19] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 221.
[20] . اصل 72 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، سال 1358.
[21] . نشر دبيرخانه مجمع، مجموعه قوانيني و مقررات مربوط به مجمع تشخيص مصلحت نظام،تهران، نشر دبيرخانه مجمع، 1371، چاپ دوم، صص4-3 و خميني، روح الله؛ صحيفه امام، تهران، عروج، 1379، چاپ سوم، جلد 20، ص 464.
[22] . فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 222-221.
[23] . عميد زنجاني، عباسعلي؛ فقه سياسي، تهران، اميركبير، 1378، چاپ اول، جلد اول، ص 448.
[24] . مدني، سيد جلالالدين؛ حقوق اساسي در جمهوري اسلامي، تهران، بينا، 1367، چاپ اول، جلدب5، ص 165.
[25] . مجلس شوراي اسلامي، راهنماي استفاده از صورت مشروح مذاكرات مجلس بررسي قانون اساسي، تهران، انتشارات مجلس شوراي اسلامي، بيتا، چاپ اول، جلد چهارم، ص 20.
[26] . مدني، سيد جلالالدين؛ پيشين، ص 165.
[27] . عميد زنجاني، عباسعلي؛ پيشين، ص448.
[28] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 222.
[29] . روزنامهی جمهوري اسلامي، 28 ارديبهشت 1368، ص 10.
[30] - هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 36.
[31] - فوزي، يحيي؛ پيشين، ص224.
[32] - نظرپور، مهدي؛ پيشين، ص 162و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 36.
[33] . خميني، روح الله؛ پيشين، ج21، صص 264- 263 و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص 37.
[34] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص 226، و هاشمي، محمد؛ پيشين، ص37
[35] . فوزي، يحيي؛ پيشين، ص219.
[36] . همان، ص227.
[37] . خميني، روح الله؛ پيشين، جلد 21، ص371.
[38] . اداره كل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي، مشروح مذاكرات شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، تهران، اداره كل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي، 1369، چاپ اول، جلد اول، صص197-189.
[39] . قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب 1368، اصل 109.
[40] . همان، اصل 110.
[41] . همان، اصل 111.
[42] . فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 233-231.
[43] . خميني، روح الله؛ پيشين، جلد 21. صص 266-263.
[44] . اداره كل امور فرهنگي و روابط عمومي مجلس شوراي اسلامي،پيشين، ص321 و فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 235- 234.
[45] . فوزي، يحيي؛ پيشين، صص234-233.
[46]. نظرپور، مهدي؛ پيشين، صص163- 162.
[47] . فوزي، يحيي؛ پيشين، صص 236-235.
[48] . همان، ص236.
شیوه تعیین رهبری
نويسنده:مصطفي ناصحي
در نظام جمهوری اسلامی ایران ، مرجع خاصی برای تعیین رهبر مشخص شده است، قانون اساسی 58 یكی از طرق تعیین رهبری را پذیرش اكثریت مردم می دانست، چنان كه اصل 5 قانون اساسی 58 مقرر می دارد:«در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است كه اكثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند...» و همین طور طبق اصل 107 سابق كه مقرر می داشت:«هر گاه یكی از فقهای واجد شرایط مذكور در اصل پنجم این قانون از طرف اكثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شده باشد، همان گونه كه در مورد مرجع عالی قدر تقلید و رهبر انقلاب آیت الله العظمی امام خمینی ـ رحمت الله علیه ـ چنین شده است، این رهبر، ولایت امر و همه مسئولیت های ناشی از آن را بر عهده دارد، در غیر این صورت خبرگان منتخب مردم درباره همه كسانی كه صلاحیت مرجعیت و رهبری دارند بررسی و مشورت می كنند.» هر گاه یك مرجع را دارای برجستگی خاص برای رهبری بیابند او را به عنوان رهبر به مردم معرفی می نمایند، و گرنه سه یا پنج مرجع واجد شرایط رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی می كنند، در حالی كه در بازنگری قانون اساسی سال 68، اعضای بازنگری به این نتیجه رسیدند كه پذیرش مردمی رهبر، مخصوص امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ بوده و مردم هنگامی كه امام خمینی ـ رحمه الله علیه ـ را بدون چون و چرا به رهبری انتخاب كردند، این گونه انتخاب را در اصطلاح فقهی «شیوع» می گویند[1] و برای دوره های بعد از امام خمینی باید یك طریق روشن و مشخصی وجود داشته باشد و رهبر از طرف مرجع خاصی انتخاب شود، لذا به این نتیجه رسیدند كه رهبر باید از طرف خبرگان انتخاب شود.
بنابر این، طبق اصل 107 قانون اساسی ، خبرگان، مرجع تعیین كننده رهبر در نظام جمهوری اسلامی ایران شناخته شده است:«پس از مرجع عالیقدر و رهبر كبیر انقلاب جهانی اسلامی و بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله العظمی امام خمینی ـ قدس سره الشریف ـ كه از طرف اكثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته شدند، تعیین رهبر به عهده خبرگان منتخب مردم است. خبرگان رهبری درباره همه فقهای واجد شرایط مذكور در اصول پنجم و یكصد و نهم بررسی و مشورت می كنند، هر گاه یكی از آنان را اعلم به احكام و موضوعات فقهی یا مسایل سیاسی و اجتماعی یا دارای مقبولیت عامه یا واجد برجستگی خاص در یكی از صفات مذكور در اصل یكصد و نهم تشخیص دهند او را به رهبری انتخاب می كنند و در غیر این صورت یكی از آنان را به عنوان رهبر انتخاب و معرفی می نمایند. رهبر منتخب خبرگان، ولایت امر و همه مسئولیت های ناشی از آن را بر عهده دارد...».
پس قانون اساسی 58، برای انتخاب رهبر، دو راه پیش بینی كرده بود، یكی از طریق پذیرش و مقبولیت عامه از طرف مردم، دیگری از طرف خبرگان كه مورد اشاره قرار گرفت، اما در بازنگری 68 یك راه برای انتخاب رهبر پیش بینی گردید كه آن مجلس خبرگان است. در مجلس خبرگان رهبری درباره همه فقهای واجد شرایط رهبری مذكور در اصل پنجم و یكصد و نهم بررسی و مشورت می كنند كه در صورت تعدد اشخاص واجد شرایط رهبری، یك نفر را كه نسبت به دیگر واجدین شرایط، دارای برجستگی خاص باشد، به عنوان رهبر انتخاب می كند، اگر همه واجدین شرایط در یك سطح بودند، به نظر می رسد شخصی را كه دارای مقبولیت عامه بیش تری باشد، به رهبری برگزیند.
شیوه تعیین رهبر
شیوه و طریقه تعیین رهبر در نظام جمهوری اسلامی ایران در قانون اساسی 58، طبق اصل 5 و 107 به سه صورت بوده است:[2]
1. یكی از فقهای واجد شرایط مذكور در اصل 5 از طرف اكثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته و پذیرفته می شود، همان گونه كه در مورد مرجع عالیقدر تقلید و رهبر انقلاب اسلامی آیه الله العظمی امام خمینی ـ مدظله العالی ـ، تحقق یافت. (اصل 107 سابق)
2. اگر چنین انتخابی به هر دلیلی صورت نگرفت، خبرگان منتخب مردم درباره همه كسانی كه صلاحیت مرجعیت و رهبری را دارند بررسی و مشورت می كنند و یكی از مراجع را كه دارای برجستگی خاص برای رهبری هستند به عنوان رهبر، به مردم معرفی می نمایند.(اصل 107 سابق)
3. در صورتی كه به دلیل عدم برجستگی یا عدم امكان ترجیح یك فقیه، انتخاب یك فقیه از طرف خبرگان نیز ممكن نگردید، خبرگان 3 یا 5 مرجع واجد شرایط رهبری را به عنوان اعضای شورای رهبری تعیین و به مردم معرفی می كنند. (اصل 107 سابق)
بنابراین، مجلس خبرگان رهبری در انتخاب رهبر موظف به رعایت ملاك های قانونی جهت انتخاب شخص واجد شرایط می باشد.[3] و آن ملاك ها عبارت اند از:
1. اعلم به احكام و موضوعات فقهی باشد؛
2. اعلم به مسائل سیاسی و اجتماعی باشد؛
3. دارای مقبولیت عامه باشد؛
4. واجد برجستگی خاص در یكی از صفات رهبری باشد.
به نظر می رسد در انتخاب رهبر، رهبری لزوماً نباید دارای همه این صفات باشد و داشتن بعضی از آنها كافی است و همان گونه كه در اصل 107 ذكر شد كلمه «یا» به كار رفته است، اعلم به احكام و موضوعات فقهی یا مسایل سیاسی و اجتماعی یا ... آمده است و این بیان گر آن است كه بعضی از صفات یا یكی از آن ها برای انتخاب شدن به رهبری كفایت می كند.
تعیین رهبر به انتخاب است یا به انتصاب؟
یكی از مباحث مهم در نظام ولایت فقیه و رهبری، بحث انتخابی یا انتصابی بودن رهبری است و آن این كه آیا رهبر باید از طرف مردم انتخاب شود یا این كه رهبر باید انتصاب شود اگر قایل به انتخابی بودن رهبر شدیم، باید بگوییم مرجع انتخاب چه كسی است؟ مردم یا مرجع دیگری و هم چنین اگر قایل به انتصابی بودن فقیه هستیم، این انتصاب از ناحیه چه كسی باید باشد؟ امام معصوم ـ علیه السلام ـ حضور ندارد كه شخصاً ولی فقیه را انتخاب كند، پس از طرف چه كسی باید منصوب شود. ماوردی می نویسد:
«امامت دو نوع منعقد می شود: یكی به وسیله انتخاب اهل حل و عقد (كه همان خبرگان باشد) و دیگری به وسیله امام قبلی، اما عده ای كه معتقدند امامت به وسیله اهل حل و عقد منعقد می شود در تعداد افراد اهل حل و عقد اختلاف نظر وجود دارد كه این تعداد باید چند نفر باشند؟ گروهی از آن ها بر این عقیده اند كه امامت منعقد نمی= گردد مگر این كه همه افراد اهل حلّ و عقد از بلاد مختلف بر امامت شخصی اجماع كنند و این بدان خاطر است كه امامت او فراگیر شود و همه مردم تسلیم اوامر او باشند.
اما عده ای دیگر می گویند امامت با حداقل رأی 5 نفر منعقد می شود و...»[4].
قاضی ابویعلی هم چنین می نویسد:
«.. امامت از دو طریق منعقد می شود، یكی با اختیار و انتخاب اهل حلّ و عقد (خبرگان) و دیگری با تعیین امام قبلی...»[5].
در كتاب «الفقه علی المذاهب الاربعه» چنین آمده است:
«همه پیشوایان مذاهب چهارگانه (حنبلی، مالكی، شافعی و حنفی) متفق اند كه امامت به وسیله بیعت اهل حل و عقد از علما، رؤسا و چهره های سرشناس مردم كه می توانند در یك امر اجتماع كنند، محقق می شود و عدد خاصی در تعداد آن شرط نیست...»[6].
هم چنین موارد دیگر كه ذكر آن به درازا می كشد. باید خاطر نشان كرد كه از این چند موردی كه ذكر شد، می توان استنباط كرد كه دو طریقه برای انتخاب رهبری در نظام اسلامی وجود دارد، یكی انتخاب و دیگری انتصاب.
حال بحث ما این است كه در نظام جمهوری اسلامی ایران ، گزینش رهبر بر اساس انتخاب است یا انتصاب؟ آیا تعیین رهبر مثل مقام نبوت است كه در اختیار خداوند باشد؟ یا این كه با اختیار مردم است؟
نظریه انتصاب[7]: در این دیدگاه خداوند پیامبر را به حاكمیت رسانده است و ولایت از طرف خداوند به پیامبر تفویض شده است و پیامبر منصوب برای اعمال ولایت است، «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»، هم چنین پیامبر هم امامان معصوم را بر اعمال ولایت بر مردم نصب كرده است،«من كنت مولاه فهذا علی مولاه»، ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ هم فقیه جامع الشرایط را برای اعمال ولایت نصب كردند. به تعبیر دیگر، فقیه جامع الشرایط برای اعمال ولایت منصوب شده است و مستند اعمال ولایت برای فقیه اختیاری است كه ائمه ـ علیهم السلام ـ به فقیه جامع الشرایط تفویض كرده اند. بنابراین نظریه، مردم شأن و منزلتی برای انتخاب ندارند، چون انتخاب صورت گرفته است.
نظریه انتخاب: بر اساس این نظریه، ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ كسی را به ولایت منصوب نكرده اند و هیچ كسی از جانب شرع به ولایت منصوب نشده است، آن چه وجود دارد این است كه مردم موظف اند كه تشكیل حكومت دهند، این فریضه دینی واجب است، اما در موقع تشكیل حكومت، حاكمیت را باید به دست فقیه جامع الشرایط بدهند، پس ولایت را مردم به فقیه تفویض می كنند.
بنابراین، در نظریه نصب، فقیه منتخب، ولایت را از شرع می گیرد، ولی در نظریه انتخاب، ولی منتخب، ولایت را از مردم می گیرد. منتها هر دو نظریه در این اصل مشترك هستند كه كسی كه انتخاب می شود، باید فقیه عادل باشد.
سئوالی كه مطرح می شود این است كه آیا شرع مقدس اصلاً حق اعمال ولایتی به فقها نداده اند؟ اگر مردم بر اساس نظریه انتخاب، به عنوان مثال اختیار حاكمیت در فرماندهی نیروهای مسلح را به فقیه ندهند و بگویندحاكمیت از آن مردم است و تمام بخش های حاكمیت را به فقیه داده ایم غیر از نیروهای مسلح، آیا در شرع چنین اختیاری به ولی فقیه داده شده است یا نه؟ اگر در شرع نیست پس نظریه انتخاب به دو نظریه منشعب می شود:
1- این كه شرع هیچ نوع حاكمیتی به ولی فقیه نداده است و هر چه مردم بدهند همان است.
2. این كه اگر مردم اختیاراتی را به فقیه بدهند یا ندهند، شرع بعضی اختیارات را به فقیه داده است.
این انشعاب از این جا پیدا شده است كه بعد از این كه نظریه انتخاب مطرح شد، بعضی از فقها در درس های خود این نظریه را مطرح كردند. این سئوال به عنوان اشكال مطرح شد كه آیا شرع هیچ اختیاری ندارد؟
برخی اختیاراتی وجود دارد كه شرع به فقیه تفویض كرده است، چه مردم تفویض بكنند و یا نكنند، متعاقب این پاسخ، سئوال دیگری مطرح شده و آن این بود كه حدود این اختیارات (كه شرع داده) چقدر است؟ در جواب گفته شده است كه حدود این اختبارات و این نوع حاكمیت كه شرع به فقیه جامع الشرایط داده است، عبارت از آن اختیاراتی است كه معمولاً حكومت ها دارند. این اختیارات را چه مردم تفویض بكنند یا نكنند، شرع به %
باسمه تعالی: سلام علیکم: در آن سؤال بحث بر سر فساد نظام اسلامی نبود زیرا هر نظامی مطابق اهدافی که دارد راههای شناخت فساد و برگرداندن نظام از فساد به صلاح را در خود دارد. موفق باشید
