بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
9411

معرفت نفسبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم. شما در پاسخ به این سوال که اگر مرگ غیر طبیعی بر اثر گناهان، به خاطر آینده نگری نفس است چرا که در همان دوران جوانی آینده ی خود را نمی بیند و از اصلاح خود ناامید نمی شود تا بمیرد؟! فرمودید: «نفس در ابتدای امر امید دارد استعدادهایش به فعلیت برسد و در به کارگیری بدن بی وقفه تلاش می کند و هیچ تصوری جز به فعلیت رساندن استعدادهایش در خود ندارد و ابداً به آینده ی دور خود توجه نمی کند، تا آن که با بدنی روبه رو می گردد که دیگر امکان به فعلیت درآوردن استعدادهایی که مد نظر نفس است در آن نیست و از اعمال فرمان به آن بدن جهت به فعلیت آوردن استعدادها مأیوس می گردد، در چنین حالتی است که آرام آرام یأسِ مورد بحث ظهور می کند و در نهایت منجر به انصراف نفس از بدن میگردد.» سوالم این است که اگر نفس در ابتدا به آینده دور خود توجه ندارد، چطور در دوره ی جنینی آینده نگری میکند و میداند در دنیا به چه بدنی نیاز دارد، لذا مژه و دست و ابرو ... همه را میسازد؟! آیا این تناقض با فرمایشات شما نیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: ممکن است نفس از بعضی جهات متوجه نیازهای خود باشد و اعضاء مناسب آن نیاز را در دوره‌ی جنینی بسازد، ولی این غیر از آن است که عدم کمال خود را احساس کند و از تغییر آن مأیوس شود. موفق باشید
8786
متن پرسش
سلام علیکم. استاد اگر علم از جنس مجرد است و نفس ناطقه هم مجرد است در نتیجه ظرف و مظروف از جنس همدیگر هستند و مغز انسان که 750 گرم چربی و مویرگ است وسیله ای است برای ارتباط . پس چرا شخصی که ضربه مغزی میشود به او فراموشی دست میدهد اگر اطلاعات و علوم و تصاویر در نفس ناطقه هستند پس چرا از یاد او میروند؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: چون محل ظهور محفوظات نفس مختل شده، ولی همان‌طور که نفس بدون بدن می‌تواند خودش باشد با محفوظاتش، در هنگام اختلال بدن نیز نفس خودش است با محفوظاتش. موفق باشید
8513
متن پرسش
سلام علیکم. یکی از دستورات دینی مبارزه با هوای نفس است. در بعد گناه خب این محدودیتی ندارد. اما در مسائل نفسانی مثل اینکه مثلا دل بنده بستنی میخواد، یا غذاهای خوشمزه جلوی انسان میگذارند و... باید چگونه برخورد شود؟ آیا این پرهیز از این خوردنیها محدوده سنی خاصی دارد؟ بنده یک مدت رعایت میکردم چند کیلو از وزنم کم شد. آیا کارم درست است یا این عمل مخصوص افراد مشخصی است؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: در این موارد که موارد مباح است باید میانه‌روی پیشه کرد تا مزاج از تعادل خارج نشود. موفق باشید
7258
متن پرسش
با سلام، ببخشید استاد من هی سؤال می پرسم، این سؤال خیلی توی ذهنم جدیه و سرّ این حرف شما رو نمی فهمم که به چه دلیل شما در 99 درصد پاسخ به سؤالات مربوط به حوزه یا دانشگاه یا ...... ، می گویید اگر علاقه به حوزه دارید بروید حوزه ؟؟ خواهشا روشن تبیین بفرمایید که جایگاه علاقه در انتخاب کجاست ؟؟ مگر ما نباید تکلیفی به مسائل نگاه کنیم ؟ یعنی اگر علاقه نداشتیم نریم ؟؟ مگر اگه ما در مسیر تکلیف حرکت کنیم خداوند نفرت ما را به محبت تبدیل نمی کند ؟ مثلا توی همین سؤال قبلی گفتید اگر علاقه دارید .مشخصا بفرمایید جایگاه "علاقه" کجاست ؟ مثلا من به شدت علاقه به فلسفه و عرفان دارم ولی احساس تکلیف می کنم که به اجتهاد فقهی مجهز بشم ، هرچند اصلا ظرفیت پرداختن به مسائل فقهی رو ندارم . مگر نباید تکلیف رو تشخیص بدیم و به امید خدا پیش بریم ؟ لطفا یه جوری جواب بدین که ما بفهمیم ، منی که نسبت به فضای فقاهتی علم دافعه دارم و روحیه ام لطیف تر از آن است که تمام فکر و ذکر خود را مشغول دستگاه رسیدن به بایدها و نبایدها بکنم ، نباید تکلیفم رو دنبال کنم ؟ خواهش می کنم مفصل و روشن و عینی و با مثال توضیح بدین. خواهش می کنم خلاصه جواب ندید. خیلی ازتون متشکرم.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: گفت: «هرکسی را بهر کاری ساختند.... میل آن اندر دلش انداختند». در مسیر علم‌یابی نیز وَجه تکلیف تا آن‌جایی است که انسان از مسیر عبودیت خارج نشود. ولی اگر نسیمی درونی همواره جان او را نسبت به هدفی متعالی متوجه نکند و موضوعات علمی را باری بر دوش خود احساس کند نمی‌تواند آن‌طور که لازم است کار را جلو ببرد، بدین معنا می‌گویند این فرد را برای این کار نساخته‌اند. و اگر در احوالات علمای بزرگ نیز تحقیق بفرمایید خواهید دید در زیر سایه‌ی تکلیف آن علاقه بوده که موتور حرکت آن‌ها می‌شده و شب و روز آن‌ها را اشغال می‌کرده. به همین جهت عرض می‌کنم باید خداوند علاقه‌ی دروس حوزوی را در افراد ایجاد کند تا با انگیزه‌ای درونی جلو بروند و در دل چنین گرایشی تکالیف خود را انجام دهند و از سختی مقدمات این کار مثل ادبیات عرب و منطق خسته نشوند. موفق باشید
7025
متن پرسش
سلام علیکم استاد برای مقابله با حسد که مانند سنگی جلوی سلوکم را گرفته چه کار کنم؟ تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: إن شاءاللَه کتاب «شرح جنود عقل و جهل» از حضرت امام خمینی»رضوان اللَه تعالی علیه» کمک تان می کند. موفق باشید
3176

جسم شیطانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم،جن جسمی لطیف است، یعنی چه؟ آخر جسم است و یا مجرد؟ و چگونه است زندگی آنان...؟ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: مثل صورت‌های ذهنی که در عین جسم‌داشتن، جرم مادی ندارد. موفق باشید
2382
متن پرسش
سلام علیکم موضوع: اقرار (با توجه به اینکه عمل اقرار یک فعل قلبی می باشد در دسته بندی موضوعی این مطلب را در قهرست قلب انتخاب نمودم و البته اگر حضرتعالی انتخاب شایسته تری دارید جایگاه بحث رادر آن موضوع قرار دهید) عنایتی به مطالب زیر داشته باشید: • (3) آل‏عمران : 81 وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ میثاقَ النَّبِیِّینَ لَما آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِکُمْ إِصْری قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدینَ (81) • (2) البقرة : 84 وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84) • عیون اخبار الرضا روایت کرده که‏ «انما سمى اولوا العزم اولوا العزم لانهم کانوا اصحاب العزائم و الشرائع» • «عن جابر عن ابى جعفر علیه السّلام: انما سمى اولوا العزم اولوا العزم لانه عهد الیهم فى محمد و الاوصیاء من بعده و المهدى و سیرته فاجمع عزمهم ان ذلک کذلک و اقروا به. • ثُمَّ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى النَّبِیِّینَ فَقَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ أَنَّ هَذَا مُحَمَّدٌ رَسُولِی وَ أَنَّ هَذَا عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ قالُوا بَلى‏ فَثَبَتَتْ لَهُمُ النُّبُوَّةُ وَ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى أُولِی الْعَزْمِ أَنَّنِی رَبُّکُمْ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِی وَ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوْصِیَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِی وَ خُزَّانُ عِلْمِی ع وَ أَنَّ الْمَهْدِیَّ أَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِی وَ أُظْهِرُ بِهِ دَوْلَتِی وَ أَنْتَقِمُ بِهِ مِنْ أَعْدَائِی وَ أُعْبَدُ بِهِ طَوْعاً وَ کَرْهاً قَالُوا أَقْرَرْنَا یَا رَبِّ وَ شَهِدْنَا وَ لَمْ یَجْحَدْ آدَمُ وَ لَمْ یُقِرَّ فَثَبَتَتِ الْعَزِیمَةُ لِهَؤُلَاءِ الْخَمْسَةِ فِی الْمَهْدِیِّ وَ لَمْ یَکُنْ لآِدَمَ عَزْمٌ عَلَى الْإِقْرَارِ بِهِ وَ هُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما • و فی عیون الأخبار عن الرضا ع قال إنما سمی أولو العزم لأنهم کانوا أصحاب العزائم و الشرائع و ذلک أن کل نبی کان بعد نوح ع کان على شریعته و منهاجه و تابعا لکتابه إلى زمن إبراهیم الخلیل ع‏ • ِّ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَى أُولِی الْعَزْمِ أَنِّی رَبُّکُمْ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِی وَ عَلِیٌّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوْصِیَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ وُلَاةُ أَمْرِی وَ خُزَّانُ عِلْمِی وَ أَنَّ الْمَهْدِیَّ أَنْتَصِرُ بِهِ از روایات فوق می توان نتیجه گرفت که 1- پیامبران اولوالعزم بواسطه عهد و میثاقی که از آنان راجع به توحید و ولایت حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت ایشان بالاخص از حضرت مهدی علیه السلام والرحمه و سیره ایشان گرفته شد و آنها تصمیم خود را استوار کردند که مطلب چنین است و به آن اعتراف و اقرار نمودند متمایز از سایر انبیا شدند. 1 2 2- همه انبیاء از مقررین بوده اند و چه بسا درجاتی از عزم را داشته اند اما به جهت فراموشی عهد و یا به میزان معرفت حق و مراتب انبیاء(17 الإسراء : َ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْض‏) تعداد کمی از آنها رسول و فقط 5 تن از آنها که نسبت به عهد بر ربوبیت و ولایت استقامت کردند اولوالعزم شدند. در واقع سر عزم آنها به اقرار آنها بر می گردد. فصل مشترک در اغلب روایات این موضوع اقرار است.و اما معنی اقرار: َ [قرّ]: جاى استقرار، مکان. المَقَر: قرارگاه، محل اقامت؛ «مَقَرُّ القِیَادة»: جایگاه رهبرى و فرماندهى‏ قرر: قَرَّ فی مکانه یَقِرُّ قَرَاراً- وقتى است که کسى یا چیزى در جایش ثابت بماند و همچون جماد بى‏حرکت شود و اصلش از- قُرّ- است یعنى سرماى شدیدى که اقتضاى سکون و بى‏حرکتى دارد و- حرّ- یعنى گرما و حرارت که اقتضاى حرکت دارد. جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً (64/ غافر). زمین را جاى استقرار و آرامش شما قرار داد. در صفت بهشت، گفت: ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ‏ (50/ مؤمنون) (1) و در صفت دوزخ گفت: فَبِئْسَ الْقَرارُ (60/ ص) (2) اسْتَقَرَ فلانٌ: وقتى است که کسى قصد سکونت کند که استقرار در- معنى- قر است مثل- استجاب و اجاب [پاسخ داد.] (1) در جایگاهى آرامش بخش که آبى گوارا و روان دارد در باره خلقت انسانهاست که مى‏گوید: وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ- 98/ انعام) یعنى: او خدائى است که شما را از نفسى واحد آفرید پس قرارگاهى و امانتگاهى دارید تحقیقا این آیات را براى گروهى که مى‏فهمند و تفقه مى‏کنند شرح و تفصیل دادیم. ابن فارس مى‏نویسد: (ق- ر) دو ریشه صحیح دارد: 1- قرّ- دلالت بر سردى دارد. 2- قرّ- دلالت بر تمکن و استقرار. : و معنى اقرار که نقطه مقابل جحود و انکار است از معنى دوم ناشى میشود. قَرَّتْ عَیْنُهُ تَقَرُّ: شادمان و مسرور شد. در آیه: کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها (40/ طه) (1). به کسى هم که به وسیله او سرور و شادمانى حاصل شود، مى‏گویند: قرّة عی نیز گفته شده از این جهت واژه- قَرّ- براى خنک شدن چشم و یا براى شادمانى بکار میرود اشک ذوق و سرور و شادمانى، اشکى خنک است و اشک حزن و اندوه گرم‏ أَقَرَّ بالحقّ: به حق اعتراف کرد و آنرا در جایش ثابت و استوار ساخت. با توجه به مطالب فوق می توان گفت که اقرار به موضوعی که به آن معرفت پیدا کردیم همان عزم است. به بیان دیگربه قبول موضوع معلوم که بخاطر استقرار در قلب سبب آرامش و سکون و خنکی قلب می شود عزم گویند. و این عملی قلبی و اختیاری است. -------------------------------------------------------------------------------------- استاد محترم با علم حضوری نور اجمالی اهل بیت علیهم السلام اجمعین یا آن حقیقت بسیط و یا به اعتباری خودمانرا می یابیم با توجه به سیر آموزشی حضرتعالی این حقیقت مشهود است می توانید بحثی را ارائه فرمایید که با عمل قلبی که در واقع پذیرش این حقیقت(روایت=الاقرار هو القبول)تصدیق و اقراری حاصل شود که حق در قلب قرار گیرد و شما می دانید حق که قرار گرفت نقطه مقابل آن(غیر حق)برای همیشه از قلب خارج می شود و هیچ ابلیسی نمی تواند به آن آسیبی برساند(دقیقا مثل همین میزان ولایتی که از اهل بیت پذیرفته ایم ) بنده در این فعل قلبی(قبول آنی برگشت ناپذیر)مشکل دارم البته در آموزه های حضرات معصومین علیهم السلام به شاگردان خاصشان این سیره بسیار دیده شده و حتی آنجایی که شاگردان قدرت پرواز این مسیر را نداشتند با ولایت اهل بیت علیهم السلام نقص آنها برطرف شده و مسیر را طی کرده اند(مثل داستان کمیل با امیر المومنین علیه السلام روی شتر که کمیل را حضرت سیرشان داد و در آخر فرمودند فقد طلع الصبح) متشکرم و عذرخواه از اینکه وقت شریفتان را گرفته ام
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: فعلاً که در دوران غیبت حضرت ولی‌عصر«عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» هستیم و از رؤیت مستقیم آن حضرت محروم می‌باشیم. شاید روشی که حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌تعالی‌عایه» در کتاب «شرح دعای سحر» در رجوع به اسماء الهی مدّ نظر ما قرار می‌دهند کارساز باشد تا قلب در معرض انوارالهی قرار گیرد و عزم و اقرار او به فعلیت لازم برسد. إن‌شاءالله. موفق باشید
1830
متن پرسش
با سلام و احترام ما داریم سیر مطالعاتی شما را کار می کنیم می خواهیم در دانشگاه هم ادامه تحصیل بدهیم چه رشته دانشگاهی را پیشنهاد می کنید که متمم و کمک کننده این سیر باشد . ممنون
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام روش معرفت النفس با روح هرکس در هر رشته‌ای سازگار است چون انسان را با خودش روبه‌رو می‌کند و نه با رشته و یا جنسیت‌اش. موفق باشید
1242

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام و خدا قوت قصد داشتم درباره شأن تفکر از حضرت استاد سوالی بپرسم: آیا انسان در ساحت تفکر، ورای کفر و ایمان است؟! یا اینکه تفکر ذیل تعبد معنا می‌یابد؟ التماس دعا...
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیک السلام: آری در ساحت تفکرِ ماوراء ایمان و کفر متوجه حقیقت می‌شوید و دل در گرو آن می‌سپارید و از این به بعد با نوری که از طریق اُنس با حقیقت به‌دست می‌آورید آن تفکر اجمالی را به تفصیل می‌آورید و لذا فرموده‌اند: «تا موضوع تفکر «وجود» نباشد تفکری صورت نمی‌گیرد» به این معنی که وقتی با تفکر از ماهیات عبور کردید حال در ذیل نظر به «وجود» ، تلاش برای اُنس با آن تفکر حقیقی ظهور می‌کند و جهت اُنس با وجود نیاز به تعبد است پس چه زیبا می‌گویید وقتی می‌فرمایند: تفکر در ذیل تعبد معنی می‌یابد. موفق باشید
1080

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و عرض ادب و تبریک در خصوص میلاد مبارک حضرت فاطمه الزهرا سلام الله علیها. استاد سوالی از محضرتان داشتم: من مباحث معاد شما را گوش دادم و به نظرم بسیار جالب بود و بسیاری از معماهای لاینحل در امر معاد را حل میکرد اما سوالی که دارم این است که از بیانات شما من برداشت کردم که انسان در قیامت جسمی متناسب با قیامت را دارد و آن جسم با جسم انسان در این دنیا فرق دارد و معاد جسمانی با جسم قیامتی رخ می دهد اما استاد چرا در قرآن در بحث معاد اشاره می شود ما استخوانهای شما و حتی سرانگشتان شما را مانند روز اول ...از این گونه آیات برداشت می شود که همین انگشتان و همین استخوانها قرار است بازگردد. و یا چرا در زمانی که حضرت ابراهیم در مورد معاد جسمانی و زنده شدن پس از مرگ سوال کردند خداوند از او خواست پرندگان را بکوبد و ... بعد صدایشان کند و آنها هرکدام آمدند آن آمدن که با پیکر برزخی و یا قیامتی نبود بلکه همین تن و بدن کوبیده شده متصل شد و ظاهر شد. خب اگر آنگونه که شما فرمودید تن قیامتی انسان در جهان دیگر ظاهر می شود چرا خداوند مثال دیگری را مطرح نکرد؟
متن پاسخ
علیکم السلام، باسمه تعالی جزوه‌ای در سایت هست تحت عنوان «حیات بدن اُخروی» در آن جزوه این سؤالات جواب داده شده، به آن جزوه رجوع فرمایید. موفق باشید
993

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
باعرض سلام وخداقوت.موضوع پایان نامه من حیات طیبه درقرآن میباشدلطفااگرامکان داردباتوجه به سیرمعرفتی کتابهای جنابعالی ساختاری مناسب ومنابع مربوط به آن موضوع رابه این حقیر معرفی فرمایید.باتشکر فراوان والتماس دعا
متن پاسخ
علیکم السلام، باسمه تعالی به نظرم مبنای کار خود را باید مباحث حیات طیبه‌ای قرار دهید که علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌علیه» در المیزان قرار داده‌اند و بر آن مبنا اگر به نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه در کتاب «فرزندم این‌چنین باید بود» رجوع کنید نکات خوبی به‌دست می‌آورید. موفق باشید
892

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام خدمت استاد گرامی ببخشید استاد چند تا سوال داشتم که خواهشمندم راهنماییم کنید. من مدتها قبل با آثار شما آشنا شدم اما بدون توجه به سیر مطالعاتی شما هر زمان که احساس می کردم به موضوع خاص نیاز دارم با توجه به این احساس مقداری از کتاب شما یا سخنرانی شما را گوش میدادم.حال فکر می کنم اینکارم اشتباه بوده و نیاز به سیر مطالعاتی منسجم تر و مشخص تری دارم . بنابراین با توجه به اینکه من آثار شمارا تا حدودی خواندم آیا از دوباره و از ابتدا شروع کنم سیر مطالعاتی را یا سیر فرد دیگری را پیشنهاد می کنید؟ چه طور میتوان سیر و سلوک عرفانی را شروع کرد؟ 2-مشکل دیگر من اینست که متوجه نمیشوم چه زمانی دارم حرف لغو میزنم.یعنی از کجا میشه فهمید که نباید حرف زد مثلا وقتی با مادرم دارم حرف میزنم یا بادوستام احساس میکنم با حرف زدن بهشون نزدیک میشم و گاهی شادشون میکنم و از طرفی هم حس می کنم حرف لغو هست.یا اینکه وقتی بحث های سیاسی میشه.اگر امکانش هست یک میزان سنجش معرفی بفرمایید که من متوجه بشم. 3- مدتهاست سوالی برایم پیش آمده گاهی هنگامی که تازه میخوابم درحالتی که نه خواب هستم و نه بیدار یعنی محیط اطرافم را میبینم اما احساس می کنم ناظر بر بدنم هستم یعنی گویا بدنم را هم میبنم و احساسی دارم مثل اینکه روحم در حال خروج از بدنم است اما بعد از چندین با ر که به دستم فرمان میدهم حرکت میکند و گویا روح به بدن من برمیگردد که مرا اذیت می کند و گاهی حتی حالتی از هوشیاری را دارم که میخواهم سعی کنم مثلا بدون حرکت بدنم وسیله ای را که اطرافم هست حرکت دهم .نمیدانم دلیلش چیست و اینکه چه طور میتوان رها شد از اینحالت؟ ازاینکه وقت ارزشمندتان را در اختیار بنده ی حقیر گذاشتید متشکرم.التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی، سلام علیکم: سیر مطالعاتی که در روی سایت هست را ملاحظه کنید هرکدام از مباحث را که کار نکرده‌اید کار کنید 2- همین مثال که زدید مثال خوبی است که وقتی هدف شما از حرف‌زدن ایجاد نزدیکی بیشتر است پس لغو نیست در هر مورد باید هدف ارزشمندی مدّ نظر شما باشد و نه مطرح‌کردن خود یا تحقیر رقیب. در امور سیاسی هر سخنی که منجر به تقویت نظام اسلامی و ولایت فقیه می‌شود لغو نیست. 3- اصل کار بد نیست و توجه به جنبه‌ی تجرد خودتان است ولی اولاً: مواظب باشید بدن خود را ضعیف نگه ندارید که موجب تقویت واهمه می‌شود. ثانیاً: خودتان را مشغول این احوالات نکنید، اگر خودش پیش آمد اشکال ندارد بعد از مدتی می‌رود. موفق باشید
28069
متن پرسش
سلام علیکم: آیا وجود روایات غیر مقبول و غیر موجه که با ادله قرآنی و عقلی و سیره معصومین نمی‌خواند و تعارض جدی دارند، در کتبی مثل کتب اربعه به اعتبار این مجموعه آسیب نمی‌زند؟ چون واقعا برخی روایات با مبانی عقلی و قرآنی و سیره نمی‌خوانند ولی نقل شده و الان موجوده و خود مولف هم بیان نکرده چرا چنین روایتی رو با این اوصاف آورده در کتاب خودش؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در نظر بگیرید که هر کدام از مؤلّفین کتب اربعه بر اساس تفسیری که از روایات داشته‌اند، آن روایت را صحیح می‌پنداشتند. و امروز نیز در نگاه به روایات آن کتب، باید از بحث هرمنوتیکیِ آن غفلت نکرد و راحت به آن نتیجه نرسید که چون با فهم امروزین ما نمی‌خواند و یا با برداشتی که ما از آن روایت داریم و عدمِ تطبیق آن با مبانیِ دینی؛ پس باید آن روایات را نفی کرد. فراموش نکنید مؤلّفین آن کتب، انسان‌های اندیشمند و آگاه به سنت دینی جامعه و تارخ خود بوده‌اند.

چند سال پیش آقای اکبر جبّاری با نوعی بی‌انصافی خواستند آن آثار را به‌کلّی نفی کنند و عرایضی در جواب ایشان شد که ذیلاً خدمتتان ارسال می‌شود. موفق باشید

آیا این خاک‌پاشیدن در چشم حقیقت نیست و خبر از فاجعه ای بزرگ نمی دهد؟

شماره سوال: 9657

پاسخ دکتر جباری به فتوای شما:
دکتر جباری در پستی در فیس بوک به فتوای شما اینگونه پاسخ داده اند. (به نظر می رسد حق با ایشان باشد.) عین مطلب در زیر آورده می شود:
هو
**
اهل تقلید، به هرچیزی که برسند تقلید می کنند و دایره تقلیدشان محدود به شرعیات و فروع دین نیست، بل حتی در اصول دین و تفکر و دایره تدقیق نیز، رو به تقلید می آورند.
دوستی برایم پیام داد و لینکی را معرفی کرد که در آن، برخی از مطالب مرا نزد کسی برده اند و از ایشان «استفتاء» نموده اند. آن آقا هم با کمال «شجاعت» درباره مطالب بنده «فتوا» داده است. در ادامه بخشی از فتوای ایشان را می آورم:
............................................................
س: با عرض سلام: نظر شما راجع به این مطلب که اکبر جباری در صفحه ی فیسبوکش گذاشته چیست؟
استاد طاهرزاده: سلام علیکم: مشکل ما اظهار نظر غیر عالمانه است... آقای جباری این نکته را خوب می‌داند ولی به نظر بنده با مقایسه‌ی این دو کتاب می‌خواهد مأموریت خود را که بی‌ارزش‌کردن احادیث ارزشمند شیعه است به اتمام برساند... ایشان تا آن‌جا در مأموریت ناجوانمردانه‌ی خود جلو می‌رود که می‌گوید: امروز بعضی از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث «کتب اربعه» تشکیک کرده‌اند. و فکر می‌کنم اگر از ایشان بپرسید این محققین چه کسانی هستند، مجبور است چند مستشرق صهیونیست را که در انجام مأموریت با آن‌ها مشترک است نام ببرد. می خواهند با تشکیک در کتب روایی ما اهل البیت را از صحنه خارج کنند تا حرف های خود را بر قرآن تحمیل نمایند خطر این افراد بسیار زیاد است...
...................................................................................

من این آقای طاهرزاده را نه می شناسم و نه تا کنون کتابی و مطلبی از ایشان خوانده ام. لذا در مورد شأن و مقام علمی ایشان سخنی نمی گویم و صرفاً به ذکر چند نکته در خصوص همین «فتوای» ایشان بسنده می کنم.
نخست اینکه، چنین روشی زیبنده اهل علم نیست که عده ای بیایند از ایشان در خصوص مسائل علمی استفتا کنند و ایشان هم پاسخ بدهند. این روش نزد فقیهان و جمع مقلد مناسب است. بهتر است ایشان به مراجعه کنندگان خود آداب «تحقیق» بیاموزد نه تقلید. آداب تحقیق نیز می طلبد که سائل را به منابع اصلی ارجاع دهد و با «مبانی» آشنا سازد و اجازه دهد، پرسشگر، در طی طریق تحقیق، به نتایجی که از پیش نامعلوم است، برسد.
دیگر اینکه، حتی در روش تقلیدی و مقلد پروری نیز از حدود الهی خارج نشود و رو به تشنیع نیاورد. ارتباط دادن یک بحث علمی و حدیثی به «صهیونیسم» و تشخیص «خطر زیاد» را به اهلش واگذارد که به حمدلله والمنه، بردارانه خدوم و گمنام امام زمان در این خصوص، بهتر و عالمانه تر می توانند عمل کنند!
اما بعد؛
ایشان مباحث بنده را به «غیرعالمانه» بودن متهم کرده است! ظاهراً هرچیزی که ایشان از آن بی اطلاع باشد، «غیر عالمانه» است!
اینکه بالغ بر دو سوم احادیث کتاب «اصول کافی» را ضعیف و مجعول دانسته ام، به زعم ایشان فقط «مستشرقین صهیونیست» آن را باور دارند!
با این حساب، علامه مجلسی نیز از مستشرقین صهیونیست به شمار می رود!! چرا که نخستین کسی که در اعتبار و ارزش احادیث کتاب کافی تشکیک نموده، شخص «علامه مجلسی» است. مجلسی در کتاب «مرآت العقول» نزدیک ۷۰% روایات منقول در کتاب «کافی» را به لحاظ سندی ضعیف، مرسل و مجهول و در یک کلام فاقد اعتبار دانسته است. وی از ۱۰۱۶ روایت کتاب الحجه کافی (یعنی بخشی از کافی که روایات مربوط به نبوت و بالاخص امامت را گردآوری کرده است) تنها ۲۸۰ روایت، صحیح یا موثق یا حسن محسوب می داند و به زبان دیگر حدود %۷۳ روایات کتاب الحجه کافی به لحاظ سندی و با ضوابط علم رجال و درایه (با ارزیابی علامه مجلسی) فاقد اعتبارند.
استاد شانه چی نیز در کتاب «علم الحدیث» نظر خود را گفته و نظر تعدادی از فقهای شیعه را که همین نظر را در خصوص کتاب کافی دارند، نیز بیان کرده است.
با این حساب باید جشنی برای پیوند میان علامه مجلسی و استاد شانه چی، و کثیری از فقها و صهیونیست ها نیز برگزار نماییم!!!
.................
در هر صورت توصیه من به آقای طاهر زاده این است که، به جای متهم کردن دیگران به غیر عالمانه بودن، کمی در صدور فتوا، احتیاط در پیش گیرند. این هم برای خودشان خوب است هم برای مقلدانشان.
از خداوند برای خود عاقبت به خیری، و برای ایشان عمر با عزت و صبر آرزومندم.

- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تنها قصد آن داشتم که منشأ این نوع نگرش و خطر آن را تذکر دهم و به آن جهت که این کلام، کلامی علمی نبود قصد ورود علمی به آن نداشتم ولی اکنون که ادعای علمی بودن مطلب شده بهتر می‌دانم به طور خلاصه و بدون تفصیل، با نگاه علمی به قضیه نگاه کنم تا جایگاه علمی این مطلب نیز روشن شود. نکته‌ی مهمی که در این نوشتار تذکر می‌دهم این است که قصد بنده، بررسی کلام شخص آقای جباری نیست بلکه به عنوان نمونه از یک فکر خطرناک به بررسی کلام ایشان می‌پردازم تا مشخص شود خاستگاه این نوع گفتارها از چه میزان بهره‌ی علمی برخوردار بوده و چه خطری در پس این کلمات نهفته‌است. لطفا به سیر کلام ایشان که در سوال 9560 مطرح شده توجه کنید. ایشان کلام خویش را به این ترتیب مطرح می‌کنند: 1ـ بسیاری از اعتقادات شیعیان از کتاب «سلیم بن القیس» نشأت می‌گیرد. 2ـ این کتاب توسط احمد بن هلال عبرتایی نقل شده که وی غالی و ملعون می‌باشد. 3ـ کتاب سُلیم مجعول است و برای اثبات این مطلب به کلام شیخ مفید تمسک می‌جویند. 4ـ کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کرده‌است. 5ـ بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کرده‌‌اند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» می‌خوانند. 6ـ مرحوم شیخ مفید با نگاه کلامی به روایات نگریسته و روایات را کنار گذاشته‌است.
حال به صورتی اجمالی اولا به بررسی این مقدمات می‌پردازیم و ثانیا می‌خواهیم ببینیم آیا حتی اگر این مقدمات صحیح باشد، نتیجه‌ای که گرفته‌شده‌است مرتبط به آن مقدمات هست یا نه؟
یک: گفته شده کتاب «سلیم بن قیس» توسط احمد بن هلال عبرتایی غالی ملعون نقل شده‌است. در پاسخ باید گفت: اولا: هیچ کجا ثابت نشده‌است که راوی این کتاب، «احمد بن هلال عبرتایی» باشد (جهت تحقیق بیشتر می‌توانید مراجعه کنید به «معجم رجال الحدیث» اثر مرحوم آیت‌الله خویی ج:8 صص:225، 226) ثانیا: در مورد «احمد بن هلال عبرتایی»، مرحوم نجاشی که از رجالیون بنام شیعه است می‌گوید «صالح الروایه» به این معنا که روایاتش صلاحیت اخذ و عمل را داراست. البته در مقابل این کلام، مرحوم شیخ طوسی وی را «غالی» می‌نامد ولی باید توجه داشت عبارت «غالی» در نظر برخی رجالیون متعمّق موجب تضعیف راوی نمی‌گردد چرا که حتی در مواردی برخی از راویانی که مقام‌هایی مثل عصمت را برای اهل‌بیت«علیهم‌السلام» قائل می‌شده‌اند رمی به غلوّ و متهم به غالی بودن می‌گشته‌اند. (جهت تحقیق بیشتر می‌توانید مراجعه کنید به «کتاب نکاح» اثر آیت‌الله زنجانی ج:8، ص:2779 و ج:21، ص6836) علاوه بر این‌که ما این‌جا در مقام اثبات وثاقت یا عدم وثاقت وی نیستیم بلکه می‌خواهیم بگوییم حتی اگر راوی کتاب سلیم، «احمد بن هلال» باشد و وی را غالی نامیده‌باشند نمی‌توان نقل‌های او را مردود دانست و در پایان بررسی این بند بایستی مجددا تذکر داد که ما در صدد تصحیح طریق به کتاب سلیم هم نیستیم تا بخواهیم طریق‌های واقعی به این کتاب را بررسی کرده و وثاقت یا عدم وثاقت راویان آن‌ها را بررسی نماییم که این، خود بحثی مفصل و خارج از این فضاست؛ بلکه قصد آن داریم تا صحت و سقم و علمی بودن محتوای گفتار آقای اکبر جباری را بررسی نماییم.
دو: گفته شده شیخ مفید این کتاب را ضعیف می‌شمارد و می‌فرماید «عمل به اکثر این کتاب جایز نیست چون در کتاب تدلیس و تخلیط واقع شده و به همین خاطر نباید از این کتاب تقلید شود» و نتیجه می‌گیرند که این کتاب «مجعول» است. در پاسخ باید گفت نقل این کلام از مرحوم شیخ مفید و نتیجه گیری از آن، سراسر مغالطه است بنابر این لازم است این بند را به تفصیل بررسی کنم و به همین خاطر توجه کنید که اولا: اگر سخن از «عدم تقلید» به میان می‌آید و مدعی هستند که بایستی اجتهادی به این موارد نگاه کرد، بایستی ادله‌ی بی اعتبار بودن این کتاب مطرح شود نه این‌که صرفا کلامی از شخصی هر چند بزرگ نقل گردد. ثانیا: اگر نقل کلام را روشی علمی و اجتهادی می‌دانند، چرا نظریه‌هایی که در مقابل نظر مرحوم شیخ مفید قرار دارد را نقل ننموده‌اند؟ چرا کلمات بزرگانی مثل «مرحوم نعمانی» که این کتاب را از بزرگترین کتب اصول می‌داند و جمیع مطالب آن را روایات وارد شده از رسول خدا«صلی‌الله‌علیه‌وآله» و اهل بیت «علیهم‌السلام» می‌داند نقل نمی‌کنند؟ (غیبت نعمانی، صص: 101، 102: إن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الأصول التی رواها أهل العلم من حملة حدیث‏ أهل البیت علیهم‌السلام و أقدمها لأن جمیع ما اشتمل علیه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و أمیر المؤمنین علیه‌السلام ....) چرا کلام مرحوم شیخ حر عاملی، صاحب وسائل در فائده‌ی چهارم (ج30،‌صص:385، 386) در تأیید کتاب ایشان را نقل نمی‌کنند؟ آیا این، استفاده از بی اطلاعی مخاطب نیست؟ ثالثا: شیخ مفید در مورد این کتاب فرموده «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین ان یجتنب العمل بکلّ ما فیه...» (تصحیح الاعتقاد، ص: 149) جهت فهم این عبارت بایستی توجه کرد که شیخ مفید وقتی می‌فرماید در این کتاب، خلط و تدلیس و جعل واقع شده به این معنی نیست که خود مولّف یعنی «سُلیم بن قیس» این جعل را انجام داده‌است چرا که می‌بینیم «احمد برقی» در کتاب رجالش، سلیم بن قیس را از اولیاء اصحاب امیرالمومنین «علیه‌السلام» به شمار می‌آورد (رجال برقی: ص:4) و مرحوم خویی در موردش می‌نویسند «ثقة جلیل القدر عظیم الشأن» و حتی اگر این عبارات را نیز در مورد وی نپذیرفته و وی را در زمره‌ی ضعفاء به شمار آوریم نمی‌توان وی را جاعل حدیث نامید همان‌طور که هیچ عالم رجالی این نسبت را به او نداده‌است. بنابر این منظور مرحوم شیخ مفید آن است که در این کتاب، روایات جعلی اضافه شده‌است به این معنی که اصل کتاب، خالی از روایات مجعوله بوده و بعدا روایاتی به آن اضافه شده‌است. ولی می بینیم عبارت شیخ مفید به شکلی غیر صادقانه نقل شده‌است که مخاطب تصور می‌کند خود این کتاب از اصل و اساس،‌کتابی جعلی است. رابعا: در عبارت شیخ مفید، آمده «انسان متدیّن نبایستی به تمامی آن‌چه در این کتاب آمده عمل کند» در حالی که در ترجمه‌ای که از این کتاب نقل کرده‌اید، این عبارت به اشتباه ترجمه شده‌است. خامسا: عبارت شیخ مفید به صورت کامل نقل نشده‌است و این نیز خود، نوعی خیانت است. شیخ مفید در ادامه می‌فرماید: «قد حصل‏ فیه‏ تخلیط و تدلیس‏ فینبغی للمتدین أن یجتنب العمل بکل ما فیه و لا یعول على جملته‏ و التقلید لرواته و لیفزع إلى العلماء فیما تضمنه من الأحادیث لیوقفوه‏ على الصحیح منها و الفاسد و الله الموفق للصواب» (تصحیح الاعتقاد، صص: 149 و 150). این عبارت، نشان می‌دهدکه مرحوم شیخ مفید مردم عوام و مقلدین را از مراجعه به کتاب نهی فرموده و می فرمایند نباید به این کتاب مثل کتاب فتوایی نگاه کنید و به هر آن‌چه گفته عمل کنید بلکه به علماء ‌رجوع کنید تا روایات صحیح آن را از روایاتی که در آن جعل و اضافه شده برای شما تشخیص دهند. پس می‌بینید که به خوبی مشخص است این عبارت نشان دهنده‌ی آن است که اصل کتاب معتبر بوده‌است ولی بعدا در آن دست برده‌شده‌است ولی نویسنده‌ی آن مقاله متأسفانه با نقل بخشی از این عبارت مخاطب را به این خیال انداخته‌اند که مرحوم شیخ مفید، اصل این کتاب را کتابی بی اعتبار و موضوع می‌دانند. از همین‌جا نکته‌ای را متذکر می‌شوم و آن این است که همان‌طور که بزرگان فرموده‌اند به احتمال زیاد نسخه‌ای که در دست مرحوم نعمانی بوده‌است، نسخه‌ای خالی از اضافات و جعلیات بوده و به همین خاطر ایشان این کتاب را معتبر می‌دانند همان طور که مرحوم صاحب وسائل نیز به نبودن مطالب اشتباه در نسخه‌ای که در دست داشته‌اند تصریح می‌کنند(ج30،‌صص:385، 386) ولی نسخه ای که در دست مرحوم شیخ مفید و یا ابن غضائری بوده‌است نسخه‌ی مدلّس و مخلوط بوده و به همین خاطر مردم را امر به مراجعه به علماء می‌کنند. در مورد عظمت شأن سُلیم بن قیس و نیز اعتبار کتابش می‌توانید به بحار الانوار، تحقیق دار احیاء التراث، جلد مدخل، صص: 188 تا 192 مراجعه کنید
سه: گفته شده کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کرده‌است و همین مسأله در کتب حدیثی بعدی نیز دیده می‌شود. در بررسی این سخن باید گفت اولا:‌ بایستی فرق بین غرض از نوشتن کتاب «بصائر» و کتاب «کافی» را در نظر داشته ‌باشیم. مرحوم صفار در کتاب بصائر قصد آن داشته که فضائل اهل بیت «علیهم‌السلام» را ذکر کند و اگر به صورت گذرا، تنها فهرست این کتاب را ببینید و یا حتی اگر به اسم این کتاب توجه کنیم که عبارت است از «بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد» این مطلب روشن می‌شود؛ ولی مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، از اصول اعتقادات و فروع احکام دین صحبت به میان آورده‌است. آیا در بصائر الدرجات، ابوابی مانند الطهارة، الصلاة، الزکاة، الصیام، الحج، الجهاد، المعیشة، النکاح، العقیقة، الطلاق، العتق و التدبیر و الکتابة، الصید، الذبائح، و ده ها مورد دیگری که در کتاب کافی آمده ذکر شده‌است تا بگویید چرا بعد از بصائر، کتاب‌های روایی ما حجیم‌تر شده‌اند و این را علامت جعل و زیاده بنامیم؟ آیا با اندک تأمّلی در موضوع این کتاب‌ها نمی‌فهمیم که مولّف کافی از کتاب بصائر به عنوان یکی از ده ها منبع رواییِ خود استفاده کرده‌است و علاوه بر استفاده از آن، از ده ها کتاب دیگر نیز استفاده کرده‌است تا بتواند یک جامع روایی که مجموعه‌ای از روایات در ابواب مختلف است را جمع آوری کند؟ به نظر شما آیا بایستی تعداد روایات این دو کتاب به یک اندازه باشد؟ آیا کتابی که تنها در مورد فضل اهل بیت علیهم‌السلام است بایستی به اندازه‌ی کتابی باشد که چندین برابر آن کتاب ابواب و موضوعات دارد؟ ثانیا: بایستی تفاوت بین جوامع روایی را با کتب حدیثی خاص دانست. محدّثین و مولفین کتب حدیثی پس از آن‌که دیدند کتب روایی پراکنده با موضوعات مختلف نوشته شده‌است در صدد برآمدند تا این کتاب‌ها را در کنار هم گذارند و مجموعه‌ای از روایات را با ابواب مختلف در کنار همدیگر جمع آوری کنند. بنابر این زیاد شدن تعداد اوراق کتاب‌های بعدی کاملا طبیعی است ولی با اندک تحقیقی مشخص می‌شود که تمامی روایاتی که در مجامع بعدی موجود است عینا در کتب قبلی موجود بوده‌است. به عنوان مثال اگر به کتاب شریف «بحار الانوار» مراجعه کنید می‌بینید که در ابتدای هر حدیثی، منبع آن را معرفی می‌کند به این شکل که می‌بینید در یک باب مثلا از ده منبع با ذکر آن منبع روایت را نقل می‌کند که همین روایت را در اصل کتاب نیز می‌توانید بیابید و در حقیقت روایتی اضافه نشده‌است بلکه مجموعه‌ی روایاتی که به صورت پراکنده در کتب قبلی بوده در کنار همدیگر قرار داده شود.
چهار: گفته شده: بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کرده‌‌اند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» می‌خوانند. در پاسخ بایستی گفت: اولا: منظور از تشکیک بزرگان در صحت و سقم روایات چیست؟ احتمال اول این است که منظور آن باشد که برخی از این روایات جعلی است. یعنی می‌دانیم که راوی قصد داشته این روایت را در میان روایاتِ ما اضافه کند تا بتواند مسیر کلمات اهل بیت «علیهم‌السلام» را منحرف نماید. احتمال دوم این است که منظور آن باشد که ـ‌از آن جهت که تنها به روایتی می‌توان فتوا داد که اطمینان به صدور آن روایت از معصوم داشته‌باشیم، پس‌ـ هر چند فلان روایت، جعلی نیست ولی از آن جهت که علم به وثاقت راویِ آن روایت نداریم و خود راوی و یا حالات آن برای ما مجهول است، پس اطمینان به صدور آن روایت از معصوم به دست نمی‌آوریم و به همین خاطر روایت را کنار می‌گذاریم. در احتمال اول علم به یک دسیسه و تحریف در میان است ولی در احتمال دوم، به خاطر عدم علم به صدور روایت، آن را کنار می‌گذاریم و در حقیقت مسأله آن است که ما راوی را نمی‌شناسیم نه این‌که بدانیم وی جاعل است. آری از عبارتی که در متن آمده‌است احتمال اول به ذهن خواننده می‌آید و نویسنده مخاطب را به این تصور می‌اندازد که کتاب کافی و دیگر کتب اربعه، کتاب‌هایی مجعول هستند؛ ولی آیا این ادعا، ادعای درستی است؟ آیا یک محقق را می‌توانید نام ببرید که کتاب کافی و یا دیگر کتب اربعه را کتبی مجعول بنامد؟ آیا اگر فلان محقق گفت برخی از راویان کتب اربعه «مجهول» هستند و یا برخی از روایات این کتب «مرسل»، «مرفوع» و یا «ضعیف» است به این معنی است که آن روایات جعل شده‌اند؟ کافی است کسی اندک صفحاتی از کتب علم درایه را تورّقی کوتاه کند تا فرق معنایی این الفاظ را بفهمیم. چگونه باید «مرسل» و یا «مرفوع» را با «مجعول» یکی دانست و با جرأت تمام مرحوم شیخ کلینی مولّف کتاب کافی را «جاعل» دانست؟ در این‌جا لازم می‌دانم عباراتی از بزرگان در توصیف کتاب کافی را ذکر کنم. شیخ مفید، در باره‌ی کافی مى‏‌فرماید: «الکافی هو من أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة» یعنی «کتاب کافی از پر جلالت ترین کتاب‌های شیعی و پر فایده ترین آن‌هاست». علامه مجلسى در مورد آن مى‌‏فرماید: «أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها» یعنی «کتاب کافی منظبط ترین کتب پایه و جامع ترین آن‌هاست و بهترین تإلیف شیعه و پر منفعت ترین آن‌هاست». البته بزرگان دیگری همچون شهید اول و شهید ثانی و فیض کاشانی کلماتی در بیان اهمیت و جایگاه «کافی» فرموده‌اند که به خاطر این‌که نویسنده در نوشته‌ی خود جایگاه رفیعی برای شیخ مفید قائل شده‌بود و نیز به نظریه ای از مرحوم علامه مجلسی استشهاد کرده بود ـ‌ که نشان می‌دادکلمات این بزرگان را ارج می‌نهند ـ به ذکر توصیف این دو عالم در مورد کتاب کافی بسنده می‌کنم. همچنین شایان ذکر است ملا صدرا، صاحب معالم و علامه مجلسی که از علمای بزرگ و فهیم شیعی بوده‌اند بر آن کتاب شرح زده‌اند که نشان دهنده‌ی معتبر دانستن آن کتاب شریف در نظر این بزرگان است. بنابر این ممکن است این بزرگان در نظر رجالی خود، برخی از روایات کافی را قابل استناد ندانند ولی این به معنای مجعول دانستن آن‌‌ها نیست.
در این جا توجه به این مسأله لازم است که آیا مجعول خواندن کتاب شریف «کافی» همان حرفی نیست که شبکه‌های ضد شیعی (مانند کلمه و وصال و مانند آن) در صدد مطرح کردن آن هستند؟ آیا فکر نمی‌کنید که این سخن‌ها دانسته یا ندانسته قطعه‌ای از آن پازل باشد؟ اساسا آیا با ذکر چند حدیث مرسل و یا مرفوع شخص جاعل می‌شود؟ چگونه با جرأت تمام بگوییم وقتی مرحوم علامه مجلسی برخی روایات کافی را مرسل می‌داند بگوییم که وی، مولف کافی را «جاعل حدیث» می‌خواند؟ اگر این‌چنین است چرا ایشان با وصف غیر بدیل از کافی یاد می‌کنند؟ چرا خود علامه مجلسی بارها در کتاب شریف بحار الانوار از کافی نقل روایت می‌کنند؟ اگر این کتاب را جعلی می‌دانستند این‌چنین عمل‌ می‌کردند؟ اگر بگوییم «مرسل» و یا «مرفوع» دانستن یک روایت و یا «مجهول» دانستن راوی یک روایت به معنای «مجعول» دانستن آن روایت و «جعلی» خواندن آن کتاب باشد، بدون شک روزی دیگر خواهند گفت «از آن روی که مرحوم مجلسی احادیث مرفوعه ذکر می‌کنند ایشان نیز از جاعلان روایت هستند». آیا سر نخ‌هایی از خط بی اعتبار ساختن مجامع روایی نمی‌یابید؟
پس از آن‌که مقدماتی برای بی اعتبار نامیدن و مجعول خواندن کافی ذکر شده نقد شد و روشن شد تماما مغلطه و نا صحیح است بایستی نکته‌ی مهمی را در روند این استدلال تذکر دهم و آن این‌که حتی اگر تمامی این مقدمات صحیح بود، ربطش به مجعول بودن کافی چیست؟ این که بگوییم راوی کتاب سلیم بن قیس غالی است و بعدا بگوییم خود کتاب سلیم بن قیس نیز جعلی است و ناگهان بدون ربطی سراغ کتاب بصائر برویم و بگوییم این کتاب، منبع کتاب کافی است و نتیجه بگیریم در کتب اربعه و به طور خاص در کافی احادیثی جعل شده‌است؟؟؟؟؟ و سپس بگوییم بر اعتقادات شیعه باید گریست؟ آیا این انصاف است؟
در آخر این سوال برای من مانده و نمی‌دانم موضوعات علمی را با ادبیات ژورنالیستی، مطرح‌کردن چه نتیجه‌ای برای مخاطب دارد؟! و چرا اگر کسی سؤالی را جواب داد از نظر آقایان یک نوع فتوادادن تلقی می شود و به صورت طعنه‌آمیز با موضوع برخورد می‌گردد و خیلی راحت بنده را اهل فتوا ومخاطبانم را اهل تقلید بدانند؟! جالب است که می‌فرمایند یک نوشته از بنده نخوانده‌اند و بعد این‌چنین بنده را اهل فتوا و مخاطبان بنده را اهل تقلید می‌دانند، در حالی‌که همه‌ی تلاش بنده در نوشته‌ها آن است که عقل عزیزان را مخاطب قرار دهم. به هر حال گویا موضوع دارد گم می‌شود؛ بحث بر سر نقد احادیث و مرسل‌بودن بعضی از احادیث نیست، بحث در نوشته‌ی آقای اکبر جباری است که در سؤال شماره‌ی 9560 مطرح است. تصور بنده آن است که خواسته یا نا خواسته در این نوشته نقد احادیث در میان نیست، بلکه مأموریت بی‌اعتبارکردن همه‌ی کتب روایی شیعه در میان است حتی کتب اربعه، تازه با این ادبیات که آقای اکبر جباری می گویند: «امروزه به وضوح بسیاری از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث "کتب اربعه" تشکیک کرده اند»؛ بدون آن‌که بگویند این محققین چه کسانی هستند. آیا این بی‌اعتبارکردن مجامع روایی شیعه نیست؟ ایشان بدانند یا ندانند این دیگر یک بحث علمی نیست بلکه القاء شبهه است برای سست‌کردن اعتقاد جوانان ما نسبت به روایات عظیم‌القدری که از طریق امامان معصوم «علیهم‌السلام» به ما رسیده و این‌جا است که خوش‌بینی عین غفلت از توطئه‌ای است که در پشت این حرکت‌ها پنهان است. از این عجیب‌تر القائی است که آقای جباری در مخاطب خود ایجاد می‌کنند که در طول تاریخ بعد از اهل‌البیت «علیهم‌السلام» به تعداد احادیث اضافه شده است و با عدم آگاهی از اطلاعات مخاطبان خود این‌طور می‌نویسند: «با کمال تعجب شاهد افزایش احادیث نسبت به منابع نخستین هستیم برای مثال کتاب «بصائرالدرجات» که قبل از کتاب کافی توسط کلینی نگاشته شده مشتمل ۱۸۸۱ حدیث می باشد ولی کتاب کافی که بعد از آن نوشته شده بالغ بر ۱۵ هزار حدیث است و هرچه به این سو می آییم، حجم کتب حدیثی بیشتر و بیشتر می‌شود و هیچ کس هم متعرض این نکته نمی‌شود که چرا هرچه از دوره غیبت معصوم می‌گذرد، تعداد احادیث بیشتر می‌شود». بنده از این جمله توطئه‌ی ناجوانمرانه‌ای شبیه کار کسروی را استشمام می‌کنم زیرا مخاطب به طور طبیعی این‌طور می‌فهمد که ما بعد از معصوم توسط غیر معصوم در این مورد خاص بیش از ۱۳ هزار حدیث را از طریق مرحوم کلینی وارد کتب روایات خود کرده‌ایم، در حالی‌که همان‌طور که عرض کردم کتاب «بصائرالدرجات» در خصوص فضائل آل محمد «علیهم‌السلام» است، ولی کتاب شریف کافی در تمام موضوعات فقهی، اخلاقی و عقیدتی با وسعتی بسیار گسترده احادیث را جمع‌آوری کرده است. در هر حال این‌‌جا است که انسان احساس می‌کند مأموریتی جهت خدشه‌دارکردنِ کلّ منابع حدیثی شیعه در میان است! وگرنه اگر به روش عالمان دین بحث از سلسله‌ی حدیث و یا محتوای احادیث در میان باشد نه‌تنها کار پسندیده بلکه روش عالمانه‌ای است که جهت بررسی متن متون مقدس در همه‌ی ادیان جاری است. امید است شما از این به بعد با هوشیاری، این نوع اعمال را رصد و نیز امیدوارم آقای جباری نیز متنبه شوند و بفهمند نباید تیشه به ریشه‌ها زد. ای کاش آقای جباری می‌فرمودند آن کاربر که آن نوشته را به سایت لب المیزان فرستاده اند درست منتقل نکرده تا بحث «سالبه به انتفاء موضوع» می‌شد! ولی چنین نکردند. بنابراین دیگر رجوع به منبع اصلی جهت فهم کلام ایشان چه معنایی دارد؟ ایشان به گفته‌ی خودشان هیچ نوشته‌ای از بنده ندیده اند، ولی سراسر نوشته‌شان صحبت از فضای تقلید و فتوا می‌کنند. سخن بنده با ایشان این است: این فرهنگ یهود صهیونیسم است که سعی دارد متون مقدس را بی‌اعتبار کند. آیا حیف نیست جوانان این مرز و بوم از روایاتی که حقیقتاً بعضی از آن‌ها راه صعود انسان‌ها را به اعلی علیین می‌گشاید محروم کنیم؟ آیا آقای جباری متوجه لوازم کار خود هستند؟ آیا ایشان فرصت کرده‌اند در کتب روایی تدبّر کنند؟ تا معلوم شود ما به اندازه‌ای که با تدبّر و تعقل در روایات خود ورود پیدا کنیم به همان اندازه متوجه رهنمودهای فوق‌العاده و همه‌جانبه‌ی امامان معصوم «علیهم‌السلام» می‌شویم. آیت‌اللّه مشکینی «رحمة‌اللّه‌علیه» می‌فرمودند: ما بعضاً با روایتی برخورد می‌کردیم که از نظر محتوا در نسبت آن به امامان معصوم شک می کردیم، ولی وقتی آن را با علامه طباطبایی «رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» در میان می‌گذاردیم آنچنان عمق آن را بر ما می‌گشودند که شگفت‌زده می‌شدیم. ای کاش آقای جباری مخاطبان خود را به تدبّر در روایات دعوت می‌کردند. آیا قرآن نظر ما را متوجه ذی‌القربی و اهل‌البیت «علیهم‌السلام» کرده‌اند یا نه؟ آیا برای نظر به آن‌ها راهی جز نظر به روایاتشان می‌ماند؟ آقای محمدرضا حکیمی می‌فرمودند که: «مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی از زندان آزاد شد مستقیما به خانه‌ی ما آمد و پس از صحبت مختصری کتاب «بحارالأنوار» مجلسی که در دسترس بود را برگرفت و شروع کرد به خواندن، و آن‌چنان محو آن شد که ما را و حضور خود را در خانه‌ی ما فراموش کرد. بنده خوابیدم، وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم هنوز دکتر شریعتی مشغول مطالعه‌ی بحار است و پس از نماز و صبحانه من سر کار رفتم، عصر که برگشتم دیدم چشمان مرحوم شریعتی همچون کاسه‌ای از خون شده است و هنوز مشغول مطالعه‌ی بحار است و به من گفت من نسبت به مرحوم مجلسی و بحارالأنوار او جفا کردم و تو از طرف من وصیِّ من هستی که در تمام کتاب‌های من این خطا را رفع کنی.» آری چه کسی باعث شد که شریعتی‌ها در ابتدای امر چنین ذهنیتی نسبت به روایات عظیم‌القدر شیعه پیدا کنند؟ جز جریان روشنفکری که تحت تأثیر برنامه‌های یهود صهیونیسم و فراماسونر چنین شبهاتی را القاء کرده بودند؟ بنابراین دشمنی ما با شخص نیست، دشمنی با دشمن تعالی انسانیت است و حساسیتی که شما ملاحظه می‌کنید نسبت به نوشته‌ی آقای جباری نشان می‌دهید اولاً: به جهت آن است که اگر آقای جباری متوجه لوازم گفتارشان نیستند برایشان روشن شود که قضیه از چه قرار است و ثانیاً: کاربران عزیز بدانند حال که دشمن به‌خوبی متوجه عظمت شیعه شده است و این عظمت در اتحاد بین ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت ظهور کرده است، همه‌ی تلاش خود را بر این صرف می‌کند که حاصل کار اهل‌البیت «علیهم‌السلام» را که در کتب روایی ما ثبت است بی‌اعتبار نمایند و از این‌جهت است که جای مسامحه نمی‌ماند زیرا بحث علمی در میان نیست، بحث خاک‌پاشیدن در چشم حقیقت است. موفق باشید

18091
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ وَإِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَىٰ حِمْلِهَا لَا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْءٌ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَمَن تَزَكَّىٰ فَإِنَّمَا يَتَزَكَّىٰ لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ با سلام و تشکر از سایت خوبتان: حقیقتا هیچ چیز سنگین تر از بار گناهان نیست شدیدا خود را نیازمند می بینم که کاش کسی بود که می توانستم تقصیرها را به گردنش بیاندازم ولی آیه قوق در ذهنم متبادر می شود. اختیار چالش بزرگی در زندگی انسان است هم اوج احترام خداوند به انسان است و هم اشد حسرت ها را در پی دارد. در آتش حسرت و گناهانم می سوزم چگونه از این عذاب رهایی یابم ؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بهترین چیزی که به نظرم آمد خدمت جنابعالی ارسال دارم متنی بود که قبلاً در رابطه با جناب «حرّ» نوشته بودم. موفق باشید  باسمه تعالی

حُرّ یعنی تجسم توبه در تاریخِ پر از گناه

در تقابل تمدنی که ما با غرب داریم همه‌ی تلاش غرب آن است که فضای جامعه‌ی ما را گناه‌آلود کند و طوری القاء نماید که روح جوانان ما را تسخیر کرده است و ما را گرفتار یأسِ فرهنگی نماید و هنر ما آن است که متوجه غِنای فرهنگی خود باشیم و بدانیم تمدن آینده‌ی ما ظرفیت جای‌دادنِ حرّهای زیادی را دارد همان‌طور که امام حسینu در نهضت خود جای حرّ را باز کردند و او را از چنگال فرهنگ اموی نجات دادند و در این راستا لازم است که شخصیت حرّ را در فرهنگ کربلا بیابیم تا در ادامه‌ی فرهنگ کربلا نقشه‌های فرهنگ امویِ این زمانه یعنی فرهنگ ظلمانی غرب را خنثی کنیم و جوانان‌مان را از چنگال آن فرهنگ نجات دهیم. در این راستا نکات زیر قابل تذکر است:

1- حُرّ از پیوستگان به امام حسینu است، آن‌قدر دیر رسید که افق اقبال‌اش در شرف تاریک‌شدن بود، ولی در مقابل انبوه موانعی که در مقابل توبه‌ی او بود، مأیوش نشد و هر موقعیتی که در مقابل او قرار می‌گرفت را یک آغازی جدید به حساب آورد.

2- حُرّ به عنوان فرمانده‌ی سپاه هزار نفری دارای روحیه‌ی استواری است که به تنهایی نیز به عزمی هزار نفری آراسته بود، همین‌که از قصرکوفه به سوی امام حسینu روانه شد ندایی از پشت سر شنید که گفت: «بشارت بادت ای حرّ به بهشت»، پس نگاهی به عقب سر کرد و کسی را ندید و در منزل «ذی حُسم» با قافله‌ی امام حسینu برخورد کرد. حضرت به جوانان فرمودند؛ به‌ افراد آن لشکر و به اسبانشان آب دهید. وقت نماز در حالی‌که حرّ و سپاهیانش نماز را با امام اقامه می‌کنند، بین اذان و اقامه خطاب به حرّ و لشکریانش فرمودند: من به سوی شما نیامدم مگر پس از آن‌که نامه‌های دعوت شما به من رسید، پس اگر بر سر سخن خود باقی هستید من هستم وگرنه اگر از آمدن من ناخرسندید من هم منصرف می‌شوم. حرّ گفت: « لَسْنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَتَبُوا إِلَيْك‏» ما از آن گروه نیستیم که به سوی شما نامه نوشتند، ما دستور داریم از شما جدا نشویم تا شما را نزد عبیداللّه بن زیاد ببریم، و امام فرمودند: « الْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِك‏»(الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 80 ) مرگ نزدیک‌تر است به تو از این آرزو. و بالاخره بنا شد راهی پیش گیرند که نه به کوفه نزدیک شوند و نه به مدینه، و در بین راه امامu خطبه خواندند و متذکر شدند که نباید از سلطان جائر پیروی کرد وگرنه در قیامت در همان آتشی وارد می‌شویم که آن سلطان جائر وارد می‌شود. حرّ در بین راه از سر دل‌سوزی به امام نزدیک شد و گفت: ای حسین! « ُ إِنِّي أُذَكِّرُكَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ. » خدا را در باره‌ی نفس‌ات در نظر آر، من می‌بینم اگر با آن‌ها به جنگ بپردازی تو را به قتل می‌رسانند. امام فرمودند: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي‏؟ »آیا مرا از مرگ می‌ترسانی؟ و حضرت در جواب او اشعاری را خواندند حاکی از آن‌که مرگ برای جوانمرد در راه خدا ننگ نیست، و حرّ دید مرگ در مقابل حسینu بسیار زبون است. هر دو به راه ادامه دادند تا نامه‌ای از طرف عبیداللّه آمد که در هرجا حسینu هست متوقف‌اش کنید . حضرت صلاح ندیدند مقاومت کنند و در سرزمین کربلا پیاده شدند و چون فهمیدند نام آن سرزمین کربلا است با توجه به حدیث امّ سلمه و سخنی که از رسول خداf شنیده بودند، فرمودند: «هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا»(بحار، ج 44، ص 383) اينجا موضع گرفتارى و بلاء ميباشد، اينجا محل خوابيدن شتران ما است، اينجا محل خيمه و اثاث ما است اينجا محل شهيد شدن مردان ما ميباشد. اينجا محل ريختن خونهاى ما است. برای حضرت روشن شد زمان آن رسالت تاریخی که به دوش ایشان گذاشته شده فرا رسیده و بیش از همه مقام بلند‌پایه و عزّت نفس خود را می‌دانستند و لذا یاران خود را جمع کردند و سختی کار را و آینده‌ی آن را متذکر شدند، تا بالاخره در روز عاشورا عمر سعد لشکر خود را در مقابل لشکر امام حسینu آماده کرد. حرّ به عمر سعد گفت: آیا تو تصمیم به جنگ با این مرد را داری؟ عمر گفت: آری به خدا، جنگی که آسان‌ترین شکل آن بریدن سرها و قطع‌کردن دست‌ها است. حرّ گفت: آیا به هیچ‌یک از این پیشنهادهایی که به شما کرد رضایت نمی‌دهید؟ عمر سعد گفت: به خدا اگر کار به من واگذار بود می‌کردم ولیکن امیر تو إبا دارد.

حرّ برگشت و در میان لشکر در جایی ایستاد ولی به سوی نفرات خود نرفت مبادا مقام بر او غلبه کند و تا در آن فرصت اندک فکری بکند. «قُرة بن قیس» با او بود برای آن‌که او را از سر خود باز کند، به او گفت: اسب خود را امروز آب داده‌ای؟ و او را فرستاد تا به اسب‌اش آب دهد. حرّ راهی را انتخاب کرده بود که اگر لشکرش بفهمند صد دیوار جلوی مقصد او می‌کشند، باید قبل از کشف قضیه کاری بکند وگرنه ممکن است با هزار مانع روبه‌رو شود، در حالی‌که او باید هزاران قوه به‌کار برد و هزاران گذشت بنماید تا آن تصمیم بزرگ عملی شود، چگونه از این ساحت زیستی که یک عمر در آن به‌سر برده خود را به ساحتی دیگر وارد کند؟

حرّ پس از دورشدنِ قُرة بن قیس، بنا کرد اندک‌اندک رو به سوی حسینu آمد، نظر دارد هرچه بتواند خود را از لشکر و حوزه‌ی قدرت آن‌ها آرام‌آرام بیرون بکشد و قدم‌قدم از میدان نفوذ آن‌ها دورتر شود، گویی خود ستونی از لشکر است که پیش می‌رود. «مهاجربن اوس ریاحی» به او گفت: چه خیال داری؟ آیا خیال حمله‌ داری؟ زیرا وضع ظاهری خود را به آن شکل درآورده بود - جواب نداد- از هیچ‌کس ایمن نبود تا راز خود را با او در میان گذارد نکند که یا مانع او شوند و یا برای خوش‌خدمتی به عبیداللّه او را از پای درآورند. حرّ مرگ را انتخاب کرده بود اما پس از ساعتی دیگر و در زیر سایه‌ی امام محبوبی که بنا است نزد او عذرخواهی کند، ندامت از گذشته و امید به آینده، قلیان خوف و رجاء در درون او جزر و مدّی به‌پا کرده بود، هیچ‌کس تا این حدّ او را مضطر نیافته بود. مهاجربن اوس که وضع حرّ را دید گفت: ای ریاحی! کار تو شبهه‌ناکاست، هرگز در هیچ موقعی مانند آنچه اکنون در تو می‌بینم ندیده‌ام. اگر گفته می‌شد شجاع‌ترین مردم کوفه کیست؟ من از تو نمی‌گذشتم، پس این چیست که در تو می‌بینم؟ جواب داد: راستش من خود را مخیّر بین جنّت و نار می‌بینم.

حرّ و حقیقت «توبه»

حرّ در شرایط بسیار سهمگین قرارگرفته. اگر در کربلا حقیقت فداکاری ظهور کرد و تا قیام قیامت هر فداکاری که واقع شود به ذات فداکاری یعنی کربلا باید متصل باشد تا فداکاری به حساب آید. حقیقت «توبه» نیز در کربلا و از طریق حرّ اتفاق افتاد. چند قدم از حوزه‌ی نفوذ دشمن دور شده، هنوز فرمانده‌ی لشکر است، هنوز می‌تواند با سایر فرمانده‌های لشکر عمرسعد رقابت کند، بد آفتی است حبّ ریاست و حبّ شرف و رقابت؛ و حالا حرّ آرام‌آرام دارد از همه‌ی آن‌ها عقب می‌ کشد. اگر اسب زیر پایش همچنان جلو رود به جایی می‌رسد که دیگر از آن آفت‌ها خلاص خواهد شد . جاذبه‌حقیقت یعنی جاذبه‌ی حسینu که او در این چند منزل بیشتر با او آشنا شده، قوی شده، لذا پس از آن که گفت: «خود را بین جنّت و نار مخیّر می‌بینم»؛ ادامه داد: «به خدا سوگند چیزی جز بهشت را انتخاب نمی‌کنم، اگرچه قطعه‌قطعه شوم و اگرچه سوخته گردم».[1] این را گفت تا مهاجربن اوس گمان نکند می‌تواند او را از کشته‌شدن بترساند و منصرف کند. سپس به اسب خود تازیانه ای زد و به سوی سپاه امام حسینu پرواز نمود و چون نزدیک شد سپر را واژگون کرد و همه فهمیدند او امان می‌خواهد. مانند کسی که روی به وادی اَیمن نهاده، می‌آمد و می‌نالید و می‌بالید - موسی آن‌جا به امید قبسی می‌آید- قصد حسینu داشت، « وَاضِعايَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ- اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَتُبْ عَلَيَّ- فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادَ نَبِيِّكَ-» دست بر سر گذاشته و می‌گفت: خدایا به سوی تو آمدم ، توبه‌ی مرا بپذیر که من دلِ اولیاء تو و اولاد دختر پیامبر تو را آزردم. همین‌که نزدیک شد بر حسینu سلام کرد و گفت: خدا مرا به قربانت کند ای پسر رسول خدا، من همان همراهی هستم که مانع حرکتت شدم و به تو سخت گرفتم، به حق خدایی که جز او خدایی نیست، گمان نمی‌کردم این مردم پیشنهادهای شما را ردّ کنند و کار را با مثل تویی به این‌جاها برسانند؛ «فَإِنِّي جِئْتُكَ‏ تَائِباً وَ مُوَاسِياً لَكَ حَتَّى أَمُوتَ‏ بَيْنَ يَدَيْكَ أَ تَرَى إِلَى ذَلِكَ تَوْبَةً ؟» و اکنون به راستی نزد تو آمده‌ام و پشیمان از آنچه نسبت به تو روا داشتم تا نزد خدا توبه نمایم و جانم را فدای تو کنم تا پیش تو بمیرم، آیا این کار را برای من توبه می‌بینی؟ و حسین فرمودند: «نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْك وَ يَغْفِرُ لَكَ» آری! خداوند توبه‌ات را می‌پذیرد. سپس در مقابل لشکر عمر سعد ایستاد با ظاهری پر صلابت در حالی که سر تا پایش را آهن و فولادهای ابزار جنگی پوشانده، ولی با دلی نرم و دلسوزانه خواست آن‌ها را از تبعات جنگ با امام حسینu عافیت بخشد. اینک که از چشمه‌ی معنویت حسینu می‌نوشید سرشار از دلسوزی شده بود و متذکر می‌شد که غریزه‌ی انسانی آن است که میهمان را پذیرایی کنید. سر خوش از توبه‌ی خود و متکی به حقیقتی که بدان دست یافته او را به گوینده‌ای توانا مبدل کرده بود تا به نمایندگی آل محمدh سخن بگوید و همچون آن خانواده بهادری و سلحشوری را با عاطفه ممزوج کند.

حرّ به نمایندگی احرار عالم شرط حرّیت را متذکر شد، شروطی را که هر انسانی در هر نقطه‌ی جهان از آن دفاع می‌کند و با زبان خود کاری کرد که با هزار شمشیر نمی‌توان چنین کرد. تحت عنوان نکوهش سران سپاه، روشن نمود کار ناهنجار آن‌ها با هیچ‌یک از نظامات انسانی پذیرفتنی نیست چه رسد به نظامی که اسلام آورده.

گفت: «شما خودتان دعوت اش کردید، حالا چه شده است که او را به خود وانمی‌گذارید که برگردد؟ این محاصره و کشتن از کدام سنت و سیره برخاسته و با کدام خوی اسلام و حتی خوی عرب سازکاری دارد؟ هنوز به سرزمین شما نیامده - سرزمینی که خودتان دعوتش کردید- شما تاخته‌اید که خود را به او رسانده تا به قتل‌اش برسانید؟! هیچ پذیرایی از شما انتظار نیست، بگذارید برگردد، چرا آب را به روی بسته‌اید؟»[2]

 شما در این سلحشوری و سخنوری معجزه‌ی «توبه» را به تماشا نشسته‌اید، او یک تن نیست، نماینده‌ی همه‌ی آن‌هایی است که از ظلمات دوران به سوی حقیقت اسلام توبه می‌کنند، او نردبان صعود کسانی است که تلاش دارند دیگر تن به گناه ندهند.

حرّ سلحشورانه در مقابل دیدگان مبارک امام جنگید و همچون اسبی پیل‌تن سواره در دریای دشمن تاخت، در کشتن دشمن توانایی فوق‌العاده‌ای از خود نشان داد تا بالاخره به آنچه می‌خواست رسید و شهید شد و امام بر بالین سرش فرمودند: « َ بَخْ بَخْ يَا حُرُّ أَنْتَ‏ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة» اعیان‌الشیعه، ج 40، ص 614) به به تو در اين دنيا و در آخرت آزادى همان‌طور که مادرت چنین نامی بر تو نهاد. آزاد در دنیا و سعید در آخرت. و این‌گونه امام، حرّیت او را امضا کرد.

خونی که از پیکر حرّ روان شد سخن‌هایی با ما دارد، به ما می‌گوید آزادگی با آلودگی نمی‌سازد هرچند روزگار انسان را در دل لشکر دشمن و تا فرماندهی یک سپاه جلو ببرد. فرمانده‌ی سپاه بود و چشم‌ها به او دوخته شده بود، ولی او به عاقبت کارش فکر کرد که چگونه برای همیشه خواری را با خود حمل کند. فهمید بیش از آن‌که از مرگ باید هراس داشت، باید از ننگ هراسید.

خاطر نورانی بشر را با خدا رابطه‌ای است که همراهی با ستمگران آن را تیره و تار و برگشت به سوی اولیاء الهی آن را روشن و روشن‌تر می‌کند و شجاعت مردان در همراهی با اولیاء الهی به‌درستی شکوفا می‌شود و در نتیجه یک تنه، نه از یک دریا لشکر می‌هراسند و نه یک دنیا تبلیغات سوء و دام‌های انحراف می تواند او را تحت تاثیر قرار دهد. دیگر نه‌تنها از مرگ نمی‌هراسند بلکه  از مرگی که نکبت‌ها و ننگ‌ها را از صحنه‌ی حیات آدمی پاک کند استقبال می‌نمایند. مرگی که در طریق نجات عالم و خلاصی امت‌ها باشد، مرگی برای پراکنده‌شدن خلق از پیرامون تبهکاران. ا این مرگ، مردن نیست، احسانی است به بشریت و پس از خفتن آن شهید هزاران مولود رشید زائیده می‌شوند و عملاً او تکثیر شده است.

حرّیتِ حرّ در آن بود که توانست ماوراء فضایی که قراردادهای جامعه‌ی بشری ایجاد کرده است خودش تصمیم بگیرد و به بهانه‌ی آن‌که خلیفه‌ی مسلمین یعنی یزید چنین خواسته، تسلیم فضای حاکم نشد.

وضع نظام دنیای امروز می‌کوشد که اراده را در انسان‌ها بمیراند و به نام دیسیپلین استقلال رأی افراد را محو کند تا در مقابل مافوق خود بی‌اراده و بی‌بصیرت باشد و نسبت به زیردست خود با خشونت و به اسم نظام اداری، هرگونه عاطفه‌ای را نادیده انگارند در حالی‌که در نگاه انسان‌های آزاده باید نظام جامعه و اداره را طوری شکل داد که بصیرت و ابتکار همواره در میان باشد و همواره بر بصیرت افراد افزوده شود تا برای حفظ روابط ،آراء و نظرات صائب و ارزشمندی توسط افراد اتخاذ شود و در فضای اداره‌ی کشور نظرات فعّال و مبتکرانه به مسئولان ارائه گردد و صلابت مسئولان با پختگی و همراه با رحمت و عاطفه در میان آید و آزادگی در سراسر جامعه حفظ شود.

حرّ و ابتکار آزادی از عادات زمانه

حرّ ابتدا از نظم خشکی که به نام تبعیت از خلیفه، انسانیت افراد را در نظر نمی‌گرفت، آزاد شد تا توانست تصمیم بگیرد. اگر باید از حاکم اسلامی تبعیت کرد از آن جهت است که حاکم اسلامی با فطرت‌ها سخن می‌گوید و در فضایی که عقل‌ها رشد کرده است انسان ‌ها را قانع به تبعیت می‌کند و دل‌ها را به سوی اهدافی که در پیش است جلو می‌برد و هرگز انتخاب را از مسلمین نمی‌گیرد، بلکه مسلمین با تبعیت خود نظر حاکم اسلامی را بر نظر خود ترجیح می‌دهند چون آن نظر را نسبت به مصالح جامعه صائب‌تر از نظر خود می‌یابند. پس جایی برای تبعیت از سلطان جائری که حرام خدا را حلال می‌شمارد نمی‌ماند. باید قدرت تشخیص به جامعه برگردد تا تبعیت از حاکمان، کورکورانه نباشد.

حرّ در تبعیت خود نسبت با حاکمی مثل یزید تجدید نظر کرد و لذا آن انقلاب درونی شروع شد و جهانی دیگر را برای خود انتخاب کرد و سرحلقه‌ی آزادگی را در دست همه‌ی آزادگان قرار داد تا به اسم فرهنگ ظلمانی حاکم، به هر حقارتی تن در ندهند، هرکس از خود بپرسد آیا شریعت الهی  و خدایی که آزادی را به ما هدیه کرده تا بهترین انتخاب را بکنیم راضی است وقتی حسینu در صحنه است به حاکمی همچون یزید تن دهیم؟ آیا خداوند از پذیرفتن چنین حاکمیتی از ما راضی خواهد بود؟

حرّ توانست ابتکار آزادشدن از عادات زمانه را به همه‌ی بشریت متذکر شود تا به خود آیند و راهی را که حق می‌دانند و بدان باور دارند در پیش گیرند. حرّ یعنی حرّیت توبه‌کردن، حرّ یعنی رسیدن به شرافت توبه، حرّ یعنی بازگشتن از راهی که بی‌ثمری آن روشن است و آزادشدن از زنجیرهایی که خودمان بر پای خود بسته‌ایم و از تطور و نوشدن بازمان می‌دارد، حرّ یعنی برای آزادشدن از نفس امّاره از مرگْ نترسیدن و گریبان خود را از دست فضاهای فرهنگی مسمومْ آزادکردن و وضع را به سود حقیقت دگرگون ‌نمودن و منابع حیاتی یک ملت را از دست بیگانگان رهانیدن و آزادی ربوده‌ی خود را از او بازپس‌گرفتن.

حرّ به بشریت آموخت با وجود گناه‌های سنگین باید به تحولی فکر کرد که همه‌ی گناهان را زیر پای آدم قرار می‌دهد و توبه مسیر تحقق آن تحول است. حضرت آدم با توبه توانست بهشت گمشده را باز در منظر خود بیابد و آنچه غیر از توبه در آدم هست سرّ ذاتی آدم نیست و با کوچک ترین گناه چیزی نمی‌گذرد همه‌ی آن‌ها از بین می‌رود مگر توبه و توجه به حضرت حق و تحولی که رو به سوی قرب الهی دارد. این است شاهکار آدم و آدمیت. توبه تحولی است از ساحتی به ساحت دیگر و از جنبه‌ای به جنبه‌ای بالاتر، از جنبه‌ی غفلت از حق به سوی حق و حقیقت. قدرت بی‌انتهای آدم در توبه نهفته است که می‌تواند شخصیتی چون حرّ بسازد که تا قیام قیامت بشریت را تغذیه کند.

حضرت آدمu با تلقی کلمات الهی توبه را شروع کرد و این سرآغاز معارفی شد که سخت بدان نیاز داشت و به قرب درگاه الهی بازگشت و محبوبیت از دست‌رفته را بازیافت و بهشت آینده‌ی خود را تملک کرد. یعنی پدر ما حضرت آدمu همه چیز را به برکت توبه جبران نمود و همین توبه را برای فرزندانش به ارث گذارد که سرمایه‌ی بازگرداندن همه‌ی دارائی‌هایی است که از دست‌اش رفته.

حرف حرّ در کوی شهیدان این است که او سرّ خط پدر ابوالبشر را به‌خوبی قرائت کرد و راز دل حضرت آدمu را فهمید که چگونه خود را از زنجیره‌ی گناه آزاد کند و گذشته‌ی خود را با نگاه به امام حسینu که همان « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ» بود بازخوانی نماید و در هبوطِ در فرهنگ ظلمانی دوران ،‌خود را نبازد، زیرا حسینu زنده است و عریانی هرکس را که گرفتار آن فرهنگ شد را جبران می‌کند. هنگام خروج از بهشت آدم را عریان کردند و همه‌چیز را از او گرفتند،[3] ولی سرّ پنهان او که توبه بود در او محفوظ ماند و آدم دید ازآن همه‌ نعمت که در آن غرق بود هیچ چیز باقی نمانده جز آن سرّ پنهان که به گوشش رسید آن سرّ پنهان توبه به داد تو می‌رسد: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»(بقره/37) و حرّ صورت تعیّن‌یافته‌ی حقیقت توبه‌ی آدمu شد تا جهان اسلام از غفلت بزرگ خود که نادیده‌گرفتن غدیر و تنهاگذاردن امام معصوم بود توبه کند.

توبه از گناه تاریخی

بعد از رحلت رسول خداf تحجری غلیظ بر امت اسلام روی آورد و گمان کردند هرکسی که بر مسند حاکمیت جامعه قرار گیرد قابل اطاعت است و این تصور کار را به حاکمیت یزید کشاند که از انسانیت فقط قالبی بیش نداشت، در حالی‌که عادت اطاعت از امراء سوء، عادت بشر آن دوران شده بود بدون آن‌که متوجه باشند قلبی که باید در پیکر خلیفه در تپش باشد، قلبی است که خدا آن را مدد می‌رساند و حرّ با آگاهی از روش یزید متوجه این گناه تاریخی شد و با توبه از این گناه، همه‌چیز در او عوض شد. آن گناه تاریخی جهان اسلام را که باید یک‌پارچه ایمان باشد گرفتار انحطاطی بزرگ کرد و در کربلا تنها حرّ نیست که توبه می‌کند، بلکه این امت اسلام است که از اطاعت هر خلیفه‌ای توبه کرد و پس از عاشورا انقلاب‌های ممتدی را پدید آورد و می‌رود که با توبه از آن گناه تاریخی، روح انقلاب اسلامی جهانی شود.

پیام حسینu آن بود که تکیه به حکم ناروا، پرتگاهی را ماند که امت اسلام را در قعر آن تکه‌تکه می‌کند و دشمن اسلام از امت پاره‌پاره‌شده که تنها صدایی ضعیف خواهد داشت، حیاتی باقی نمی‌گذارد. در حالی‌که وقتی همه در ذیل رهبری کسی قرار داشته باشد که متذکر اسلام است، دولت‌مردان در مذاکره با دشمنِ مستکبر نه‌تنها صدای خود را ضعیف نمی‌کنند، بلکه صدای حرّیت خود را به همه‌ی جهانیان اعلام می‌نمایند و دشمن اسلام را حقیر می‌کنند.

حرّ با اتکاء بر رهبری امام حسینu و با آزادگیِ تمام پای در میدان مذاکره با لشکر یزید گذاشت و با تمام قد ایستادگی کرد و حقانیت حرکت امام را به اثبات رساند.

چراغ توبه‌ی حرّ پر نورتر از آن بود که آرام بنشیند و در گوشه‌ای بخرامد، تا آن‌جا که در توان داشت انقلابی به‌پا کرد و رسم شجاعت و رشادت را به همه‌ی آن‌هایی که می‌خواهند سرباز اسلام باشند نشان داد تا از هرگونه خضوع در مقابل کفر و استکبار توبه کنند، توبه کنند تا شکوفائی ذاتی آن‌ها به سراغشان آید.

با قابلیتی که هر انسانی در تحول خود دارد می‌تواند دری به روی توبه باز کند و مقاومت با عوامل گناه را شروع نماید و متوجه شود حال که با گناه، عریان و برهنه شده نباید خود را ببازد و خود را به دست گناه بیشتر دهد، پدر ما آدم چشم خود را به دریچه‌ی توبه دوخت و آن دریچه باز شد و از رسوایی نجات یافت و با تمام وجود زنده گشت. با یک حرکت انقلابی و معقولانه می‌توانید از ساحتی به ساحتی دیگر در آیید و مانند حرّ با تمام وجدان زنده شوید و از این جهت آنچنان باید به خود بلرزید که طور دیگر بشوید، مثل لرزشی که زمین دنیائی را به زمین قیامتی تبدیل می‌کند. شما نیز با حضور در انقلاب اسلامی که امام خمینی«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» به صحنه‌ی این تاریخ آورد از مکر لیل و نهار فرهنگ غرب توبه کنید، خود را منقلب کنید تا ارزش توّابین پیدا نمائید و بدانید در آن صورت انقلاب شما کارها می‌کند زیرا مورد محبت خدا خواهید بود که: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابين‏»(بقره/222).

آن آزادگانی که از کثرت دشمن و حضور همه‌جانبه‌ی او خود را نبازند و فریب تبلیغات او را نخورند و مقهور آن نگردند، از تشخیص درستی بهره‌مند می‌شوند و برای عملی‌کردن تشخیص خود جرأت لازم را پیدا خواهند کرد و در تغییر وضع موجود از هر فرصتی استفاده خواهند نمود و ملائکه را نیز به سجده خواهند آورد و اگر در زمین هبوط کنند زمین را از نور وجود خود سرسبز می‌دارند.

کار حُرّ، آن شخصیت عجیب، آن زاده‌ی آدم، آن مخزن تحول و توبه، همان کارِ انقلابی بود که افکار را از اسارتِ عادت دوران آزاد کرد و جرأت روبه‌رویی با مرگ را و نهراسیدن از آن را به بشریت برگرداند و مرزهای حقیقت را برای او باز نمود و روشن کرد آن منبع لیاقت، با همه‌ی انسان‌ها هست، پس از هیچ‌کس مأیوس نشوید و هیچ‌کس هم از خود مأیوس نگردد، هرچند دشمن همه‌ی اطراف شما را گرفته باشد و مرگ از هر سو بر شما ببارد، باز زندگی و آزادگی در اختیار شماست و نه در اختیار دشمن. خداوند با «توبه» حرّ را در صدر نشاند و افتخار آزادگی را به کشته‌ای غرق به خون داد. پس شما نیز از زیر بار سنگین گناه برخیزید، هرچند آن گناه به سنگینی کوه باشد. با یک حرکت خود را از طوری به طور دیگر درآورید.

کار حرّ اگر هبوط آدم را تجدید کرد ولی همچون آدم، راز درونی آدم که توبه بود را نیز بازگو نمود و همه‌چیز را جبران کرد. پس مبادا چهره‌ی گناهان، شما را از معجزه‌ی توبه مأیوس کند در حالی‌که رسول خداf فرمودند: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَه‏» هرکس از گناهی توبه کند مانند آن است که گناهی نکرده. زیرا با توجه به نور اسم غفّار، حق را به صحنه آورده.

وقتی تنها حسینu سخن‌گوی مجامع باشد احراری که - در میان مردم زیادند- موفق به توبه خواهند شد پس این‌قدر گناه‌کاران را سرکوب نکنید، با حسینu آشنایشان نمایید. حسینu سرآمدِ تغییردهندگان اوضاع انسان‌ها و اوضاع جهان است، لذا خود حضرت در ابتدای ورود به کربلا در حالی‌که لشکر حرّ نیز ناظر حضرت بود، در خطبه‌ای که روشن فرمودند با حاکمیت یزید حلال خدا، حرام و حرام خدا، حلال شده و باید وضع را تغییر داد؛ می فرمایند: «و اَنَا اَحَقُّ مِن غَیْر» من از هرکس دیگر برای این تغییر شایسته‌تر هستم. و چنین توانایی بود که از حرّ، «حرّ» ساخت و در این راستا هیچ‌کس نباید مأیوس باشد، کافی است مقصد دین‌داری معلوم شود تا بتوانیم به‌راحتی از حاکمیت ظالمانی همچون یزید و به اسم جانشینی پیامبر خداf سرباز بزنیم.

حرّ نشان داد اگر امام حسینu را به مردم نزدیک کنیم، مردم به‌خوبی در فضایی که عبودیت خدا مقصد اصلی نیست به بازخوانی می‌نشینند. هیچ حرکتی را به اندازه‌ی نزدیکی به حسینu برای تجدید نظر نسبت به زندگیِ گناه‌آلود نخواهید یافت، وقتی حسینu به آزادگان جامعه نزدیک شد طوفانی در آن‌ها به‌وقوع می‌پیوندد و افکار پست را زیر و رو می‌کند. از این جهت باید به آینده‌ی جوانان خود امیدوار بود زیرا جوانان ما از نظر نجابت و اصالت از حرّ کم‌تر نیستند در آن حدّ که مقام معظم رهبری«حفظه‌اللّه» در رابطه با جوانان می‌فرمایند: «نه، من مى‏دانم چه مى‏گذرد، اما در زیر این کف‌ها و این گِل و لای‌ها، من جریان عظیم و خروشان نجابت و دیانت و اصالت و نورانیّت را هم مشاهده مى‏کنم». و نیز حضرت صادقu در همین رابطه می‌فرمایند: «يَا ابْنَ جُنْدَبٍ لَا تَقُلْ فِي الْمُذْنِبِينَ‏ مِنْ أَهْلِ دَعْوَتِكُمْ إِلَّا خَيْراً وَ اسْتَكِينُوا إِلَى اللَّهِ فِي تَوْفِيقِهِمْ وَ سَلُوا التَّوْبَةَ لَهُم»؛[4] در مورد گناه‏كارانى كه از جمع شيعيان هستند سخن مگوئيد مگر به خير و خوبى، از خدا خاضعانه برايشان تقاضاى توفيق كنيد و از خدا بخواهيد كه توبه كنند.

حرّ از این طریق تا کوی شهیدان پیش رفت و بذری را افشاند که تنها در کوفه هزاران آدم مانند حرّ برخاستند، شبی که به کوی شهیدان رسیدند، چهارهزارتن اشک‌ها ریختند و پس از سه‌سال از واقعه‌ی کربلا حالا با سلیمان‌بن صرد خزاعی تصمیم گرفته‌اند به قصد خون‌خواهی امام آنچه می‌توانند انجام دهند. تو گفتی به بدرقه‌ی حرّ آمده‌ام و پس از آن‌ها هزاران هزار کوفیان به دنبال مختار حرکت کردند.

دایره‌‌ی توبه و برگشت به حسینu و سیره و سنت اولیاء الهی مسیری است که حرّ به سوی بشریت گشود که کم‌ترین نتیجه‌ی آن بازخوانی اهل سنت است نسبت به آنچه را که پشت سر گذارده‌اند تا آن‌جایی که بشریت نسبت به غفلت از غدیر توبه کند و به خود آید که چرا آن پیام آسمانی را نادیده گرفت.

حرّیت حرّ را باید در دنیا مدّ نظر قرار دهیم تا در آخرت نیز بتوانیم بدان پیوند بخوریم. حرّ در کوفه به‌عنوان یک شیعه‌ی علیu مطرح نیست ولی حرّیت او در این دنیا به او کمک کرد تا ماوراء مذهب خود متوجه حقیقت راهی شود که امام حسینu بدان اشاره داشتند و به همین جهت است که امام نیز حرّیت او را امضاء کردند و فرمودند: «انت‏ حرّ في‏ الدّنيا و سعید الآخرة» و این قصه‌ی هرکسی است که بخواهد با توبه‌ی خود بهترین راه را انتخاب کند.

والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته   

 


[1] - «وَ اللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ مَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِقْت‏» ( الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 99)

[2] - «ثُمَّ قَالَ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ الْهَبَلُ وَ الْعَبَرُ أَ دَعَوْتُمْ هَذَا الْعَبْدَ الصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لَتَقْتُلُوهُ أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ وَ أَخَذْتُمْ بِكَظْمِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوهُ التَّوَجُّهَ فِي بِلَادِ اللَّهِ الْعَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرّاً وَ حَلَأْتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ صِبْيَتَهُ وَ أَهْلَهُ- عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِ‏الْجَارِي يَشْرَبُهُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلَابُهُ فَهَا هُمْ قَدْ صَرَعَهُمُ الْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فِي ذُرِّيَّتِهِ لَا سَقَاكُمُ اللَّهُ يَوْمَ الظَّمَإِ الْأَكْبَرِ فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَ بِالنَّبْلِ فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الْحُسَيْنِ u.» گفت: اى مردم كوفه مادر بعزايتان بنشيند و گريه كند، آيا اين مرد شايسته‏ را بسوى خود خوانديد و چون بسوى شما آمد شما كه ميگفتيد: در يارى او با دشمنانش خواهيد جنگيد، دست از ياريش برداشتيد پس بروى او آمده‏ايد ميخواهيد او را بكشيد؟ و جان او را بدست گرفته راه نفس كشيدن را بر او بسته‏ايد، و از هر سو او را محاصره كرده‏ايد و از رفتن بسوى زمينها و شهرهاى پهناور خدا جلوگيريش كنيد، بدانسان كه همچون اسيرى در دست شما گرفتار شده نه ميتواند سودى بخود برساند، و نه زيانى را از خود دور كند، و آب فراتى كه يهود و نصارى و مجوس مى‏آشامند و خوك‏هاى سياه و سگان در آن ميغلطند بروى او و زنان و كودكان و خاندانش بستيد، تا بجائى كه تشنگى ايشان را بحال بيهوشى انداخته، چه بد رعايت محمد (ص) را در باره فرزندانش كرديد، خدا در روز تشنگى (محشر) شما را سيراب نكند؟ پس تيراندازان بر او يورش بردند، و حر (كه چنين ديد) بيامد وپيش روى حسين عليه السّلام ايستاد.

 

 

[3] - «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما...» و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، زشتی‌هایشان بر آن‌ها آشکار شد...

[4] - بحارالأنوار، ج 75، ص 280

16796

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما استاد عزیز! می دانم وقت شما بسیار با ارزش است و شاید سوالم بی اهمیت باشد ولی برای من حیاتی است. من بنده ای گناهکار از بنده های خدا هستم که اسیر یک گناه شهوانی شده ام. هرچه تلاش می کنم نمی تونم ترک کنم. من حضرت علی (ع) را خیلی دوست دارم دلم می خواهد شیعه ایشان باشم ولی این گناهان نمی گذارد. چه کنم که اراده ام برای ترک گناه زیاد شود؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت باید بدانید که شهوات حرام، حقیقت بزرگی را از مقابل جان ما به حجاب می‌برد. لذا از توبه‌کردن غافل مباشید و اگر باز گرفتار گناه شدید از توبه‌کردن مأیوس نگردید. حضور در نماز جماعت و زیارت امام‌زاده‌ها و ائمه«علیهم‌السلام» کمک‌کارند. مطالعه‌ی کتاب ادب خیال و عقل و قلب» که بر روی سایت هست می‌تواند در تصمیم شما موثر باشد. موفق باشید

15087
متن پرسش
سلام: جنابعالی در فایل صوتی مبحث حرکت جوهری فرمودید: «جسم شما حرکت می کند از ماده بودن به غیر ماده بودن تا مرز جسم مثالی که در جسم مثالی تا ابدیت هست بنابراین هیچ انسانی در قیامت بدون جسم نیست» حال می خواهم بدانم آیا همین جسم دنیوی بعد از تبدیل شدن قوه هایش به فعل و حرکت به صورت مجرد در می آید و بدن اخروی ما رو تشکیل می دهد؟ یا اینکه این جسم دنیوی جز چرخه طبیعت میشه و حرکتش جز کره زمین محسوب میشه و اعمال ما جسم اخروی رو می سازند؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت همین‌طور که روح شما در این دنیا، جسمِ شما را می‌سازد در برزخ و قیامت نیز روح شما، جسمِ شما را شکل می‌دهد. موفق باشید

14655

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و عرض ادب: نظر جنابعالی را درباره مطلب زیر به قلم مهدی خزعلی خواستارم: با تشکر و سپاس مباهته بابی است در فقه...! اخیرا دیدم حسین شریعتمداری، مدیر مسئول روزنامه کیهان، در یکی از سرمقاله های خود، سید محمد خاتمی را « مفسد فی الارض»، « وطن فروش» و« جنایتکار» خطاب کرده است. با خواندن سرمقاله ایشان، به یاد خاطره ای افتادم که چند سال پیش سید عطاء الله مهاجرانی در لندن برایم تعریف کرد. دوره دوم ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، در حاشیه جلسه مدیران مسئول مطبوعات با رئیس جمهور، جناب مهاجرانی مجالی برای گفتگو با شریعتمداری می یابد. روزنامه کیهان در آن ایام نوشته بود عبدالکریم سروش در سفر به آلمان جاسوسی کرده و اسرار مملکتی را با بیگانگان در میان گذاشته است. مهاجرانی به شریعتمداری می گوید شما هر اختلافی که با سروش و ایده ها و اطرافیانش داری داشته باش و آنها را بنویس و در روزنامه ات منتشر کن؛ اما شما می دانی، من هم می می دانم که وصله جاسوسی به سروش نمی چسبد و این تهمتی ناروا و غیر موجه است. سروش چه منصب دولتی و اطلاعات محرمانه ای دارد که با خارجی ها در میان بگذارد؟! شریعتمداری در پاسخ می گوید: می دانم سروش جاسوسی نکرده، اما می شود به ایشان « بهتان» زد و«افترا» بست؛ چراکه در فقه بابی داریم تحت عنوان «مباهته». مطابق با این بابِ فقهی، اگر مردم به دور کسی جمع شوند که محبوبیت و نفوذ زیادی دارد و درعین حال خلاف اسلام سخن می گوید و نمی توان مردم را از اطراف او پراکنده کرد، می توان به او «بهتان» و «تهمت » زد و شخصیت او را تخریب کرد و از این طریق با او در پیچید و از نفوذ و تأثیرش کاست. به خاطر می آورم مهدی نصیری، مدیر مسئول هفته نامه «صبح» نیز در اواسط دهه هفتاد شمسی در یکی از سرمقاله های خود به قصه «مباهته» پرداخته و آن را تبیین همدلانه کرده بود. جد و جهدی که از سوی این افراد برای تئوریزه کردن بی اخلاقی در وادی سیاست ورزیده می شود، الحق اسباب تأسف است و حیرت انگیز و عبرت آموز. اگر «الیناسیون» و «از خود بیگانگی اخلاقی» معنایی و مصداقی داشته باشد، که دارد؛ می توان مصادیق روشن آن را در این سنخ سخنان و آموزه ها سراغ گرفت: ذبح اصولِ بنیادینِ اخلاقی به نام دیانت و فقاهت در پای مصلحتی برتر و در عین حال منت بر سر خدا و خلق او گذاشتن که اینگونه دیانت و سیاست و سیاست ورزی دینی در این روزگار محفوظ می ماند. وقتی در احوال و رفتار غریب و اخلاق ستیز و آزادی کشِ شریعتمداری که آبرو و رونق مسلمانی را در این روزگار برده، تأمل می کنم؛ به خدا پناه می برم و با خود زمزمه می کنم: «کافرم من گر از این شیوه تو ایمان داری»
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم چقدر با آقای مهدی خزعلی و تهمت‌های ریز و درشتی که در بی‌بی‌سی به نظام اسلامی وارد می‌کند، آشنا هستید؟! بنده آقای شریعتمداری را از عیب مبرّا نمی‌کنم ولی هرگز نباید با طناب فردی مثل مهدی خزعلی در چاه قضاوت نسبت به امثال آقای شریعتمداری رفت. موفق باشید

14381

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: در احادیث و راوایات آمده است که خلوت زن و شوهر گناهان را مثل برگ درخت می ریزاند و ... اما من نمی دانم چرا گاهی احساس دوری از خداوند در این موضوع دارم. آیا شیطان حیله می کند؟ چه کنم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است. این اُنس و مودّت، الهی است باید در مسیر لذتِ حلال از آن استفاده کرد. موفق باشید

14246
متن پرسش
سوال شما: باسمه تعالی: با سلام و آرزوی توفیق روز افزون در ترویج معارف دینی، در سوال 14190 با طرح اظهارات آقای سروش در خصوص امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و دیدگاه های نسبت داده شده به شیعیان در مورد این امام بزرگوار شبهات زیادی مطرح و منتشر شده است. حضرتعالی سوال کننده را به کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» رضوان الله تعالی علیه ارجاع فرموده اید. اما معلوم نیست چه تعداد از کاربرانی که آماج این همه هجمه قرار گرفتند به آن کتاب مراجعه نمایند و تا چه حد به پاسخ آن شبهات دست یابند. به نظر می رسد با یک دسته بندی کلی این شبهات و ارائه پاسخ حتی کوتاه بهتر بتوان مانع از تاثیرات سوء احتمالی و ترویج بی پاسخ این سخنان واهی و سخیف شد. با عرض معذرت و تشکر از بذل عنایت. پاسخ: باسمه تعالی: سلام علیکم: در راستای روبه‌روبودن با این نوع شبهات بود که کتاب «مبانی معرفتی مهدویت» تنظیم شد. موفق باشید باسمه تعالی با سلام مجدد، از دو جهت باید ما را ببخشید. اول این که نتوانستم منظور خود را به خوبی بیان کنم و دوم این که هی نق می زنم. منظور حقیر این بود که با نشر سخنان آقای سروش در قالب سوال یک کاربر محترم، کاربران زیادی در معرض این شبهات قرار گرفتند. حضرتعالی سوال کننده را به کتاب مذکور ارجاع فرمودید. حال سوال این است که آیا تمامی کاربرانی که با این شبهات مواجه شدند اهتمام و فرصت برای مطالعه آن کتاب و دریافت پاسخ آن شبهات را دارند؟ ممکن است درصدی از کاربران (حتی یک نفر) با مطالعه آن سوال آماج این شبهات قرار گرفته باشد اما نتواند به آن کتاب مراجعه نماید. لذا پیشنهادم این بود که اگر مقدور باشد آن بخش از کتاب به همراه سوال در سایت به نمایش گذاشته می شد و یا یک پاسخ کلی و کوتاه در همین بخش سوال و جواب ارائه می شد. با عرض معذرت از تصدیع اوقات شریف و تشکر از بذل عنایت.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد وجود مقدس حضرت صاحب‌الزمان«عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» و نحوه‌ی وجودآن حضرت در هستی، باید یک کار علمیِ عمیقی را دنبال کرد. به همین جهت سؤال‌کننده به کتاب «مبانی معرفتی مهدویت» ارجاع داده شد و موضوع آن‌چنان نیست که بتوان در محدوده‌ی سؤال و جواب، کار را یک‌سره کرد و همین امر باعث خواهد شد که شما را متهم کنند به ساده‌اندیشی. موفق باشید

10406
متن پرسش
سلام علیکم: استاد در عوامل نحوی در قسمت حروف جر ما یک حرف (الی) داریم و یک حرف (حتّی). که هر دو حرف به معنای انتهای غایت می باشد. یعنی انتهای مسافت. اما در حرف (الی) معلوم نیست که خود مقصد را هم شامل می شود یا خیر. مثلا وقتی گفته می شود. (سرت من البصره الی الکوفه) یعنی اینکه از بصره به سمت کوفه رفتم. اما معلوم نیست که داخل خود کوفه شد یا نشد. ولی وقتی گفته می شود (اکلت سمکت حتّی رأسها) یعنی ماهی را خوردم حتی سرش را. یعنی ما بعد حتی را هم شامل می شود. حال در آیه ی انالله و اناالیه راجعون. الی در این آیه اگر به معنای انتهای غایت باشد (با توجه به احکام الی که در شرح عوامل جرجانی گفته می شود) توحید ذاتی چگونه توجیه می شود؟ من اینگونه برداشت کردم که شاید انسان در لقای الهی به توحید اسمائی و افعالی و صفاتی برسد اما چون (ه) در الیه به الله برمی گردد و از طرفی هم (الی ) آمده است و (حتّی) نیامده است و با توجه به احکام (الی) در شرح عوامل جرجانی برداشت کردم که انسان نمی تواند به الله (منظورم همان مقام ذات است چون الله اسم ذات است) برسد پس اگر حتّی می آمد توحید ذاتی و رسیدن به الله یعنی همان مقام ذات را می شد توجیه کرد ولی با آمدن حرف الی نمی توان این برداشت را کرد. این برداشت بنده بود و می دانم که ممکن هم هست که اشتباه باشد، چون علما و عرفای بزرگی توحید ذاتی را تبیین کردند. از همین حیث از جنابعالی خواستم برای بنده توضیح دهید.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نکته‌ی خوبی را مطرح فرموده‌اید. علاوه بر آن عنایت داشته باشید حضرت حق به یک معنا چیزی نیست که رسیدن به او معنا داشته باشد در آن حدّ که رسول خدا«صلوات‌علیه‌وآله» عرضه می‌دارند: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک‏» پس همواره همه تا ابد به سوی خدا در حرکت‌اند و هیچ‌وقت رسیدن به معنای دست‌یابی به انتها معنا ندارد. موفق باشید
9136

صله رحمبازدید:

متن پرسش
سلام: از ارتباطات عاطفی و احساسی حتی با محارم خودم خسته ام. جایی فرمودید «صله ارحام» نه «محبت ارحام»، به هرحال بعضی بی اعتقاد و بعضی کج رفتار و خودم هم کم ظرفیتم. با این حال اگر بسیار بسیار کم مراوده حتی تلفن را هم کم کنم و در ذهنم از ایشان(ارحامم) بریدم اما ظاهرا نه آیا باز هم قطع رحم محسوب میشود؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: نباید این کار را بکنید. در هر صورت از نظر تکوینی ارتباطی بین شما هست که باید از نظر تشریعی نیز این ارتباط را حفظ کنید و به این ارتباط احترام بگذارید. موفق باشید
7827
متن پرسش
با سلام چطور احساس کمبود محبت را با یاد خدا از بین ببریم؟
متن پاسخ
باسمه‌تعالی: سلام‌علیکم: زندگانی «رابعه‌ی عدویه» کمک می‌کند. زیرا او با محبت به خدا جبران همه‌ی محبت‌هایی که از غیر انتظار داشت را نموده بود. موفق باشید
7311
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام با توجه به روایاتی که میفرمایند دعا هایتان را عمومی کنید و همه را شریک کنید چرا بعضی و شاید اکثر ادعیه اهل البیت ضمیر{ ی} در ان به کار رفته است مثل الهم اهدنی من عندک..... اللهم اجعل فی قلبی...... ان تجعل النور فی بصری .... الطف فی جمیع احوالی بما تحب و ترضی و نمونه های فراوان دیگر سئوال دوم این که ما چه کنیم جمعش کنیم یا همتن طور که در ادعیه است بخوانیم التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: وقتی بخواهیم با حضور جمعی یک مطلب را از خدا بخواهیم، واژه‌ها را جمعی می‌آوریم، ولی یک وقت همه هرکدام تقاضایی دارند در این حال به صورت فردی دعا می‌کنیم ولی در هرحال بنابر این است که توحید را در جامعه‌ی خود دنبال کنیم و نه در فردانیت خود. موفق باشید
5348

فلسفهبازدید:

متن پرسش
سلام وخداقوت 1.نظرحضرت عالی برای شروع فلسفه چیست آیا اول باید ازمنطق شروع کرد واینکه برای شروع کتاب آموزشی ساده هست ونظرتان درمورد آموزش فلسفه آقای مصباح چیست؟ 2.علت اینکه درحوزه اینقدردیر شروع میکنند خواندن فلسفه را عیب نیست واینکه درکنارلمعه هم میشود فلسفه راخواند؟ 3.دروس لمعه خواندن حضرت آقا گفتند نیازی نیست کل آن خوانده شود یعنی چه ونحوه ی نگاه ما به خواندن لمعه باتوجه به زمان زیادی که میگیرد باید چطورباشد؟ 4.برای آشنایی با مبادی فکری حضرت عالی برای معرفی به دوستان کدام کتابهایتان را توصیه میکنید؟(سلوک ذیل امام (ره)،تمدن زایی شیعه و..). تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- شاید خیلی لازم نباشد برای آموزش فلسفه منطق دانست ولی چون عموماً در آموزش فلسفه از اصطلاحات منطقی استفاده می‌شود چاره‌ای ندارید که منطق بدانید. کتاب آموزش فلسفه‌ی آیت‌اللّه مصباح برای شروع خوب است 2- به نظرم خوب است که از سال دوم به صورتی نرم فلسفه را شروع کنند 3- این را از من نباید بپرسید 4- کتاب «سلوک ذیل ...» خوب است ولی برای کسی که مقدمات را نگذرانده مشکل است. موفق باشید
4628

ولایت فقیهبازدید:

متن پرسش
سلام ببخشید در تکمیل سوال قبل باید عرض کنم که در فقه داریم اگر کسی ضروری اسلام را که همه علما ی اسلام قبول دارند را منکر شود مرتداست در صورتی اگر ما فقط نظر آیت الله فاضل لنکرانی را داشته باشیم کافی است ایشان می فرمایند مسئله ولایت فقیه از فروع فقهی نیست تا ما بگوییم فلان روایت دلالت دارد یا نه، کدام روایت سندش حجت است ، کدام روایت نیست. این یک مسئله عقلی و بدیهی است lمنیع http://yosefabbasi.blogfa.com/post-11.aspx
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر ولایت فقیه را جزو موضوع امامت بدانیم و در واقع از نظر جایگاه - و نه شخص- محل ظهور حکم امام معصوم باشد معلوم است که انکار آن، انکار معنای امامت است و همین‌طور که مرحوم آیت‌الله لنکرانی فرموده‌اند مثل موضوع امامت یک موضوع عقلی و بدیهی است و عقل ضرورت وجود ولیّ فقیه را در زمان غیبت امام معصوم می‌پذیرد. موفق باشید
نمایش چاپی