باسمه تعالی: سلام علیکم: در نظر بگیرید که هر کدام از مؤلّفین کتب اربعه بر اساس تفسیری که از روایات داشتهاند، آن روایت را صحیح میپنداشتند. و امروز نیز در نگاه به روایات آن کتب، باید از بحث هرمنوتیکیِ آن غفلت نکرد و راحت به آن نتیجه نرسید که چون با فهم امروزین ما نمیخواند و یا با برداشتی که ما از آن روایت داریم و عدمِ تطبیق آن با مبانیِ دینی؛ پس باید آن روایات را نفی کرد. فراموش نکنید مؤلّفین آن کتب، انسانهای اندیشمند و آگاه به سنت دینی جامعه و تارخ خود بودهاند.
چند سال پیش آقای اکبر جبّاری با نوعی بیانصافی خواستند آن آثار را بهکلّی نفی کنند و عرایضی در جواب ایشان شد که ذیلاً خدمتتان ارسال میشود. موفق باشید
آیا این خاکپاشیدن در چشم حقیقت نیست و خبر از فاجعه ای بزرگ نمی دهد؟
شماره سوال: 9657
پاسخ دکتر جباری به فتوای شما:
دکتر جباری در پستی در فیس بوک به فتوای شما اینگونه پاسخ داده اند. (به نظر می رسد حق با ایشان باشد.) عین مطلب در زیر آورده می شود:
هو
**
اهل تقلید، به هرچیزی که برسند تقلید می کنند و دایره تقلیدشان محدود به شرعیات و فروع دین نیست، بل حتی در اصول دین و تفکر و دایره تدقیق نیز، رو به تقلید می آورند.
دوستی برایم پیام داد و لینکی را معرفی کرد که در آن، برخی از مطالب مرا نزد کسی برده اند و از ایشان «استفتاء» نموده اند. آن آقا هم با کمال «شجاعت» درباره مطالب بنده «فتوا» داده است. در ادامه بخشی از فتوای ایشان را می آورم:
............................................................
س: با عرض سلام: نظر شما راجع به این مطلب که اکبر جباری در صفحه ی فیسبوکش گذاشته چیست؟
استاد طاهرزاده: سلام علیکم: مشکل ما اظهار نظر غیر عالمانه است... آقای جباری این نکته را خوب میداند ولی به نظر بنده با مقایسهی این دو کتاب میخواهد مأموریت خود را که بیارزشکردن احادیث ارزشمند شیعه است به اتمام برساند... ایشان تا آنجا در مأموریت ناجوانمردانهی خود جلو میرود که میگوید: امروز بعضی از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث «کتب اربعه» تشکیک کردهاند. و فکر میکنم اگر از ایشان بپرسید این محققین چه کسانی هستند، مجبور است چند مستشرق صهیونیست را که در انجام مأموریت با آنها مشترک است نام ببرد. می خواهند با تشکیک در کتب روایی ما اهل البیت را از صحنه خارج کنند تا حرف های خود را بر قرآن تحمیل نمایند خطر این افراد بسیار زیاد است...
...................................................................................
من این آقای طاهرزاده را نه می شناسم و نه تا کنون کتابی و مطلبی از ایشان خوانده ام. لذا در مورد شأن و مقام علمی ایشان سخنی نمی گویم و صرفاً به ذکر چند نکته در خصوص همین «فتوای» ایشان بسنده می کنم.
نخست اینکه، چنین روشی زیبنده اهل علم نیست که عده ای بیایند از ایشان در خصوص مسائل علمی استفتا کنند و ایشان هم پاسخ بدهند. این روش نزد فقیهان و جمع مقلد مناسب است. بهتر است ایشان به مراجعه کنندگان خود آداب «تحقیق» بیاموزد نه تقلید. آداب تحقیق نیز می طلبد که سائل را به منابع اصلی ارجاع دهد و با «مبانی» آشنا سازد و اجازه دهد، پرسشگر، در طی طریق تحقیق، به نتایجی که از پیش نامعلوم است، برسد.
دیگر اینکه، حتی در روش تقلیدی و مقلد پروری نیز از حدود الهی خارج نشود و رو به تشنیع نیاورد. ارتباط دادن یک بحث علمی و حدیثی به «صهیونیسم» و تشخیص «خطر زیاد» را به اهلش واگذارد که به حمدلله والمنه، بردارانه خدوم و گمنام امام زمان در این خصوص، بهتر و عالمانه تر می توانند عمل کنند!
اما بعد؛
ایشان مباحث بنده را به «غیرعالمانه» بودن متهم کرده است! ظاهراً هرچیزی که ایشان از آن بی اطلاع باشد، «غیر عالمانه» است!
اینکه بالغ بر دو سوم احادیث کتاب «اصول کافی» را ضعیف و مجعول دانسته ام، به زعم ایشان فقط «مستشرقین صهیونیست» آن را باور دارند!
با این حساب، علامه مجلسی نیز از مستشرقین صهیونیست به شمار می رود!! چرا که نخستین کسی که در اعتبار و ارزش احادیث کتاب کافی تشکیک نموده، شخص «علامه مجلسی» است. مجلسی در کتاب «مرآت العقول» نزدیک ۷۰% روایات منقول در کتاب «کافی» را به لحاظ سندی ضعیف، مرسل و مجهول و در یک کلام فاقد اعتبار دانسته است. وی از ۱۰۱۶ روایت کتاب الحجه کافی (یعنی بخشی از کافی که روایات مربوط به نبوت و بالاخص امامت را گردآوری کرده است) تنها ۲۸۰ روایت، صحیح یا موثق یا حسن محسوب می داند و به زبان دیگر حدود %۷۳ روایات کتاب الحجه کافی به لحاظ سندی و با ضوابط علم رجال و درایه (با ارزیابی علامه مجلسی) فاقد اعتبارند.
استاد شانه چی نیز در کتاب «علم الحدیث» نظر خود را گفته و نظر تعدادی از فقهای شیعه را که همین نظر را در خصوص کتاب کافی دارند، نیز بیان کرده است.
با این حساب باید جشنی برای پیوند میان علامه مجلسی و استاد شانه چی، و کثیری از فقها و صهیونیست ها نیز برگزار نماییم!!!
.................
در هر صورت توصیه من به آقای طاهر زاده این است که، به جای متهم کردن دیگران به غیر عالمانه بودن، کمی در صدور فتوا، احتیاط در پیش گیرند. این هم برای خودشان خوب است هم برای مقلدانشان.
از خداوند برای خود عاقبت به خیری، و برای ایشان عمر با عزت و صبر آرزومندم.
- باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده تنها قصد آن داشتم که منشأ این نوع نگرش و خطر آن را تذکر دهم و به آن جهت که این کلام، کلامی علمی نبود قصد ورود علمی به آن نداشتم ولی اکنون که ادعای علمی بودن مطلب شده بهتر میدانم به طور خلاصه و بدون تفصیل، با نگاه علمی به قضیه نگاه کنم تا جایگاه علمی این مطلب نیز روشن شود. نکتهی مهمی که در این نوشتار تذکر میدهم این است که قصد بنده، بررسی کلام شخص آقای جباری نیست بلکه به عنوان نمونه از یک فکر خطرناک به بررسی کلام ایشان میپردازم تا مشخص شود خاستگاه این نوع گفتارها از چه میزان بهرهی علمی برخوردار بوده و چه خطری در پس این کلمات نهفتهاست. لطفا به سیر کلام ایشان که در سوال 9560 مطرح شده توجه کنید. ایشان کلام خویش را به این ترتیب مطرح میکنند: 1ـ بسیاری از اعتقادات شیعیان از کتاب «سلیم بن القیس» نشأت میگیرد. 2ـ این کتاب توسط احمد بن هلال عبرتایی نقل شده که وی غالی و ملعون میباشد. 3ـ کتاب سُلیم مجعول است و برای اثبات این مطلب به کلام شیخ مفید تمسک میجویند. 4ـ کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست. 5ـ بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. 6ـ مرحوم شیخ مفید با نگاه کلامی به روایات نگریسته و روایات را کنار گذاشتهاست.
حال به صورتی اجمالی اولا به بررسی این مقدمات میپردازیم و ثانیا میخواهیم ببینیم آیا حتی اگر این مقدمات صحیح باشد، نتیجهای که گرفتهشدهاست مرتبط به آن مقدمات هست یا نه؟
یک: گفته شده کتاب «سلیم بن قیس» توسط احمد بن هلال عبرتایی غالی ملعون نقل شدهاست. در پاسخ باید گفت: اولا: هیچ کجا ثابت نشدهاست که راوی این کتاب، «احمد بن هلال عبرتایی» باشد (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «معجم رجال الحدیث» اثر مرحوم آیتالله خویی ج:8 صص:225، 226) ثانیا: در مورد «احمد بن هلال عبرتایی»، مرحوم نجاشی که از رجالیون بنام شیعه است میگوید «صالح الروایه» به این معنا که روایاتش صلاحیت اخذ و عمل را داراست. البته در مقابل این کلام، مرحوم شیخ طوسی وی را «غالی» مینامد ولی باید توجه داشت عبارت «غالی» در نظر برخی رجالیون متعمّق موجب تضعیف راوی نمیگردد چرا که حتی در مواردی برخی از راویانی که مقامهایی مثل عصمت را برای اهلبیت«علیهمالسلام» قائل میشدهاند رمی به غلوّ و متهم به غالی بودن میگشتهاند. (جهت تحقیق بیشتر میتوانید مراجعه کنید به «کتاب نکاح» اثر آیتالله زنجانی ج:8، ص:2779 و ج:21، ص6836) علاوه بر اینکه ما اینجا در مقام اثبات وثاقت یا عدم وثاقت وی نیستیم بلکه میخواهیم بگوییم حتی اگر راوی کتاب سلیم، «احمد بن هلال» باشد و وی را غالی نامیدهباشند نمیتوان نقلهای او را مردود دانست و در پایان بررسی این بند بایستی مجددا تذکر داد که ما در صدد تصحیح طریق به کتاب سلیم هم نیستیم تا بخواهیم طریقهای واقعی به این کتاب را بررسی کرده و وثاقت یا عدم وثاقت راویان آنها را بررسی نماییم که این، خود بحثی مفصل و خارج از این فضاست؛ بلکه قصد آن داریم تا صحت و سقم و علمی بودن محتوای گفتار آقای اکبر جباری را بررسی نماییم.
دو: گفته شده شیخ مفید این کتاب را ضعیف میشمارد و میفرماید «عمل به اکثر این کتاب جایز نیست چون در کتاب تدلیس و تخلیط واقع شده و به همین خاطر نباید از این کتاب تقلید شود» و نتیجه میگیرند که این کتاب «مجعول» است. در پاسخ باید گفت نقل این کلام از مرحوم شیخ مفید و نتیجه گیری از آن، سراسر مغالطه است بنابر این لازم است این بند را به تفصیل بررسی کنم و به همین خاطر توجه کنید که اولا: اگر سخن از «عدم تقلید» به میان میآید و مدعی هستند که بایستی اجتهادی به این موارد نگاه کرد، بایستی ادلهی بی اعتبار بودن این کتاب مطرح شود نه اینکه صرفا کلامی از شخصی هر چند بزرگ نقل گردد. ثانیا: اگر نقل کلام را روشی علمی و اجتهادی میدانند، چرا نظریههایی که در مقابل نظر مرحوم شیخ مفید قرار دارد را نقل ننمودهاند؟ چرا کلمات بزرگانی مثل «مرحوم نعمانی» که این کتاب را از بزرگترین کتب اصول میداند و جمیع مطالب آن را روایات وارد شده از رسول خدا«صلیاللهعلیهوآله» و اهل بیت «علیهمالسلام» میداند نقل نمیکنند؟ (غیبت نعمانی، صص: 101، 102: إن کتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أکبر کتب الأصول التی رواها أهل العلم من حملة حدیث أهل البیت علیهمالسلام و أقدمها لأن جمیع ما اشتمل علیه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله صلیاللهعلیهوآله و أمیر المؤمنین علیهالسلام ....) چرا کلام مرحوم شیخ حر عاملی، صاحب وسائل در فائدهی چهارم (ج30،صص:385، 386) در تأیید کتاب ایشان را نقل نمیکنند؟ آیا این، استفاده از بی اطلاعی مخاطب نیست؟ ثالثا: شیخ مفید در مورد این کتاب فرموده «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین ان یجتنب العمل بکلّ ما فیه...» (تصحیح الاعتقاد، ص: 149) جهت فهم این عبارت بایستی توجه کرد که شیخ مفید وقتی میفرماید در این کتاب، خلط و تدلیس و جعل واقع شده به این معنی نیست که خود مولّف یعنی «سُلیم بن قیس» این جعل را انجام دادهاست چرا که میبینیم «احمد برقی» در کتاب رجالش، سلیم بن قیس را از اولیاء اصحاب امیرالمومنین «علیهالسلام» به شمار میآورد (رجال برقی: ص:4) و مرحوم خویی در موردش مینویسند «ثقة جلیل القدر عظیم الشأن» و حتی اگر این عبارات را نیز در مورد وی نپذیرفته و وی را در زمرهی ضعفاء به شمار آوریم نمیتوان وی را جاعل حدیث نامید همانطور که هیچ عالم رجالی این نسبت را به او ندادهاست. بنابر این منظور مرحوم شیخ مفید آن است که در این کتاب، روایات جعلی اضافه شدهاست به این معنی که اصل کتاب، خالی از روایات مجعوله بوده و بعدا روایاتی به آن اضافه شدهاست. ولی می بینیم عبارت شیخ مفید به شکلی غیر صادقانه نقل شدهاست که مخاطب تصور میکند خود این کتاب از اصل و اساس،کتابی جعلی است. رابعا: در عبارت شیخ مفید، آمده «انسان متدیّن نبایستی به تمامی آنچه در این کتاب آمده عمل کند» در حالی که در ترجمهای که از این کتاب نقل کردهاید، این عبارت به اشتباه ترجمه شدهاست. خامسا: عبارت شیخ مفید به صورت کامل نقل نشدهاست و این نیز خود، نوعی خیانت است. شیخ مفید در ادامه میفرماید: «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین أن یجتنب العمل بکل ما فیه و لا یعول على جملته و التقلید لرواته و لیفزع إلى العلماء فیما تضمنه من الأحادیث لیوقفوه على الصحیح منها و الفاسد و الله الموفق للصواب» (تصحیح الاعتقاد، صص: 149 و 150). این عبارت، نشان میدهدکه مرحوم شیخ مفید مردم عوام و مقلدین را از مراجعه به کتاب نهی فرموده و می فرمایند نباید به این کتاب مثل کتاب فتوایی نگاه کنید و به هر آنچه گفته عمل کنید بلکه به علماء رجوع کنید تا روایات صحیح آن را از روایاتی که در آن جعل و اضافه شده برای شما تشخیص دهند. پس میبینید که به خوبی مشخص است این عبارت نشان دهندهی آن است که اصل کتاب معتبر بودهاست ولی بعدا در آن دست بردهشدهاست ولی نویسندهی آن مقاله متأسفانه با نقل بخشی از این عبارت مخاطب را به این خیال انداختهاند که مرحوم شیخ مفید، اصل این کتاب را کتابی بی اعتبار و موضوع میدانند. از همینجا نکتهای را متذکر میشوم و آن این است که همانطور که بزرگان فرمودهاند به احتمال زیاد نسخهای که در دست مرحوم نعمانی بودهاست، نسخهای خالی از اضافات و جعلیات بوده و به همین خاطر ایشان این کتاب را معتبر میدانند همان طور که مرحوم صاحب وسائل نیز به نبودن مطالب اشتباه در نسخهای که در دست داشتهاند تصریح میکنند(ج30،صص:385، 386) ولی نسخه ای که در دست مرحوم شیخ مفید و یا ابن غضائری بودهاست نسخهی مدلّس و مخلوط بوده و به همین خاطر مردم را امر به مراجعه به علماء میکنند. در مورد عظمت شأن سُلیم بن قیس و نیز اعتبار کتابش میتوانید به بحار الانوار، تحقیق دار احیاء التراث، جلد مدخل، صص: 188 تا 192 مراجعه کنید
سه: گفته شده کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کردهاست و همین مسأله در کتب حدیثی بعدی نیز دیده میشود. در بررسی این سخن باید گفت اولا: بایستی فرق بین غرض از نوشتن کتاب «بصائر» و کتاب «کافی» را در نظر داشته باشیم. مرحوم صفار در کتاب بصائر قصد آن داشته که فضائل اهل بیت «علیهمالسلام» را ذکر کند و اگر به صورت گذرا، تنها فهرست این کتاب را ببینید و یا حتی اگر به اسم این کتاب توجه کنیم که عبارت است از «بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد» این مطلب روشن میشود؛ ولی مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، از اصول اعتقادات و فروع احکام دین صحبت به میان آوردهاست. آیا در بصائر الدرجات، ابوابی مانند الطهارة، الصلاة، الزکاة، الصیام، الحج، الجهاد، المعیشة، النکاح، العقیقة، الطلاق، العتق و التدبیر و الکتابة، الصید، الذبائح، و ده ها مورد دیگری که در کتاب کافی آمده ذکر شدهاست تا بگویید چرا بعد از بصائر، کتابهای روایی ما حجیمتر شدهاند و این را علامت جعل و زیاده بنامیم؟ آیا با اندک تأمّلی در موضوع این کتابها نمیفهمیم که مولّف کافی از کتاب بصائر به عنوان یکی از ده ها منبع رواییِ خود استفاده کردهاست و علاوه بر استفاده از آن، از ده ها کتاب دیگر نیز استفاده کردهاست تا بتواند یک جامع روایی که مجموعهای از روایات در ابواب مختلف است را جمع آوری کند؟ به نظر شما آیا بایستی تعداد روایات این دو کتاب به یک اندازه باشد؟ آیا کتابی که تنها در مورد فضل اهل بیت علیهمالسلام است بایستی به اندازهی کتابی باشد که چندین برابر آن کتاب ابواب و موضوعات دارد؟ ثانیا: بایستی تفاوت بین جوامع روایی را با کتب حدیثی خاص دانست. محدّثین و مولفین کتب حدیثی پس از آنکه دیدند کتب روایی پراکنده با موضوعات مختلف نوشته شدهاست در صدد برآمدند تا این کتابها را در کنار هم گذارند و مجموعهای از روایات را با ابواب مختلف در کنار همدیگر جمع آوری کنند. بنابر این زیاد شدن تعداد اوراق کتابهای بعدی کاملا طبیعی است ولی با اندک تحقیقی مشخص میشود که تمامی روایاتی که در مجامع بعدی موجود است عینا در کتب قبلی موجود بودهاست. به عنوان مثال اگر به کتاب شریف «بحار الانوار» مراجعه کنید میبینید که در ابتدای هر حدیثی، منبع آن را معرفی میکند به این شکل که میبینید در یک باب مثلا از ده منبع با ذکر آن منبع روایت را نقل میکند که همین روایت را در اصل کتاب نیز میتوانید بیابید و در حقیقت روایتی اضافه نشدهاست بلکه مجموعهی روایاتی که به صورت پراکنده در کتب قبلی بوده در کنار همدیگر قرار داده شود.
چهار: گفته شده: بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کردهاند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» میخوانند. در پاسخ بایستی گفت: اولا: منظور از تشکیک بزرگان در صحت و سقم روایات چیست؟ احتمال اول این است که منظور آن باشد که برخی از این روایات جعلی است. یعنی میدانیم که راوی قصد داشته این روایت را در میان روایاتِ ما اضافه کند تا بتواند مسیر کلمات اهل بیت «علیهمالسلام» را منحرف نماید. احتمال دوم این است که منظور آن باشد که ـاز آن جهت که تنها به روایتی میتوان فتوا داد که اطمینان به صدور آن روایت از معصوم داشتهباشیم، پسـ هر چند فلان روایت، جعلی نیست ولی از آن جهت که علم به وثاقت راویِ آن روایت نداریم و خود راوی و یا حالات آن برای ما مجهول است، پس اطمینان به صدور آن روایت از معصوم به دست نمیآوریم و به همین خاطر روایت را کنار میگذاریم. در احتمال اول علم به یک دسیسه و تحریف در میان است ولی در احتمال دوم، به خاطر عدم علم به صدور روایت، آن را کنار میگذاریم و در حقیقت مسأله آن است که ما راوی را نمیشناسیم نه اینکه بدانیم وی جاعل است. آری از عبارتی که در متن آمدهاست احتمال اول به ذهن خواننده میآید و نویسنده مخاطب را به این تصور میاندازد که کتاب کافی و دیگر کتب اربعه، کتابهایی مجعول هستند؛ ولی آیا این ادعا، ادعای درستی است؟ آیا یک محقق را میتوانید نام ببرید که کتاب کافی و یا دیگر کتب اربعه را کتبی مجعول بنامد؟ آیا اگر فلان محقق گفت برخی از راویان کتب اربعه «مجهول» هستند و یا برخی از روایات این کتب «مرسل»، «مرفوع» و یا «ضعیف» است به این معنی است که آن روایات جعل شدهاند؟ کافی است کسی اندک صفحاتی از کتب علم درایه را تورّقی کوتاه کند تا فرق معنایی این الفاظ را بفهمیم. چگونه باید «مرسل» و یا «مرفوع» را با «مجعول» یکی دانست و با جرأت تمام مرحوم شیخ کلینی مولّف کتاب کافی را «جاعل» دانست؟ در اینجا لازم میدانم عباراتی از بزرگان در توصیف کتاب کافی را ذکر کنم. شیخ مفید، در بارهی کافی مىفرماید: «الکافی هو من أجلّ کتب الشیعة و أکثرها فائدة» یعنی «کتاب کافی از پر جلالت ترین کتابهای شیعی و پر فایده ترین آنهاست». علامه مجلسى در مورد آن مىفرماید: «أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجیة و أعظمها» یعنی «کتاب کافی منظبط ترین کتب پایه و جامع ترین آنهاست و بهترین تإلیف شیعه و پر منفعت ترین آنهاست». البته بزرگان دیگری همچون شهید اول و شهید ثانی و فیض کاشانی کلماتی در بیان اهمیت و جایگاه «کافی» فرمودهاند که به خاطر اینکه نویسنده در نوشتهی خود جایگاه رفیعی برای شیخ مفید قائل شدهبود و نیز به نظریه ای از مرحوم علامه مجلسی استشهاد کرده بود ـ که نشان میدادکلمات این بزرگان را ارج مینهند ـ به ذکر توصیف این دو عالم در مورد کتاب کافی بسنده میکنم. همچنین شایان ذکر است ملا صدرا، صاحب معالم و علامه مجلسی که از علمای بزرگ و فهیم شیعی بودهاند بر آن کتاب شرح زدهاند که نشان دهندهی معتبر دانستن آن کتاب شریف در نظر این بزرگان است. بنابر این ممکن است این بزرگان در نظر رجالی خود، برخی از روایات کافی را قابل استناد ندانند ولی این به معنای مجعول دانستن آنها نیست.
در این جا توجه به این مسأله لازم است که آیا مجعول خواندن کتاب شریف «کافی» همان حرفی نیست که شبکههای ضد شیعی (مانند کلمه و وصال و مانند آن) در صدد مطرح کردن آن هستند؟ آیا فکر نمیکنید که این سخنها دانسته یا ندانسته قطعهای از آن پازل باشد؟ اساسا آیا با ذکر چند حدیث مرسل و یا مرفوع شخص جاعل میشود؟ چگونه با جرأت تمام بگوییم وقتی مرحوم علامه مجلسی برخی روایات کافی را مرسل میداند بگوییم که وی، مولف کافی را «جاعل حدیث» میخواند؟ اگر اینچنین است چرا ایشان با وصف غیر بدیل از کافی یاد میکنند؟ چرا خود علامه مجلسی بارها در کتاب شریف بحار الانوار از کافی نقل روایت میکنند؟ اگر این کتاب را جعلی میدانستند اینچنین عمل میکردند؟ اگر بگوییم «مرسل» و یا «مرفوع» دانستن یک روایت و یا «مجهول» دانستن راوی یک روایت به معنای «مجعول» دانستن آن روایت و «جعلی» خواندن آن کتاب باشد، بدون شک روزی دیگر خواهند گفت «از آن روی که مرحوم مجلسی احادیث مرفوعه ذکر میکنند ایشان نیز از جاعلان روایت هستند». آیا سر نخهایی از خط بی اعتبار ساختن مجامع روایی نمییابید؟
پس از آنکه مقدماتی برای بی اعتبار نامیدن و مجعول خواندن کافی ذکر شده نقد شد و روشن شد تماما مغلطه و نا صحیح است بایستی نکتهی مهمی را در روند این استدلال تذکر دهم و آن اینکه حتی اگر تمامی این مقدمات صحیح بود، ربطش به مجعول بودن کافی چیست؟ این که بگوییم راوی کتاب سلیم بن قیس غالی است و بعدا بگوییم خود کتاب سلیم بن قیس نیز جعلی است و ناگهان بدون ربطی سراغ کتاب بصائر برویم و بگوییم این کتاب، منبع کتاب کافی است و نتیجه بگیریم در کتب اربعه و به طور خاص در کافی احادیثی جعل شدهاست؟؟؟؟؟ و سپس بگوییم بر اعتقادات شیعه باید گریست؟ آیا این انصاف است؟
در آخر این سوال برای من مانده و نمیدانم موضوعات علمی را با ادبیات ژورنالیستی، مطرحکردن چه نتیجهای برای مخاطب دارد؟! و چرا اگر کسی سؤالی را جواب داد از نظر آقایان یک نوع فتوادادن تلقی می شود و به صورت طعنهآمیز با موضوع برخورد میگردد و خیلی راحت بنده را اهل فتوا ومخاطبانم را اهل تقلید بدانند؟! جالب است که میفرمایند یک نوشته از بنده نخواندهاند و بعد اینچنین بنده را اهل فتوا و مخاطبان بنده را اهل تقلید میدانند، در حالیکه همهی تلاش بنده در نوشتهها آن است که عقل عزیزان را مخاطب قرار دهم. به هر حال گویا موضوع دارد گم میشود؛ بحث بر سر نقد احادیث و مرسلبودن بعضی از احادیث نیست، بحث در نوشتهی آقای اکبر جباری است که در سؤال شمارهی 9560 مطرح است. تصور بنده آن است که خواسته یا نا خواسته در این نوشته نقد احادیث در میان نیست، بلکه مأموریت بیاعتبارکردن همهی کتب روایی شیعه در میان است حتی کتب اربعه، تازه با این ادبیات که آقای اکبر جباری می گویند: «امروزه به وضوح بسیاری از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث "کتب اربعه" تشکیک کرده اند»؛ بدون آنکه بگویند این محققین چه کسانی هستند. آیا این بیاعتبارکردن مجامع روایی شیعه نیست؟ ایشان بدانند یا ندانند این دیگر یک بحث علمی نیست بلکه القاء شبهه است برای سستکردن اعتقاد جوانان ما نسبت به روایات عظیمالقدری که از طریق امامان معصوم «علیهمالسلام» به ما رسیده و اینجا است که خوشبینی عین غفلت از توطئهای است که در پشت این حرکتها پنهان است. از این عجیبتر القائی است که آقای جباری در مخاطب خود ایجاد میکنند که در طول تاریخ بعد از اهلالبیت «علیهمالسلام» به تعداد احادیث اضافه شده است و با عدم آگاهی از اطلاعات مخاطبان خود اینطور مینویسند: «با کمال تعجب شاهد افزایش احادیث نسبت به منابع نخستین هستیم برای مثال کتاب «بصائرالدرجات» که قبل از کتاب کافی توسط کلینی نگاشته شده مشتمل ۱۸۸۱ حدیث می باشد ولی کتاب کافی که بعد از آن نوشته شده بالغ بر ۱۵ هزار حدیث است و هرچه به این سو می آییم، حجم کتب حدیثی بیشتر و بیشتر میشود و هیچ کس هم متعرض این نکته نمیشود که چرا هرچه از دوره غیبت معصوم میگذرد، تعداد احادیث بیشتر میشود». بنده از این جمله توطئهی ناجوانمرانهای شبیه کار کسروی را استشمام میکنم زیرا مخاطب به طور طبیعی اینطور میفهمد که ما بعد از معصوم توسط غیر معصوم در این مورد خاص بیش از ۱۳ هزار حدیث را از طریق مرحوم کلینی وارد کتب روایات خود کردهایم، در حالیکه همانطور که عرض کردم کتاب «بصائرالدرجات» در خصوص فضائل آل محمد «علیهمالسلام» است، ولی کتاب شریف کافی در تمام موضوعات فقهی، اخلاقی و عقیدتی با وسعتی بسیار گسترده احادیث را جمعآوری کرده است. در هر حال اینجا است که انسان احساس میکند مأموریتی جهت خدشهدارکردنِ کلّ منابع حدیثی شیعه در میان است! وگرنه اگر به روش عالمان دین بحث از سلسلهی حدیث و یا محتوای احادیث در میان باشد نهتنها کار پسندیده بلکه روش عالمانهای است که جهت بررسی متن متون مقدس در همهی ادیان جاری است. امید است شما از این به بعد با هوشیاری، این نوع اعمال را رصد و نیز امیدوارم آقای جباری نیز متنبه شوند و بفهمند نباید تیشه به ریشهها زد. ای کاش آقای جباری میفرمودند آن کاربر که آن نوشته را به سایت لب المیزان فرستاده اند درست منتقل نکرده تا بحث «سالبه به انتفاء موضوع» میشد! ولی چنین نکردند. بنابراین دیگر رجوع به منبع اصلی جهت فهم کلام ایشان چه معنایی دارد؟ ایشان به گفتهی خودشان هیچ نوشتهای از بنده ندیده اند، ولی سراسر نوشتهشان صحبت از فضای تقلید و فتوا میکنند. سخن بنده با ایشان این است: این فرهنگ یهود صهیونیسم است که سعی دارد متون مقدس را بیاعتبار کند. آیا حیف نیست جوانان این مرز و بوم از روایاتی که حقیقتاً بعضی از آنها راه صعود انسانها را به اعلی علیین میگشاید محروم کنیم؟ آیا آقای جباری متوجه لوازم کار خود هستند؟ آیا ایشان فرصت کردهاند در کتب روایی تدبّر کنند؟ تا معلوم شود ما به اندازهای که با تدبّر و تعقل در روایات خود ورود پیدا کنیم به همان اندازه متوجه رهنمودهای فوقالعاده و همهجانبهی امامان معصوم «علیهمالسلام» میشویم. آیتاللّه مشکینی «رحمةاللّهعلیه» میفرمودند: ما بعضاً با روایتی برخورد میکردیم که از نظر محتوا در نسبت آن به امامان معصوم شک می کردیم، ولی وقتی آن را با علامه طباطبایی «رضواناللّهتعالیعلیه» در میان میگذاردیم آنچنان عمق آن را بر ما میگشودند که شگفتزده میشدیم. ای کاش آقای جباری مخاطبان خود را به تدبّر در روایات دعوت میکردند. آیا قرآن نظر ما را متوجه ذیالقربی و اهلالبیت «علیهمالسلام» کردهاند یا نه؟ آیا برای نظر به آنها راهی جز نظر به روایاتشان میماند؟ آقای محمدرضا حکیمی میفرمودند که: «مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی از زندان آزاد شد مستقیما به خانهی ما آمد و پس از صحبت مختصری کتاب «بحارالأنوار» مجلسی که در دسترس بود را برگرفت و شروع کرد به خواندن، و آنچنان محو آن شد که ما را و حضور خود را در خانهی ما فراموش کرد. بنده خوابیدم، وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم هنوز دکتر شریعتی مشغول مطالعهی بحار است و پس از نماز و صبحانه من سر کار رفتم، عصر که برگشتم دیدم چشمان مرحوم شریعتی همچون کاسهای از خون شده است و هنوز مشغول مطالعهی بحار است و به من گفت من نسبت به مرحوم مجلسی و بحارالأنوار او جفا کردم و تو از طرف من وصیِّ من هستی که در تمام کتابهای من این خطا را رفع کنی.» آری چه کسی باعث شد که شریعتیها در ابتدای امر چنین ذهنیتی نسبت به روایات عظیمالقدر شیعه پیدا کنند؟ جز جریان روشنفکری که تحت تأثیر برنامههای یهود صهیونیسم و فراماسونر چنین شبهاتی را القاء کرده بودند؟ بنابراین دشمنی ما با شخص نیست، دشمنی با دشمن تعالی انسانیت است و حساسیتی که شما ملاحظه میکنید نسبت به نوشتهی آقای جباری نشان میدهید اولاً: به جهت آن است که اگر آقای جباری متوجه لوازم گفتارشان نیستند برایشان روشن شود که قضیه از چه قرار است و ثانیاً: کاربران عزیز بدانند حال که دشمن بهخوبی متوجه عظمت شیعه شده است و این عظمت در اتحاد بین ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت ظهور کرده است، همهی تلاش خود را بر این صرف میکند که حاصل کار اهلالبیت «علیهمالسلام» را که در کتب روایی ما ثبت است بیاعتبار نمایند و از اینجهت است که جای مسامحه نمیماند زیرا بحث علمی در میان نیست، بحث خاکپاشیدن در چشم حقیقت است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بهترین چیزی که به نظرم آمد خدمت جنابعالی ارسال دارم متنی بود که قبلاً در رابطه با جناب «حرّ» نوشته بودم. موفق باشید باسمه تعالی
حُرّ یعنی تجسم توبه در تاریخِ پر از گناه
در تقابل تمدنی که ما با غرب داریم همهی تلاش غرب آن است که فضای جامعهی ما را گناهآلود کند و طوری القاء نماید که روح جوانان ما را تسخیر کرده است و ما را گرفتار یأسِ فرهنگی نماید و هنر ما آن است که متوجه غِنای فرهنگی خود باشیم و بدانیم تمدن آیندهی ما ظرفیت جایدادنِ حرّهای زیادی را دارد همانطور که امام حسینu در نهضت خود جای حرّ را باز کردند و او را از چنگال فرهنگ اموی نجات دادند و در این راستا لازم است که شخصیت حرّ را در فرهنگ کربلا بیابیم تا در ادامهی فرهنگ کربلا نقشههای فرهنگ امویِ این زمانه یعنی فرهنگ ظلمانی غرب را خنثی کنیم و جوانانمان را از چنگال آن فرهنگ نجات دهیم. در این راستا نکات زیر قابل تذکر است:
1- حُرّ از پیوستگان به امام حسینu است، آنقدر دیر رسید که افق اقبالاش در شرف تاریکشدن بود، ولی در مقابل انبوه موانعی که در مقابل توبهی او بود، مأیوش نشد و هر موقعیتی که در مقابل او قرار میگرفت را یک آغازی جدید به حساب آورد.
2- حُرّ به عنوان فرماندهی سپاه هزار نفری دارای روحیهی استواری است که به تنهایی نیز به عزمی هزار نفری آراسته بود، همینکه از قصرکوفه به سوی امام حسینu روانه شد ندایی از پشت سر شنید که گفت: «بشارت بادت ای حرّ به بهشت»، پس نگاهی به عقب سر کرد و کسی را ندید و در منزل «ذی حُسم» با قافلهی امام حسینu برخورد کرد. حضرت به جوانان فرمودند؛ به افراد آن لشکر و به اسبانشان آب دهید. وقت نماز در حالیکه حرّ و سپاهیانش نماز را با امام اقامه میکنند، بین اذان و اقامه خطاب به حرّ و لشکریانش فرمودند: من به سوی شما نیامدم مگر پس از آنکه نامههای دعوت شما به من رسید، پس اگر بر سر سخن خود باقی هستید من هستم وگرنه اگر از آمدن من ناخرسندید من هم منصرف میشوم. حرّ گفت: « لَسْنَا مِنْ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ كَتَبُوا إِلَيْك» ما از آن گروه نیستیم که به سوی شما نامه نوشتند، ما دستور داریم از شما جدا نشویم تا شما را نزد عبیداللّه بن زیاد ببریم، و امام فرمودند: « الْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِك»(الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 80 ) مرگ نزدیکتر است به تو از این آرزو. و بالاخره بنا شد راهی پیش گیرند که نه به کوفه نزدیک شوند و نه به مدینه، و در بین راه امامu خطبه خواندند و متذکر شدند که نباید از سلطان جائر پیروی کرد وگرنه در قیامت در همان آتشی وارد میشویم که آن سلطان جائر وارد میشود. حرّ در بین راه از سر دلسوزی به امام نزدیک شد و گفت: ای حسین! « ُ إِنِّي أُذَكِّرُكَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ. » خدا را در بارهی نفسات در نظر آر، من میبینم اگر با آنها به جنگ بپردازی تو را به قتل میرسانند. امام فرمودند: «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟ »آیا مرا از مرگ میترسانی؟ و حضرت در جواب او اشعاری را خواندند حاکی از آنکه مرگ برای جوانمرد در راه خدا ننگ نیست، و حرّ دید مرگ در مقابل حسینu بسیار زبون است. هر دو به راه ادامه دادند تا نامهای از طرف عبیداللّه آمد که در هرجا حسینu هست متوقفاش کنید . حضرت صلاح ندیدند مقاومت کنند و در سرزمین کربلا پیاده شدند و چون فهمیدند نام آن سرزمین کربلا است با توجه به حدیث امّ سلمه و سخنی که از رسول خداf شنیده بودند، فرمودند: «هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ هَاهُنَا مُنَاخُ رِكَابِنَا وَ مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَقْتَلُ رِجَالِنَا وَ مَسْفَكُ دِمَائِنَا»(بحار، ج 44، ص 383) اينجا موضع گرفتارى و بلاء ميباشد، اينجا محل خوابيدن شتران ما است، اينجا محل خيمه و اثاث ما است اينجا محل شهيد شدن مردان ما ميباشد. اينجا محل ريختن خونهاى ما است. برای حضرت روشن شد زمان آن رسالت تاریخی که به دوش ایشان گذاشته شده فرا رسیده و بیش از همه مقام بلندپایه و عزّت نفس خود را میدانستند و لذا یاران خود را جمع کردند و سختی کار را و آیندهی آن را متذکر شدند، تا بالاخره در روز عاشورا عمر سعد لشکر خود را در مقابل لشکر امام حسینu آماده کرد. حرّ به عمر سعد گفت: آیا تو تصمیم به جنگ با این مرد را داری؟ عمر گفت: آری به خدا، جنگی که آسانترین شکل آن بریدن سرها و قطعکردن دستها است. حرّ گفت: آیا به هیچیک از این پیشنهادهایی که به شما کرد رضایت نمیدهید؟ عمر سعد گفت: به خدا اگر کار به من واگذار بود میکردم ولیکن امیر تو إبا دارد.
حرّ برگشت و در میان لشکر در جایی ایستاد ولی به سوی نفرات خود نرفت مبادا مقام بر او غلبه کند و تا در آن فرصت اندک فکری بکند. «قُرة بن قیس» با او بود برای آنکه او را از سر خود باز کند، به او گفت: اسب خود را امروز آب دادهای؟ و او را فرستاد تا به اسباش آب دهد. حرّ راهی را انتخاب کرده بود که اگر لشکرش بفهمند صد دیوار جلوی مقصد او میکشند، باید قبل از کشف قضیه کاری بکند وگرنه ممکن است با هزار مانع روبهرو شود، در حالیکه او باید هزاران قوه بهکار برد و هزاران گذشت بنماید تا آن تصمیم بزرگ عملی شود، چگونه از این ساحت زیستی که یک عمر در آن بهسر برده خود را به ساحتی دیگر وارد کند؟
حرّ پس از دورشدنِ قُرة بن قیس، بنا کرد اندکاندک رو به سوی حسینu آمد، نظر دارد هرچه بتواند خود را از لشکر و حوزهی قدرت آنها آرامآرام بیرون بکشد و قدمقدم از میدان نفوذ آنها دورتر شود، گویی خود ستونی از لشکر است که پیش میرود. «مهاجربن اوس ریاحی» به او گفت: چه خیال داری؟ آیا خیال حمله داری؟ زیرا وضع ظاهری خود را به آن شکل درآورده بود - جواب نداد- از هیچکس ایمن نبود تا راز خود را با او در میان گذارد نکند که یا مانع او شوند و یا برای خوشخدمتی به عبیداللّه او را از پای درآورند. حرّ مرگ را انتخاب کرده بود اما پس از ساعتی دیگر و در زیر سایهی امام محبوبی که بنا است نزد او عذرخواهی کند، ندامت از گذشته و امید به آینده، قلیان خوف و رجاء در درون او جزر و مدّی بهپا کرده بود، هیچکس تا این حدّ او را مضطر نیافته بود. مهاجربن اوس که وضع حرّ را دید گفت: ای ریاحی! کار تو شبههناکاست، هرگز در هیچ موقعی مانند آنچه اکنون در تو میبینم ندیدهام. اگر گفته میشد شجاعترین مردم کوفه کیست؟ من از تو نمیگذشتم، پس این چیست که در تو میبینم؟ جواب داد: راستش من خود را مخیّر بین جنّت و نار میبینم.
حرّ و حقیقت «توبه»
حرّ در شرایط بسیار سهمگین قرارگرفته. اگر در کربلا حقیقت فداکاری ظهور کرد و تا قیام قیامت هر فداکاری که واقع شود به ذات فداکاری یعنی کربلا باید متصل باشد تا فداکاری به حساب آید. حقیقت «توبه» نیز در کربلا و از طریق حرّ اتفاق افتاد. چند قدم از حوزهی نفوذ دشمن دور شده، هنوز فرماندهی لشکر است، هنوز میتواند با سایر فرماندههای لشکر عمرسعد رقابت کند، بد آفتی است حبّ ریاست و حبّ شرف و رقابت؛ و حالا حرّ آرامآرام دارد از همهی آنها عقب می کشد. اگر اسب زیر پایش همچنان جلو رود به جایی میرسد که دیگر از آن آفتها خلاص خواهد شد . جاذبهحقیقت یعنی جاذبهی حسینu که او در این چند منزل بیشتر با او آشنا شده، قوی شده، لذا پس از آن که گفت: «خود را بین جنّت و نار مخیّر میبینم»؛ ادامه داد: «به خدا سوگند چیزی جز بهشت را انتخاب نمیکنم، اگرچه قطعهقطعه شوم و اگرچه سوخته گردم».[1] این را گفت تا مهاجربن اوس گمان نکند میتواند او را از کشتهشدن بترساند و منصرف کند. سپس به اسب خود تازیانه ای زد و به سوی سپاه امام حسینu پرواز نمود و چون نزدیک شد سپر را واژگون کرد و همه فهمیدند او امان میخواهد. مانند کسی که روی به وادی اَیمن نهاده، میآمد و مینالید و میبالید - موسی آنجا به امید قبسی میآید- قصد حسینu داشت، « وَاضِعايَدَهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ يَقُولُ- اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَتُبْ عَلَيَّ- فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادَ نَبِيِّكَ-» دست بر سر گذاشته و میگفت: خدایا به سوی تو آمدم ، توبهی مرا بپذیر که من دلِ اولیاء تو و اولاد دختر پیامبر تو را آزردم. همینکه نزدیک شد بر حسینu سلام کرد و گفت: خدا مرا به قربانت کند ای پسر رسول خدا، من همان همراهی هستم که مانع حرکتت شدم و به تو سخت گرفتم، به حق خدایی که جز او خدایی نیست، گمان نمیکردم این مردم پیشنهادهای شما را ردّ کنند و کار را با مثل تویی به اینجاها برسانند؛ «فَإِنِّي جِئْتُكَ تَائِباً وَ مُوَاسِياً لَكَ حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ أَ تَرَى إِلَى ذَلِكَ تَوْبَةً ؟» و اکنون به راستی نزد تو آمدهام و پشیمان از آنچه نسبت به تو روا داشتم تا نزد خدا توبه نمایم و جانم را فدای تو کنم تا پیش تو بمیرم، آیا این کار را برای من توبه میبینی؟ و حسین فرمودند: «نَعَمْ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْك وَ يَغْفِرُ لَكَ» آری! خداوند توبهات را میپذیرد. سپس در مقابل لشکر عمر سعد ایستاد با ظاهری پر صلابت در حالی که سر تا پایش را آهن و فولادهای ابزار جنگی پوشانده، ولی با دلی نرم و دلسوزانه خواست آنها را از تبعات جنگ با امام حسینu عافیت بخشد. اینک که از چشمهی معنویت حسینu مینوشید سرشار از دلسوزی شده بود و متذکر میشد که غریزهی انسانی آن است که میهمان را پذیرایی کنید. سر خوش از توبهی خود و متکی به حقیقتی که بدان دست یافته او را به گویندهای توانا مبدل کرده بود تا به نمایندگی آل محمدh سخن بگوید و همچون آن خانواده بهادری و سلحشوری را با عاطفه ممزوج کند.
حرّ به نمایندگی احرار عالم شرط حرّیت را متذکر شد، شروطی را که هر انسانی در هر نقطهی جهان از آن دفاع میکند و با زبان خود کاری کرد که با هزار شمشیر نمیتوان چنین کرد. تحت عنوان نکوهش سران سپاه، روشن نمود کار ناهنجار آنها با هیچیک از نظامات انسانی پذیرفتنی نیست چه رسد به نظامی که اسلام آورده.
گفت: «شما خودتان دعوت اش کردید، حالا چه شده است که او را به خود وانمیگذارید که برگردد؟ این محاصره و کشتن از کدام سنت و سیره برخاسته و با کدام خوی اسلام و حتی خوی عرب سازکاری دارد؟ هنوز به سرزمین شما نیامده - سرزمینی که خودتان دعوتش کردید- شما تاختهاید که خود را به او رسانده تا به قتلاش برسانید؟! هیچ پذیرایی از شما انتظار نیست، بگذارید برگردد، چرا آب را به روی بستهاید؟»[2]
شما در این سلحشوری و سخنوری معجزهی «توبه» را به تماشا نشستهاید، او یک تن نیست، نمایندهی همهی آنهایی است که از ظلمات دوران به سوی حقیقت اسلام توبه میکنند، او نردبان صعود کسانی است که تلاش دارند دیگر تن به گناه ندهند.
حرّ سلحشورانه در مقابل دیدگان مبارک امام جنگید و همچون اسبی پیلتن سواره در دریای دشمن تاخت، در کشتن دشمن توانایی فوقالعادهای از خود نشان داد تا بالاخره به آنچه میخواست رسید و شهید شد و امام بر بالین سرش فرمودند: « َ بَخْ بَخْ يَا حُرُّ أَنْتَ حُرٌّ كَمَا سُمِّيتَ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة» اعیانالشیعه، ج 40، ص 614) به به تو در اين دنيا و در آخرت آزادى همانطور که مادرت چنین نامی بر تو نهاد. آزاد در دنیا و سعید در آخرت. و اینگونه امام، حرّیت او را امضا کرد.
خونی که از پیکر حرّ روان شد سخنهایی با ما دارد، به ما میگوید آزادگی با آلودگی نمیسازد هرچند روزگار انسان را در دل لشکر دشمن و تا فرماندهی یک سپاه جلو ببرد. فرماندهی سپاه بود و چشمها به او دوخته شده بود، ولی او به عاقبت کارش فکر کرد که چگونه برای همیشه خواری را با خود حمل کند. فهمید بیش از آنکه از مرگ باید هراس داشت، باید از ننگ هراسید.
خاطر نورانی بشر را با خدا رابطهای است که همراهی با ستمگران آن را تیره و تار و برگشت به سوی اولیاء الهی آن را روشن و روشنتر میکند و شجاعت مردان در همراهی با اولیاء الهی بهدرستی شکوفا میشود و در نتیجه یک تنه، نه از یک دریا لشکر میهراسند و نه یک دنیا تبلیغات سوء و دامهای انحراف می تواند او را تحت تاثیر قرار دهد. دیگر نهتنها از مرگ نمیهراسند بلکه از مرگی که نکبتها و ننگها را از صحنهی حیات آدمی پاک کند استقبال مینمایند. مرگی که در طریق نجات عالم و خلاصی امتها باشد، مرگی برای پراکندهشدن خلق از پیرامون تبهکاران. ا این مرگ، مردن نیست، احسانی است به بشریت و پس از خفتن آن شهید هزاران مولود رشید زائیده میشوند و عملاً او تکثیر شده است.
حرّیتِ حرّ در آن بود که توانست ماوراء فضایی که قراردادهای جامعهی بشری ایجاد کرده است خودش تصمیم بگیرد و به بهانهی آنکه خلیفهی مسلمین یعنی یزید چنین خواسته، تسلیم فضای حاکم نشد.
وضع نظام دنیای امروز میکوشد که اراده را در انسانها بمیراند و به نام دیسیپلین استقلال رأی افراد را محو کند تا در مقابل مافوق خود بیاراده و بیبصیرت باشد و نسبت به زیردست خود با خشونت و به اسم نظام اداری، هرگونه عاطفهای را نادیده انگارند در حالیکه در نگاه انسانهای آزاده باید نظام جامعه و اداره را طوری شکل داد که بصیرت و ابتکار همواره در میان باشد و همواره بر بصیرت افراد افزوده شود تا برای حفظ روابط ،آراء و نظرات صائب و ارزشمندی توسط افراد اتخاذ شود و در فضای ادارهی کشور نظرات فعّال و مبتکرانه به مسئولان ارائه گردد و صلابت مسئولان با پختگی و همراه با رحمت و عاطفه در میان آید و آزادگی در سراسر جامعه حفظ شود.
حرّ و ابتکار آزادی از عادات زمانه
حرّ ابتدا از نظم خشکی که به نام تبعیت از خلیفه، انسانیت افراد را در نظر نمیگرفت، آزاد شد تا توانست تصمیم بگیرد. اگر باید از حاکم اسلامی تبعیت کرد از آن جهت است که حاکم اسلامی با فطرتها سخن میگوید و در فضایی که عقلها رشد کرده است انسان ها را قانع به تبعیت میکند و دلها را به سوی اهدافی که در پیش است جلو میبرد و هرگز انتخاب را از مسلمین نمیگیرد، بلکه مسلمین با تبعیت خود نظر حاکم اسلامی را بر نظر خود ترجیح میدهند چون آن نظر را نسبت به مصالح جامعه صائبتر از نظر خود مییابند. پس جایی برای تبعیت از سلطان جائری که حرام خدا را حلال میشمارد نمیماند. باید قدرت تشخیص به جامعه برگردد تا تبعیت از حاکمان، کورکورانه نباشد.
حرّ در تبعیت خود نسبت با حاکمی مثل یزید تجدید نظر کرد و لذا آن انقلاب درونی شروع شد و جهانی دیگر را برای خود انتخاب کرد و سرحلقهی آزادگی را در دست همهی آزادگان قرار داد تا به اسم فرهنگ ظلمانی حاکم، به هر حقارتی تن در ندهند، هرکس از خود بپرسد آیا شریعت الهی و خدایی که آزادی را به ما هدیه کرده تا بهترین انتخاب را بکنیم راضی است وقتی حسینu در صحنه است به حاکمی همچون یزید تن دهیم؟ آیا خداوند از پذیرفتن چنین حاکمیتی از ما راضی خواهد بود؟
حرّ توانست ابتکار آزادشدن از عادات زمانه را به همهی بشریت متذکر شود تا به خود آیند و راهی را که حق میدانند و بدان باور دارند در پیش گیرند. حرّ یعنی حرّیت توبهکردن، حرّ یعنی رسیدن به شرافت توبه، حرّ یعنی بازگشتن از راهی که بیثمری آن روشن است و آزادشدن از زنجیرهایی که خودمان بر پای خود بستهایم و از تطور و نوشدن بازمان میدارد، حرّ یعنی برای آزادشدن از نفس امّاره از مرگْ نترسیدن و گریبان خود را از دست فضاهای فرهنگی مسمومْ آزادکردن و وضع را به سود حقیقت دگرگون نمودن و منابع حیاتی یک ملت را از دست بیگانگان رهانیدن و آزادی ربودهی خود را از او بازپسگرفتن.
حرّ به بشریت آموخت با وجود گناههای سنگین باید به تحولی فکر کرد که همهی گناهان را زیر پای آدم قرار میدهد و توبه مسیر تحقق آن تحول است. حضرت آدم با توبه توانست بهشت گمشده را باز در منظر خود بیابد و آنچه غیر از توبه در آدم هست سرّ ذاتی آدم نیست و با کوچک ترین گناه چیزی نمیگذرد همهی آنها از بین میرود مگر توبه و توجه به حضرت حق و تحولی که رو به سوی قرب الهی دارد. این است شاهکار آدم و آدمیت. توبه تحولی است از ساحتی به ساحت دیگر و از جنبهای به جنبهای بالاتر، از جنبهی غفلت از حق به سوی حق و حقیقت. قدرت بیانتهای آدم در توبه نهفته است که میتواند شخصیتی چون حرّ بسازد که تا قیام قیامت بشریت را تغذیه کند.
حضرت آدمu با تلقی کلمات الهی توبه را شروع کرد و این سرآغاز معارفی شد که سخت بدان نیاز داشت و به قرب درگاه الهی بازگشت و محبوبیت از دسترفته را بازیافت و بهشت آیندهی خود را تملک کرد. یعنی پدر ما حضرت آدمu همه چیز را به برکت توبه جبران نمود و همین توبه را برای فرزندانش به ارث گذارد که سرمایهی بازگرداندن همهی دارائیهایی است که از دستاش رفته.
حرف حرّ در کوی شهیدان این است که او سرّ خط پدر ابوالبشر را بهخوبی قرائت کرد و راز دل حضرت آدمu را فهمید که چگونه خود را از زنجیرهی گناه آزاد کند و گذشتهی خود را با نگاه به امام حسینu که همان « فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ» بود بازخوانی نماید و در هبوطِ در فرهنگ ظلمانی دوران ،خود را نبازد، زیرا حسینu زنده است و عریانی هرکس را که گرفتار آن فرهنگ شد را جبران میکند. هنگام خروج از بهشت آدم را عریان کردند و همهچیز را از او گرفتند،[3] ولی سرّ پنهان او که توبه بود در او محفوظ ماند و آدم دید ازآن همه نعمت که در آن غرق بود هیچ چیز باقی نمانده جز آن سرّ پنهان که به گوشش رسید آن سرّ پنهان توبه به داد تو میرسد: «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ»(بقره/37) و حرّ صورت تعیّنیافتهی حقیقت توبهی آدمu شد تا جهان اسلام از غفلت بزرگ خود که نادیدهگرفتن غدیر و تنهاگذاردن امام معصوم بود توبه کند.
توبه از گناه تاریخی
بعد از رحلت رسول خداf تحجری غلیظ بر امت اسلام روی آورد و گمان کردند هرکسی که بر مسند حاکمیت جامعه قرار گیرد قابل اطاعت است و این تصور کار را به حاکمیت یزید کشاند که از انسانیت فقط قالبی بیش نداشت، در حالیکه عادت اطاعت از امراء سوء، عادت بشر آن دوران شده بود بدون آنکه متوجه باشند قلبی که باید در پیکر خلیفه در تپش باشد، قلبی است که خدا آن را مدد میرساند و حرّ با آگاهی از روش یزید متوجه این گناه تاریخی شد و با توبه از این گناه، همهچیز در او عوض شد. آن گناه تاریخی جهان اسلام را که باید یکپارچه ایمان باشد گرفتار انحطاطی بزرگ کرد و در کربلا تنها حرّ نیست که توبه میکند، بلکه این امت اسلام است که از اطاعت هر خلیفهای توبه کرد و پس از عاشورا انقلابهای ممتدی را پدید آورد و میرود که با توبه از آن گناه تاریخی، روح انقلاب اسلامی جهانی شود.
پیام حسینu آن بود که تکیه به حکم ناروا، پرتگاهی را ماند که امت اسلام را در قعر آن تکهتکه میکند و دشمن اسلام از امت پارهپارهشده که تنها صدایی ضعیف خواهد داشت، حیاتی باقی نمیگذارد. در حالیکه وقتی همه در ذیل رهبری کسی قرار داشته باشد که متذکر اسلام است، دولتمردان در مذاکره با دشمنِ مستکبر نهتنها صدای خود را ضعیف نمیکنند، بلکه صدای حرّیت خود را به همهی جهانیان اعلام مینمایند و دشمن اسلام را حقیر میکنند.
حرّ با اتکاء بر رهبری امام حسینu و با آزادگیِ تمام پای در میدان مذاکره با لشکر یزید گذاشت و با تمام قد ایستادگی کرد و حقانیت حرکت امام را به اثبات رساند.
چراغ توبهی حرّ پر نورتر از آن بود که آرام بنشیند و در گوشهای بخرامد، تا آنجا که در توان داشت انقلابی بهپا کرد و رسم شجاعت و رشادت را به همهی آنهایی که میخواهند سرباز اسلام باشند نشان داد تا از هرگونه خضوع در مقابل کفر و استکبار توبه کنند، توبه کنند تا شکوفائی ذاتی آنها به سراغشان آید.
با قابلیتی که هر انسانی در تحول خود دارد میتواند دری به روی توبه باز کند و مقاومت با عوامل گناه را شروع نماید و متوجه شود حال که با گناه، عریان و برهنه شده نباید خود را ببازد و خود را به دست گناه بیشتر دهد، پدر ما آدم چشم خود را به دریچهی توبه دوخت و آن دریچه باز شد و از رسوایی نجات یافت و با تمام وجود زنده گشت. با یک حرکت انقلابی و معقولانه میتوانید از ساحتی به ساحتی دیگر در آیید و مانند حرّ با تمام وجدان زنده شوید و از این جهت آنچنان باید به خود بلرزید که طور دیگر بشوید، مثل لرزشی که زمین دنیائی را به زمین قیامتی تبدیل میکند. شما نیز با حضور در انقلاب اسلامی که امام خمینی«رضواناللّهتعالیعلیه» به صحنهی این تاریخ آورد از مکر لیل و نهار فرهنگ غرب توبه کنید، خود را منقلب کنید تا ارزش توّابین پیدا نمائید و بدانید در آن صورت انقلاب شما کارها میکند زیرا مورد محبت خدا خواهید بود که: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابين»(بقره/222).
آن آزادگانی که از کثرت دشمن و حضور همهجانبهی او خود را نبازند و فریب تبلیغات او را نخورند و مقهور آن نگردند، از تشخیص درستی بهرهمند میشوند و برای عملیکردن تشخیص خود جرأت لازم را پیدا خواهند کرد و در تغییر وضع موجود از هر فرصتی استفاده خواهند نمود و ملائکه را نیز به سجده خواهند آورد و اگر در زمین هبوط کنند زمین را از نور وجود خود سرسبز میدارند.
کار حُرّ، آن شخصیت عجیب، آن زادهی آدم، آن مخزن تحول و توبه، همان کارِ انقلابی بود که افکار را از اسارتِ عادت دوران آزاد کرد و جرأت روبهرویی با مرگ را و نهراسیدن از آن را به بشریت برگرداند و مرزهای حقیقت را برای او باز نمود و روشن کرد آن منبع لیاقت، با همهی انسانها هست، پس از هیچکس مأیوس نشوید و هیچکس هم از خود مأیوس نگردد، هرچند دشمن همهی اطراف شما را گرفته باشد و مرگ از هر سو بر شما ببارد، باز زندگی و آزادگی در اختیار شماست و نه در اختیار دشمن. خداوند با «توبه» حرّ را در صدر نشاند و افتخار آزادگی را به کشتهای غرق به خون داد. پس شما نیز از زیر بار سنگین گناه برخیزید، هرچند آن گناه به سنگینی کوه باشد. با یک حرکت خود را از طوری به طور دیگر درآورید.
کار حرّ اگر هبوط آدم را تجدید کرد ولی همچون آدم، راز درونی آدم که توبه بود را نیز بازگو نمود و همهچیز را جبران کرد. پس مبادا چهرهی گناهان، شما را از معجزهی توبه مأیوس کند در حالیکه رسول خداf فرمودند: «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لا ذَنْبَ لَه» هرکس از گناهی توبه کند مانند آن است که گناهی نکرده. زیرا با توجه به نور اسم غفّار، حق را به صحنه آورده.
وقتی تنها حسینu سخنگوی مجامع باشد احراری که - در میان مردم زیادند- موفق به توبه خواهند شد پس اینقدر گناهکاران را سرکوب نکنید، با حسینu آشنایشان نمایید. حسینu سرآمدِ تغییردهندگان اوضاع انسانها و اوضاع جهان است، لذا خود حضرت در ابتدای ورود به کربلا در حالیکه لشکر حرّ نیز ناظر حضرت بود، در خطبهای که روشن فرمودند با حاکمیت یزید حلال خدا، حرام و حرام خدا، حلال شده و باید وضع را تغییر داد؛ می فرمایند: «و اَنَا اَحَقُّ مِن غَیْر» من از هرکس دیگر برای این تغییر شایستهتر هستم. و چنین توانایی بود که از حرّ، «حرّ» ساخت و در این راستا هیچکس نباید مأیوس باشد، کافی است مقصد دینداری معلوم شود تا بتوانیم بهراحتی از حاکمیت ظالمانی همچون یزید و به اسم جانشینی پیامبر خداf سرباز بزنیم.
حرّ نشان داد اگر امام حسینu را به مردم نزدیک کنیم، مردم بهخوبی در فضایی که عبودیت خدا مقصد اصلی نیست به بازخوانی مینشینند. هیچ حرکتی را به اندازهی نزدیکی به حسینu برای تجدید نظر نسبت به زندگیِ گناهآلود نخواهید یافت، وقتی حسینu به آزادگان جامعه نزدیک شد طوفانی در آنها بهوقوع میپیوندد و افکار پست را زیر و رو میکند. از این جهت باید به آیندهی جوانان خود امیدوار بود زیرا جوانان ما از نظر نجابت و اصالت از حرّ کمتر نیستند در آن حدّ که مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» در رابطه با جوانان میفرمایند: «نه، من مىدانم چه مىگذرد، اما در زیر این کفها و این گِل و لایها، من جریان عظیم و خروشان نجابت و دیانت و اصالت و نورانیّت را هم مشاهده مىکنم». و نیز حضرت صادقu در همین رابطه میفرمایند: «يَا ابْنَ جُنْدَبٍ لَا تَقُلْ فِي الْمُذْنِبِينَ مِنْ أَهْلِ دَعْوَتِكُمْ إِلَّا خَيْراً وَ اسْتَكِينُوا إِلَى اللَّهِ فِي تَوْفِيقِهِمْ وَ سَلُوا التَّوْبَةَ لَهُم»؛[4] در مورد گناهكارانى كه از جمع شيعيان هستند سخن مگوئيد مگر به خير و خوبى، از خدا خاضعانه برايشان تقاضاى توفيق كنيد و از خدا بخواهيد كه توبه كنند.
حرّ از این طریق تا کوی شهیدان پیش رفت و بذری را افشاند که تنها در کوفه هزاران آدم مانند حرّ برخاستند، شبی که به کوی شهیدان رسیدند، چهارهزارتن اشکها ریختند و پس از سهسال از واقعهی کربلا حالا با سلیمانبن صرد خزاعی تصمیم گرفتهاند به قصد خونخواهی امام آنچه میتوانند انجام دهند. تو گفتی به بدرقهی حرّ آمدهام و پس از آنها هزاران هزار کوفیان به دنبال مختار حرکت کردند.
دایرهی توبه و برگشت به حسینu و سیره و سنت اولیاء الهی مسیری است که حرّ به سوی بشریت گشود که کمترین نتیجهی آن بازخوانی اهل سنت است نسبت به آنچه را که پشت سر گذاردهاند تا آنجایی که بشریت نسبت به غفلت از غدیر توبه کند و به خود آید که چرا آن پیام آسمانی را نادیده گرفت.
حرّیت حرّ را باید در دنیا مدّ نظر قرار دهیم تا در آخرت نیز بتوانیم بدان پیوند بخوریم. حرّ در کوفه بهعنوان یک شیعهی علیu مطرح نیست ولی حرّیت او در این دنیا به او کمک کرد تا ماوراء مذهب خود متوجه حقیقت راهی شود که امام حسینu بدان اشاره داشتند و به همین جهت است که امام نیز حرّیت او را امضاء کردند و فرمودند: «انت حرّ في الدّنيا و سعید الآخرة» و این قصهی هرکسی است که بخواهد با توبهی خود بهترین راه را انتخاب کند.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
[1] - «وَ اللَّهِ إِنِّي أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ مَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِقْت» ( الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص: 99)
[2] - «ثُمَّ قَالَ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ الْهَبَلُ وَ الْعَبَرُ أَ دَعَوْتُمْ هَذَا الْعَبْدَ الصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لَتَقْتُلُوهُ أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ وَ أَخَذْتُمْ بِكَظْمِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوهُ التَّوَجُّهَ فِي بِلَادِ اللَّهِ الْعَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرّاً وَ حَلَأْتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ صِبْيَتَهُ وَ أَهْلَهُ- عَنْ مَاءِ الْفُرَاتِالْجَارِي يَشْرَبُهُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى وَ الْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلَابُهُ فَهَا هُمْ قَدْ صَرَعَهُمُ الْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فِي ذُرِّيَّتِهِ لَا سَقَاكُمُ اللَّهُ يَوْمَ الظَّمَإِ الْأَكْبَرِ فَحَمَلَ عَلَيْهِ رِجَالٌ يَرْمُونَ بِالنَّبْلِ فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الْحُسَيْنِ u.» گفت: اى مردم كوفه مادر بعزايتان بنشيند و گريه كند، آيا اين مرد شايسته را بسوى خود خوانديد و چون بسوى شما آمد شما كه ميگفتيد: در يارى او با دشمنانش خواهيد جنگيد، دست از ياريش برداشتيد پس بروى او آمدهايد ميخواهيد او را بكشيد؟ و جان او را بدست گرفته راه نفس كشيدن را بر او بستهايد، و از هر سو او را محاصره كردهايد و از رفتن بسوى زمينها و شهرهاى پهناور خدا جلوگيريش كنيد، بدانسان كه همچون اسيرى در دست شما گرفتار شده نه ميتواند سودى بخود برساند، و نه زيانى را از خود دور كند، و آب فراتى كه يهود و نصارى و مجوس مىآشامند و خوكهاى سياه و سگان در آن ميغلطند بروى او و زنان و كودكان و خاندانش بستيد، تا بجائى كه تشنگى ايشان را بحال بيهوشى انداخته، چه بد رعايت محمد (ص) را در باره فرزندانش كرديد، خدا در روز تشنگى (محشر) شما را سيراب نكند؟ پس تيراندازان بر او يورش بردند، و حر (كه چنين ديد) بيامد وپيش روى حسين عليه السّلام ايستاد.
[3] - «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما...» و هنگامى كه از آن درخت چشيدند، زشتیهایشان بر آنها آشکار شد...
[4] - بحارالأنوار، ج 75، ص 280
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت باید بدانید که شهوات حرام، حقیقت بزرگی را از مقابل جان ما به حجاب میبرد. لذا از توبهکردن غافل مباشید و اگر باز گرفتار گناه شدید از توبهکردن مأیوس نگردید. حضور در نماز جماعت و زیارت امامزادهها و ائمه«علیهمالسلام» کمککارند. مطالعهی کتاب ادب خیال و عقل و قلب» که بر روی سایت هست میتواند در تصمیم شما موثر باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر صورت همینطور که روح شما در این دنیا، جسمِ شما را میسازد در برزخ و قیامت نیز روح شما، جسمِ شما را شکل میدهد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: نمیدانم چقدر با آقای مهدی خزعلی و تهمتهای ریز و درشتی که در بیبیسی به نظام اسلامی وارد میکند، آشنا هستید؟! بنده آقای شریعتمداری را از عیب مبرّا نمیکنم ولی هرگز نباید با طناب فردی مثل مهدی خزعلی در چاه قضاوت نسبت به امثال آقای شریعتمداری رفت. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: همینطور است. این اُنس و مودّت، الهی است باید در مسیر لذتِ حلال از آن استفاده کرد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در مورد وجود مقدس حضرت صاحبالزمان«عجلاللّهتعالیفرجه» و نحوهی وجودآن حضرت در هستی، باید یک کار علمیِ عمیقی را دنبال کرد. به همین جهت سؤالکننده به کتاب «مبانی معرفتی مهدویت» ارجاع داده شد و موضوع آنچنان نیست که بتوان در محدودهی سؤال و جواب، کار را یکسره کرد و همین امر باعث خواهد شد که شما را متهم کنند به سادهاندیشی. موفق باشید