باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده نیز نگاه جناب استاد عبدالله مستحسن به جریان ذیالقرنین حتی نسبت به نگاه المیزان از ابهام کمتری برخوردار است و تطبیق نسبتاً خوبی را انجام دادهاند. ولی هنوز نمیتوان نسبت به نگاهی که باید به آیات مربوط به ذیالقرنین داشت، هم از نظر متن آیات و هم از نظر روایات مربوطه مطلب را تمامشده دانست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم:
اصل ارتقایی خواندن از آن جهت که به معنای خواندن دروس در زمان کمتر از زمان در نظر گرفته شده است، بدون شک دو آفت را به دنبال دارد؛ یکی عدم تعمّق و دیگری تبدیل نشدن به حالت ملکه. حتی اگر عدم تعمّق را به شکلی جبران کنید، گرفتار مشکل دوم خواهید ماند. بنابر این در مورد ارتقایی خواندن باید به سه نکته توجه کرد:
اولا: در ارتقایی خواندن نهایت خسّت را به خرج داده و اصل را بر این قرار دهید که کتاب را نه به صورت ارتقایی بلکه در زمانی که برایش برنامه ریزی شده و در کلاس همراه با مطالعه و مباحثه و در صورت نیاز همراه با تقریر نویسی بخوانید و تا ضرورت ایجاب نکرده است، به سمت ارتقائی خواندن نروید.
ثانیا: کتبی که قصد ارتقایی خواندن آن ها را دارید حتما با مشورت اهل فن انتخاب شود و به توانمندی هایی که در آینده ی حیات حوزوی تان مورد نیاز است لطمه وارد نکند. مثلا کتاب هایی که به نظر اساتید جنبه ی رجوعی داشته و یا تکرار مکررات است برای ارتقایی خواندن انتخاب گردند. البته باید توجه داشت که مثلا برخی کتب فقهی به صرف این که فروع زیادی مطرح کرده کنار گذاشته نشود بکله سعی کنید در همان فروع، مبانی استنباط و تطبیق آن ها را بیاموزید و پس از یادگیریِ آن مبانی و روش، در صورت تکرار بیش از نیازِ آن موارد، آن گاه به عنوان مواد ارتقایی انتخاب گردند.
ثالثا: این چنین نباشد که به خواندن تلخیصی از کتاب بسنده گردد بلکه کتابی که برای ارتقایی خواندن انتخاب کرده اید، با استاد و یا فایل صوتی ولی به صورت سریع خوانده شود و در کنار آن، از مطالعه و مباحثه غفلت نگردد؛ چرا که ارتقایی خواندن به معنای بد خواندن نیست بلکه به این معنی است که پس از مشورت به این نتیجه رسیده اید که در یادگیریِ کتاب مد نظر، سرعت بیشتری به خرج دهید. موفق باشید
- باسمه تعالی: سلام علیکم: کار بسیار خوبی را میخواهید شروع کنید. اولاً: موضوع رابطهی جناب شاهحسین ولی با علامه طباطبایی را باید بهخوبی بپرورانید از آن جهت که آن عارفِ باللّه مأمورِ رساندن حکم خداوند به علامهی طباطبایی بودهاند و این نشان میدهد مرحوم شاهحسین ولی آمادهی چنین مأموریتی بودهاند و طلب چنین کاری را داشتهاند که به اهل علم متذکر تضمینِ رزقشان شود[1]. لذا اگر طلاب در سراسر کشور نگران رزقشان میباشند باید به سراغ مرحوم شاهحسنولی بروند تا به آرامش لازم جهت ادامهی کار برسند. ثانیاً: جناب شاهحسینولی، مأمور بودند خود را به جهان معرفی کنند تا در حین حضور برزخی که دارند بتوانند دستگیریهای لازم را بکنند زیرا در خودْ چنین امکانی را داشتند و مردم نباید از آن غافل باشند. ثالثاً: نظر بنده آن است که ایشان ما را به تبریز کشاند و لذا وقتی به طور ناخودآگاه از مقابل مقبرهی ایشان عبور میکردیم، نگاه چشممان به طرف مقبرهی ایشان معطوف شد و ایشان ما را متوجهی خود کردند. زیرا عزیزانی که بنده را به تبریز دعوت کرده بودند، خودشان از موقعیت مقبرهی ایشان اطلاع نداشتند و وقتی بالاخره بنده توفیق زیارت جناب شاهحسینولی نصیبم گردید، به قرآن تفأل زدم و با این آیه روبهرو شدم که میفرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»(کهف/28) جان خود را همراه کن با کسانیکه همواره پروردگار خود را میخوانند و طالب نظر و وَجه او هستند. و معلوم است که از این آیه میتوان برداشت نمود در کنار مقبرهی شریف شاهحسینولی میتوان مأوای خوبی را در زیر سایهی پروردگار احساس نمود. عزیزانی که همراه بنده بودند نیز، به این امر اذعان داشتند. رابعاً: به نظرم خوب است که جنابعالی نوعی از تحقیق را از افرادی که به زیارت ایشان میآیند را شروع فرمایید تا احوالاتِ آنها، مطالبی تدوین شود و به کار سایر زوّار درآید. موفق باشید
[1] - مترجم المیزان آیت الله موسوی همدانی در جلد اول تفسیر المیزان با اجازهٔ علامه طباطبایی داستانی را میاورد که در اصل عربی این تفسیر وجود ندارد. در آن داستان که از قول علامه طباطبایی است چنین آمده: «هنگامی که در نجف درس میخواندم برای من از تبریز ماهیانهای میآمد و من با آن ماهیانه امرار معاش میکردم. یک وقتی که به علت اختلاف دو دولت ماهیانه ما قطع شد و پسانداز ما هم تمام شد. یک روز سر میز مطالعه نشسته بودم ناگهان همین فکر رشته افکار مرا پاره کرد که، تا کی تیرگی روابط بین ایران و عراق ادامه خواهد داشت، پولی نداریم و در غربتیم. به محض اینکه این فکر به نظرم رسید متوجه شدم که محکم درب خانه را کوبیدند. رفتم در را باز کردم، آقائی پشت در بود با محاسن حنائی و قد کشیده، عمامهاش فرم خاصی بود لباسش هم همینطور به محض اینکه در باز شد گفت سلام وعلیکم –جواب سلام را دادم- آن مرد گفت من شاه حسین ولی، خداوند تعالی میفرماید دراین هیجده سال چه وقت تو را گرسنه گذاشتهام که تو حالا مطالعه ات را رها کردی و به فکر این افتادی که روابط ایران و عراق تا کی تیره میماند و کی برای ما پول میرساند. خدا حافظ شما- من هم خدا حافظی کردم و درب را بستم آمدم تو، پشت میز نشستم آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم بعد چند سؤال برایم پیش آمد که آیا من با پاهام دم دررفتم یا همینطور که سرم روی دستم بوده این عالم را مشاهده کردم؟ جواب این سؤال برایم روشن نشد. سؤال دیگری که برایم پیش آمد این بود که آیا خواب دیدهام یا بیداربودم؛ ولی برایم مسلم بود که بیدار بودم. سؤال سوم این بود که این آقا گفت شیخ حسین ولی یا شاه حسین ولی، ولی شاه بودن به قیافه اش نمیخورد، شیخ بودنش را مطمئن نبودم. این سؤال لاینحل بود تا اینکه برایم نوشتند بیا تبریز، صبحها طبق معمول در نجف بین الطلوعین به وادی السلام نجف میرفتم. در آنجا در تبریز هم قدم زنان میرفتم سر قبرها، در همین موقع برخوردم به قبری که مشخص بود قبر محترمی است و حالی دارد، سنگ قبر را خواندم، دیدم بعد از احترامات زیادی نوشته مرحوم شاه حسین ولی، متوجه شدم که این همان آقائی است که در نجف آمده در منزل ما، تاریخ فوت را نگاه کردم دیدم حدود ۳۰۰ سال قبل است. یکی دیگر از مسائلی که روشن نشده بود این بود که شاه حسین ولی گفته بود خداوند فرموده ۱۸ سال تو را گرسنه نگذاشتهام ولی این تاریخ کجاست. چون حدود ۹ سال بیشتر نیست که در نجفم و حدود ۲۵ سال است که درس میخوانم. پس مبدأ این تاریخ کجاست. وقتی فکر میکردم متوجه شدم که درست ۱۸ سال است که من معمم شدهام و به لباس سربازی امام زمان (عج) درآمدهام. موسوی همدانی (۲۶/۰۸/۶۱)
باسمه تعالی: سلام علیکم: در روایت داریم: «تُوزیع الْوَقْت، تُوسِيعُ الوقت» اگر وقت درست تقسيم شود گسترش مى يابد و زمان براى انجام همه ى كارها پيدا مى كنيم. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب عطار گزارش سلوکی را میدهد که از هرگونه تعیّن و ظهوری آزاد است. لذا با نظر به فقرِ ذاتی خویش و مسکینبودنش، نه نظر به مسجد دارد و نه به میخانه. زیرا به طور معمول اصحاب این دو عبادتگاه به نحوهای از رسومِ خلقی محدود میشود و این با وحدت شخصی وجود ناسازگار است و راهی ماوراء چنین رسوماتی را طلب میکند. به همین جهت حتی برای میخانه واژهی «بت» را بهکار میبرد که یک نحوه محصورشدن در میان است. در حالیکه در فضای وحدت شخصی وجود با خدایی روبهرو هستیم که نه این است و نه آن است و این همان مقام تحیر است. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: علامه طباطبائی در پرسشی به توجیه این روایات میپردازد:
پرسش: روایاتی که در خصوص ذم اهل فلسفه به ویژه در دوره آخرالزمان وارد شده – چنانکه در کتب حدیثی از قبیل بحارالانوار و حدیقة الشیعه مسطور است – متوجه چه کسانی می شود و منظور از این احادیث چیست؟
پاسخ: دو، سه روایتی که در بعضی از کتب در ذم اهل فلسفه در آخرالزمان نقل شده، بر تقدیر صحت، متضمن ذم اهل فلسفه است نه خود فلسفه؛ چنان که روایاتی نیز در ذم فقهای آخرالزمان وارد شده و متضمن ذم فقها است نه فقه اسلامی و همچنین روایاتی نیز در ذم اهل اسلام و اهل قرآن در آخرالزمان وارد شده: «لایبقی من الاسلام الا اسمه و لا من القرآن الا رسمه» و متوجه ذم خود اسلام و خود قرآن نیست.
و اگر این روایتها که خبر واحد ظنی می باشند در خود فلسفه بود و مسائل فلسفی مضمونا همان مسائلی است که در کتاب و سنت وارد شده، این قدح عینا قدح در کتاب و سنت بود که این مسائل را با استدلال آزاد بدون تعبید و تسلیم مشتمل شده است. اصولا چگونه متصور است که یک خبر ظنی در برابر برهان قطعی یقینی قد علم کرده و ابطالش کند؟! (اسلام و انسان معاصر، صفحه ۹۴-۸۹) روی السید المرتضی باسناده عَنِ الإِمامِ الحَسَنِ العَسکَرِیِّ اَنَّهُ قالَ لِاَبِی هَاشمِ الجعفَریِّ یَا أبَا هَاشِم سَیَأتِی زَمَانٌ عَلَی النّاسِ وُجُوهُهُم ضاحِکَهٌ مُستَبشِرَهٌ وَ قُلُوبُهُم مُظلِمَهٌ مُنَکَدَّرَهٌ، السُّنَهُ فِیهِم بِدعَهٌ وَ البِدعَهُ فِیهِم سُنَّهٌ، المُؤمِنُ بیَنَهُم مُحَقَّرٌ وَ الفاسِقُ بَینَهُم مُوقَّر، اُمَراؤُهُم جَاهِلونَ جَائِرُونَ وَ عُلَمَاؤُهُم فی اَبوَابِ الظَّلَمَهِ سَائِرونَ، أغنیاؤُهُم یسرقونَ زادَ الفُقَراءِ وَ أصاغِرُهُم یَتَقَدَّمُونَ عَلَی الکُبَرَاءِ وَ کُلُّ جَاهِلٍ عِندَهُم خبیرٌ وَ کُلُّ مُحِیلٍ عِندَهُم فَقِیرٌ، لا یُمَیِّزُونَ بَینَ المُخلِصِ وَ المُرتَابِ، لا یَعرِفونَ الضَّأنِ منَِ الذَّئَابِ، علماؤهم شرار خلق الله علی وجه الاَرضِ لِاَنَّهُم______«یَمیلُونَ اِلَی الفَلسَفَهِ وَ التّصوُّف» و ایم الله اِنَّهُم مِن أهلِ العُدُولِ وَ التَّحَرُّفِ، یُبَالِغُونَ فِی حُبِّ مُخَالِفِینَا وَ یُضِلُّونَ شیعَتُنا و موالینا، ان نالُوا مَنصَبا لم یَشبَعُوا عَنِ الرِّشاءِ وَ اِن خُذِلُوا عَبَدُوا الله عَلَی الرِّیَاءِ الا اِنَّهُم قُطّاعُ طَریقُ المُؤمِنینَ وَ الدُّعَاهُ اِلَی نِحلَهِ المُلحِدِینَ فَمَن أدرَکَهُم فَلیَحذَرهُم وَ لیَصُن دینه و ایمانُه ثمَّ قالَ یا أبَا هاشِمٍ هَذَا مَاحَدَّثَنِی أبِی عَن آبَائِهِ جَعفَرِ بن مُحَمَّدٍ علیهم السلام و هُوَ مِن أسرَارِنَا فَاکتُمهُ الا عَن أهلِهِ
ـ سید مرتضی از حضرت عسگری علیه السّلام نقل می کند که آن حضرت مخاطبه فرمود با ابی هاشم جعفری و فرمود: زود باشد که بیاید زمانی بر مردم که صورت های آنها خندان باشد و دل هایشان تاریک. سنت و عمل خوب در نزد آنها بدعت و بدعت و عمل زشت سنت باشد. مؤمن در بین آنها کوچک و فاسق بزرگ گردد، رؤسای آنها نادان و ظالم باشند و علمای آنها به جانب ظالمین روند؛ اغنیا از توشه فقرا بدزدند و کوچکان آنها مقدم شوند بر بزرگان. هر جاهلی در نزد آنها دانشمند، و حیله گر نزد آنها فقیر نماید، بین مخلص و مرتاب تمیز ندهند، علمای آنها بدترین خلق خدایند در زمین، زیرا میل نمایند به فلسفه و تصوّف. قسم به خداوند که ایشان اعراض کنند از حق، و اهل تحریف می باشند. مبالغه می کنند در دوستی مخالفین ما، و گمراه می کنند شیعیان و دوستان ما را، اگر منصبی را دارا شوند، از رشوه گرفتن سیر نشوند و اگر ذلیل شوند عبادت نمایند خدا را از روی ریا؛ بدانید اینان راهزن مؤمنین می باشند و خوانندگان به سوی راه بی دینان هستند، پس کسی که ادراک کند آنها را باید از آنها بر کنار باشد و نگهداری کند دین و ایمان خود را. پس فرمود ای اباهاشم! آنچه گفتم حدیث فرمود پدرم از پدران خود از حضرت صادق علیه السّلام و از اسرار ما است مخفی بدار آن را. منتحلی الفلسفه با فلاسفه متفاوت است. منتحل به معنای مدعی است و منظور از منتحلی الفلسفه مدعیان فلسفه و فیلسوفنماها است. در روایت نخست آنچه مورد ذم و نفرین قرار گرفته است، مدعیان فلسفه است نه فیلسوفان و فلسفه. در این روایت فیلسوفنمایان زندیق که تدبیر در عالم و مدبر آن را انکار میکنند نکوهش شدهاند. شاهد این سخن عبارت پایانی روایت است. در این عبارت مدعای فیلسوفنمایان – نفی تدبیر در آفرینش - را بیان میکند، این مدعا با مدعای بسیاری از فلاسفه ناسازگار است. فلاسفهی الهی همه تدبیر در آفرینش را پذیرفتهاند. این سخن نمیتواند ناظر به فلاسفه و حکما باشد. در همین روایت از ارسطو که اتفاقی بودن عالم را رد میکند تمجید شده است. اینها را دلیل گرفتهاند بر آنکه در عالم آفرینش تعمّد و تقدیر و اندازهگیری صحیح به کار نرفته است بلکه صِدْفَهً و برحسب اتّفاق پدیدار شده است. ارسطاطالیس ردّ گفتارشان را نموده است به این که: آنچه صِدْفَهً و برحسب اتّفاق واقع میشود آن چیزهائی است که یک بار در خارج از متعارف صورت میگیرد به جهت عللی که بر طبیعت وارد میشود و آن را از مسیر طبیعی خود و از مجرای عادی خود برمیگرداند، و به منزلۀ امور طبیعیّهای نیست که بر شکل واحدی پیوسته و به طور دائم جریان پیاپی داشته باشد. «بحارالانوار» طبع حروفی ج ۳ ص ۱۴۹٫ به امام شناسی مرحوم سید محمدحسین طهرانی ج ۱۸ رجوع شود. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در جریان این سخنرانی هستم هرچند که بعداً با طرح رابطهی بین ابنخلدون و اقبال لاهوری و مهدویت از این نگاه به ظاهر عبور کرده است؛ ولی مشکل آقای سروش را در بحث «تجربهی نبوی» باید دنبال کرد و اینکه معتقد است پیامبر میپنداشته است که پیامبر است و عملاً دکتر سروش خود و پیامبر را در وادی سوبژکتیویته میبرد به این معنا که این حال خوشی است که پیامبر داشته و ما میتوانیم در آن تجربه با او شریک باشیم بدون اینکه لازم باشد آن حال خوش درونی، ما بإزای خارجی داشته باشد. و در این رابطه حتی با مولوی و احوالات مولوی بهسر میبرد. بنده عرایضی در این رابطه و نگاه سوبژکتیویته در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» داشتهام. موفق باشید.
باسمه تعالی: سلام علیکم: آنچه بنده در کنار آن عارف بزرگ انجام دادم در راستای این سخن پیامبر«صلواتاللّهعلیهوآله» است که میفرمایند: «تفألوا بالخیر تجدوه» همواره فال نیک بزنید تا آن را بیابید. آن حضرت از تطیر یعنى فال بد زدن نهى کردهاند، و نیز از آن بزرگوار نقل شده که بسیار تفال مى زدند. یعنی موضوعات را به فال نیک میگرفتند. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید اینکه بزرگانِ دین بحث خوشحال کردن مومن را در افطار کردن روزه آوردهاند و آن دو را جمع کردهاند با نظر به امثال چنین روایتی باشد که امام کاظم علیهالسلام میفرمایند: فِطْرُكَ لِأَخِيكَ وَ إِدْخَالُكَ السُّرُورَ عَلَيْهِ أَعْظَمُ مِنَ الصِّيَامِ وَ أَعْظَمُ أَجْراً. در هر حال معلوم است که اجابت دعوت مؤمن خود به خود برکاتی حتی بیشتر از روزه داری را به انسان بر میگرداند. میماند که موضوعِ اجابت دعوت مومن را در هر زمان و فضایی مورد بررسی قرار دهیم نه آنکه به بهانهی اجابتِ دعوت مومن طالب آن باشیم که کسی در حین روزه داری چیزی به ما تعارف کند تا روزهی خود را افطار کنیم و قصهی آن آقایی پیش بیاید که میگفت: من در تمام طول سال ارادهی به روزهداری میکنم و تمام سال امیدم به آن است که اقلا عیال دعوت به خوردن غذا بکند و من افطار کنم و وای اگر کسی نباشد که آن روز مرا دعوت به خوردن اینجا است که موضوع اجابت مومن به چیز ضعیفی تبدیل میشود و فرهنگ اجابت مومن که باید در همهی امور باشد، درحدّ افطار روزه پایین میآید. میماند اتصال روزهی ماه رجب و شعبان به ماه رمضان که در روایات خود داریم که جناب سلمان در محضر پیامبر اظهار میدارد إِنِّي أَصُومُ الثَّلَاثَةَ فِي الشَّهْرِ وَ قَالَ اللَّهُ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ أُوصِلُ رَجَبَ وَ شَعْبَانَ بِشَهْرِ رَمَضَانَ وَ ذَلِكَ صَوْمُ الدَّهْر. آیا در این دو ماه که بنا داشتهاست روزهی آن دو ماه را به ماه رمضان متصل کند اگر به او تعارف میکردند به عنوان اجابت تقاضای مومن روزهی خود را افطار میکرد و باز آیا میتوان در آن صورت بگوییم روزهی آن دو ماه را به ماه رمضان متصل کردهاست؟ بد نیست در این مورد نیز فکر شود. در هر حال بنده معتقدم اگر کسی به قصد اجابت تقاضای جدّی مومنی روزهی خود را افطار کند مشمول برکاتی که در روایات برای او ذکر شدهاست میشود. میماند که اگر قصد کرده باشد که این دو ماه را روزه بگیرد آیا بر آن عهد خود باید بماند یا در آن صورت نیز افطار کند که به عهدهی خود او است. عمده آن است که اگر کسی در هر حال بنا داشتهاست روزه بگیرد به نظرم نباید بر اساس این روایات به او سخت گیری کرد و بر اساس اجابت تقاضای مومن ما اصرار بر ترک روزهی او نکنیم و ما از این طرف اجابت کنیم تمایل او را بر حفظ روزهاش. با همهی این احوال تعصب نسبت به حفظ روزهی مستحبی هم چندان جالب نیست. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: حکیم انسانی است که علاوه بر اطلاعات لازم، اطلاعات او مبتنی بر سنن پایدار و محکم عالَم است و علیم یعنی کسی که به عمق هر موضوعی عالِم است. بنابراین فرد حکیم به صرف اطلاعات خود بسنده نمیکند، بلکه علمی را میطلبد که مطابق سنن لایتغیر عالَم باشد. موفق باشید
باسمه تعالی: سلام علیکم: در جریان آن سیر مطالعاتی هستم. به نظر میآید خیلی طولانی است. علومی مثل ریاضیات و نجوم و طب، در صورتی آموختنش لازم است که مربوط به زندگی ما و کار ما باشد، ولی نقش چندانی در سلوک ندارد. در مورد تطهیر خیال، همان اندازه که انسان رعایت حرام و حلال الهی را انجام دهد و اندیشهی خود را مشغول معارف عالیه بکند، مقصد حاصل میشود. موفق باشید