بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
12400
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم: احتراماً این حقیر به مطلب بسیار مهمی در بحث تفسیر قرآن سوره کهف برخورد نمودم که به طور بسیار خلاصه و دست و پا شکسته تقدیم می گردد لازم به یادآوری است که مطلب مورد نظر در کتاب ذوالقرنین از منظر قرآن نوشته آقای عبدالله مستحسن می باشد. آیات مربوط به ذوالقرنین یعنی از 83 تا 98 سوره کهف که بدلیل عدم تدبر کافی مفسرین باعث شده است که نه تنها به حقیقت مطلب نرسیده اند بلکه بعضاً بسیار از آن دور افتاده اند. 1- در هر جای قرآن که کلمه قرن یا قرون به کار رفته مفسرین آن را قوم یا امت معنی کرده اند به جز در اینجا که به معنی شاخ گرفته اند که این خلاف تفسیر قرآن به قرآن است بنابراین ذی القرنین یعنی صاحب دو امت، امت غیبت و امت ظهور. همچنین در دعای مشلول منقول از حضرت علی (ع) آمده است «یا من نصر ذی القرنین علی الملوک الجبابره» ای خدایی که ذوالقرنین را بر حکومت های ظالم پیروز می گردانی. 2- در آیات «فاتیع سببا» و «ثم اتبع سببا». پیروی از اسباب مورد نظر است نه حرکت کردن از جایی به جای دیگر چرا که قرآن حرکت و راه افتادن را با الفاظی همچون انطلقا بیان کرده است. 3- آنجا که می فرماید «حتی اذا بلغ مغرب الشمس» رسیدن مکانی مطرح نبوده بلکه رسیدن موقعیت و شرایط منظور است در خطبه 182 نهج البلاغه در توصیف امام زمان (عج) آمده است: «فهو مغترب اذ اغترب الاسلام» یعنی حضرت علی (ع) هم غیبت امام زمان (عج) را همچون غروب خورشید دانسته اند یعنی غروب خورشید امامت به خاطر غربت اسلام. بنابراین رسیدن به غروب خورشید یعنی فرارسیدن زمان غیبت امام معصوم به خاطر سیاهی و آلودگی چشمه حیات بشریت و آنجاکه در ادامه می فرماید «قلنا یا ذی القرنین ...» حکایت از شخصیت استثنایی ذی القرنین می کند که خداوند به او اختیار تام داده است. 4- آنجا که می فرماید «حتی اذا بلغ مطلع الشمس»، رسیدن به موقعیت و شرایط ظهور خورشید امامت است و در ادامه می فرماید قومی را یافت که ما به غیر از خورشید امامت هیچ پناهی برای آنها قرار نداده بودیم یعنی مسلمانان قبل از ظهور هیچ پناهی به غیر از امام زمان (عج) ندارند. 5- مانع ایجاد شده توسط ذی القرنین بنا و ساخت و ساز نبوده است بلکه ایجاد ردم بوده است آن هم بوسیله مومنین خالص همانطور که در روایت داریم یاران امام زمان (عج) همچون پاره های آهن هستند محکم و استوار و ثابت قدم. 6- آنجا که ذی القرنین می فرماید این ردم ایجاد شده از رحمت پروردگار من است و با آمدن قیامت است که این ردم شکسته می شود یک ادعای بی پایه و اساس و سست نیست بلکه یک حقیقت قرآنی است پس حال که فعلا خبری از ردم ذی القرنین نیست یعنی هنوز ایجاد نشده است چرا که ذی القرنین به طور قاطع و با تایید خداوند متعال می فرماید این ردم تا قبل از قیامت پابرجا است و می بینیم که خداوند بعد از آیه 98 صحیت از قیامت را به میان آورده است السلام علیک یا ذی القرنین، السلام علیک یا صاحب الزمان (عج) منتظر پاسخ شما هستم البته بعد از مطالعه ی کتاب ذوالقرنین از منظر قرآن از عبدالله مستحسن. والسلام
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده نیز نگاه جناب استاد عبدالله مستحسن به جریان ذی‌القرنین حتی نسبت به نگاه المیزان از ابهام کم‌تری برخوردار است و تطبیق نسبتاً خوبی را انجام داده‌اند. ولی هنوز نمی‌توان نسبت به نگاهی که باید به آیات مربوط به ذی‌القرنین داشت، هم از نظر متن آیات و هم از نظر روایات مربوطه مطلب را تمام‌شده دانست. موفق باشید

14926
متن پرسش
سلام علیکم و رحمت الله: استاد خسته نباشید. در مورد سوالاتی که با نام (انتظار یک طلبه از حوزه) مطرح شده است و پاسخ فرمودید باید عرض کنم موضوعی بابش باز شده در این میان و تکمیل نشده است. آن هم موضوعِ ارتقایی خواندنِ دروس است. حال که مجبوریم این دروس را بخوانیم بهتر نیست که زودتر از موعِد تمام کنیم و درس خارج برویم مثلا؟ همانطور که حضرت آقا هم فرموده اند. به خاطر غیر استاندارد بودن کتب وقت هدر می رود پس ما باید کاری کنیم و با جنبشی خودجوش بتوانیم زودتر دروس را بخوانیم تا وقتمان هدر نرود. نه اینکه جوری بخوانیم که ملکه نشود. خیر. بلکه با ملکه شدن زودتر بخوانیم و جلو برویم. الان پایه سوم در حوزه بخاطر سه تا کتاب الاف می شوند یک سال.! خب انسان خیلی زورش میاید تا این همه وقتش برود. بنده در یک تابستان تقریبا یک سومِ کتب شما را خواندم و صوت گوش دادم و خیلی قوی هم خواندم. وقتی می شود چرا انجام ندهیم؟ می گویند: برای اینکه ارتقایی بخوانید باید تمام نمراتتان و معدلتان بالای ۱۶ بشود! کسی نیست بگوید خیلی مشکل است یک طلبه در پایه ۵ یا ۶ هم اصول مظفر به آن سنگینی را هم بقیه دروس را بالای ۱۵ و ۱۶ شود. از آن بدتر اینکه گفته اند اگر یک درس از آنچه گفته شد کمتر شود بقیه را هم نمی توانید ارتقایی امتحات بدهید. یعنی واقعا انسان تاسف می خورد که در حوزه با منطق برنامه تنظیم نمی کنند. برنامه های بد را بدتر می کنند. انتقاد طلبه ها را جدی نمی گیرند. به مسئولین می گوییم اینجا اینجا ایراد دارد! می گویند: طلبه ها تنبل شده اند....! بنده می دانم طلبه تنبل هم داریم ولی ایرادها را تک تک باید بررسی کرد. حال با این وضعیت ما طلاب به شدت نیازمندِ راهنمایی شماییم. ان شاءالله این پاسخ ارزشمند شما تکمله ای باشد برای آن دو سوال قبلی. التماس دعا یاعلی.
متن پاسخ

 باسمه تعالی: سلام علیکم:

اصل ارتقایی خواندن از آن جهت که به معنای خواندن دروس در زمان کمتر از زمان در نظر گرفته شده است، بدون شک دو آفت را به دنبال دارد؛ یکی عدم تعمّق و دیگری تبدیل نشدن به حالت ملکه. حتی اگر عدم تعمّق را به شکلی جبران کنید، گرفتار مشکل دوم خواهید ماند. بنابر این در مورد ارتقایی خواندن باید به سه نکته توجه کرد:

اولا: در ارتقایی خواندن نهایت خسّت را به خرج داده و اصل را بر این قرار دهید که کتاب را نه به صورت ارتقایی بلکه در زمانی که برایش برنامه ریزی شده و در کلاس همراه با مطالعه و مباحثه و در صورت نیاز همراه با تقریر نویسی بخوانید و تا ضرورت ایجاب نکرده است، به سمت ارتقائی خواندن نروید.

ثانیا: کتبی که قصد ارتقایی خواندن آن ها را دارید حتما با مشورت اهل فن انتخاب شود و به توانمندی هایی که در آینده ی حیات حوزوی تان مورد نیاز است لطمه وارد نکند. مثلا کتاب هایی که به نظر اساتید جنبه ی رجوعی داشته و یا تکرار مکررات است برای ارتقایی خواندن انتخاب گردند. البته باید توجه داشت که مثلا برخی کتب فقهی به صرف این که فروع زیادی مطرح کرده کنار گذاشته نشود بکله سعی کنید در همان فروع، مبانی استنباط و تطبیق آن ها را بیاموزید و پس از یادگیریِ آن مبانی و روش، در صورت تکرار بیش از نیازِ آن موارد، آن گاه به عنوان مواد ارتقایی انتخاب گردند.

ثالثا: این چنین نباشد که به خواندن تلخیصی از کتاب بسنده گردد بلکه کتابی که برای ارتقایی خواندن انتخاب کرده اید، با استاد و یا فایل صوتی ولی به صورت سریع خوانده شود و در کنار آن، از مطالعه و مباحثه غفلت نگردد؛ چرا که ارتقایی خواندن به معنای بد خواندن نیست بلکه به این معنی است که پس از مشورت به این نتیجه رسیده اید که در یادگیریِ کتاب مد نظر، سرعت بیشتری به خرج دهید. موفق باشید

23994
متن پرسش
با سلام: بنده امام جماعت مقبره عارف بالله شاه حسین ولی تبریز هستم عرص کنم که استاد عزیز می خواستم در این مورد این عارف بالحق و بالله کتابی تنظیم کنم که خیلی ناشناخته است نه تنها در تبریز بلکه تو ایران خیلی ناشناخته است. لطفا راهنمایی کنید. منابع اصلا نمیدونم که از کجا باید شروع کرد. لطفا راهنمایی کنید. با تشکر
متن پاسخ

- باسمه تعالی: سلام علیکم: کار بسیار خوبی را می‌خواهید شروع کنید. اولاً: موضوع رابطه‌ی جناب شاه‌حسین ولی با علامه طباطبایی را باید به‌خوبی بپرورانید از آن جهت که آن عارفِ باللّه مأمورِ رساندن حکم خداوند به علامه‌ی طباطبایی بوده‌اند و این نشان می‌دهد مرحوم شاه‌حسین ولی آماده‌ی چنین مأموریتی بوده‌اند و طلب چنین کاری را داشته‌اند که به اهل علم متذکر تضمینِ رزق‌شان شود[1]. لذا اگر طلاب در سراسر کشور نگران رزق‌شان می‌باشند باید به سراغ مرحوم شاه‌حسن‌ولی بروند تا به آرامش لازم جهت ادامه‌ی کار برسند. ثانیاً: جناب شاه‌حسین‌ولی، مأمور بودند خود را به جهان معرفی کنند تا در حین حضور برزخی که دارند بتوانند دستگیری‌های لازم را بکنند زیرا در خودْ چنین امکانی را داشتند و مردم نباید از آن غافل باشند. ثالثاً: نظر بنده آن است که ایشان ما را به تبریز کشاند و لذا وقتی به طور ناخودآگاه از مقابل مقبره‌ی ایشان عبور می‌کردیم، نگاه چشم‌مان به طرف مقبره‌ی ایشان معطوف شد و ایشان ما را متوجه‌ی خود کردند. زیرا عزیزانی که بنده را به تبریز دعوت کرده بودند، خودشان از موقعیت مقبره‌ی ایشان اطلاع نداشتند و وقتی بالاخره بنده توفیق زیارت جناب شاه‌حسین‌ولی نصیبم گردید، به قرآن تفأل زدم و با این آیه روبه‌رو شدم که می‌فرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»(کهف/28) جان خود را همراه کن با کسانی‌که همواره پروردگار خود را می‌خوانند و طالب نظر و وَجه او هستند. و معلوم است که از این آیه می‌توان برداشت نمود در کنار مقبره‌ی شریف شاه‌حسین‌ولی می‌توان مأوای خوبی را در زیر سایه‌ی پروردگار احساس نمود. عزیزانی که همراه بنده بودند نیز، به این امر اذعان داشتند. رابعاً: به نظرم خوب است که جنابعالی نوعی از تحقیق را از افرادی که به زیارت ایشان می‌آیند را شروع فرمایید تا احوالاتِ آن‌ها، مطالبی تدوین شود و به کار سایر زوّار درآید. موفق باشید

 

 


[1] - مترجم المیزان آیت الله موسوی همدانی در جلد اول تفسیر المیزان با اجازهٔ علامه طباطبایی داستانی را میاورد که در اصل عربی این تفسیر وجود ندارد. در آن داستان که از قول علامه طباطبایی است چنین آمده: «هنگامی که در نجف درس می‌خواندم برای من از تبریز ماهیانه‌ای می‌آمد و من با آن ماهیانه امرار معاش می‌کردم. یک وقتی که به علت اختلاف دو دولت ماهیانه ما قطع شد و پس‌انداز ما هم تمام شد. یک روز سر میز مطالعه نشسته بودم ناگهان همین فکر رشته افکار مرا پاره کرد که، تا کی تیرگی روابط بین ایران و عراق ادامه خواهد داشت، پولی نداریم و در غربتیم. به محض اینکه این فکر به نظرم رسید متوجه شدم که محکم درب خانه را کوبیدند. رفتم در را باز کردم، آقائی پشت در بود با محاسن حنائی و قد کشیده، عمامه‌اش فرم خاصی بود لباسش هم همین‌طور به محض اینکه در باز شد گفت سلام وعلیکم –جواب سلام را دادم- آن مرد گفت من شاه حسین ولی، خداوند تعالی می‌فرماید دراین هیجده سال چه وقت تو را گرسنه گذاشته‌ام که تو حالا مطالعه ات را رها کردی و به فکر این افتادی که روابط ایران و عراق تا کی تیره می‌ماند و کی برای ما پول می‌رساند. خدا حافظ شما- من هم خدا حافظی کردم و درب را بستم آمدم تو، پشت میز نشستم آن وقت تازه سرم را از روی دستم برداشتم بعد چند سؤال برایم پیش آمد که آیا من با پاهام دم دررفتم یا همین‌طور که سرم روی دستم بوده این عالم را مشاهده کردم؟ جواب این سؤال برایم روشن نشد. سؤال دیگری که برایم پیش آمد این بود که آیا خواب دیده‌ام یا بیداربودم؛ ولی برایم مسلم بود که بیدار بودم. سؤال سوم این بود که این آقا گفت شیخ حسین ولی یا شاه حسین ولی، ولی شاه بودن به قیافه اش نمی‌خورد، شیخ بودنش را مطمئن نبودم. این سؤال لاینحل بود تا اینکه برایم نوشتند بیا تبریز، صبحها طبق معمول در نجف بین الطلوعین به وادی السلام نجف می‌رفتم. در آنجا در تبریز هم قدم زنان می‌رفتم سر قبرها، در همین موقع برخوردم به قبری که مشخص بود قبر محترمی است و حالی دارد، سنگ قبر را خواندم، دیدم بعد از احترامات زیادی نوشته مرحوم شاه حسین ولی، متوجه شدم که این همان آقائی است که در نجف آمده در منزل ما، تاریخ فوت را نگاه کردم دیدم حدود ۳۰۰ سال قبل است. یکی دیگر از مسائلی که روشن نشده بود این بود که شاه حسین ولی گفته بود خداوند فرموده ۱۸ سال تو را گرسنه نگذاشته‌ام ولی این تاریخ کجاست. چون حدود ۹ سال بیشتر نیست که در نجفم و حدود ۲۵ سال است که درس می‌خوانم. پس مبدأ این تاریخ کجاست. وقتی فکر می‌کردم متوجه شدم که درست ۱۸ سال است که من معمم شده‌ام و به لباس سربازی امام زمان (عج) درآمده‌ام. موسوی همدانی (۲۶/۰۸/۶۱)

16824
متن پرسش
سلام علیکم و رحمه اللّه: به نظر حضرتعالی علت بی برکتی زمان چیست و آن را چگونه می توان از میان ببرد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در روایت داریم: «تُوزیع الْوَقْت‏، تُوسِيعُ الوقت» اگر وقت درست تقسيم شود گسترش مى‏ يابد و زمان براى انجام همه‏ ى كارها پيدا مى‏ كنيم. موفق باشید

9677
متن پرسش
به نام خدا با سلام خدمت استاد عزیز: لطفا شرح مستوفایی درباره دعای «اللهم عرفنی نفسک...» بفرمایید و تفاوت آن را با نگاه از پایین به بالا که از طریق حجت خدا، خدا را می شناسیم چیست و منظور از نفس درباره خدا وند چیست؟ لطفا به اجمال بر خورد نکنید و اندکی این دعای عزیز را شرح دهید چون به دستور آیت الله بهجت بعد از نمازهایم می خوانم ولی دلم می خواهد بفهمم عمق مطلب چیست. با تشکر التماس دعا. در ضمن به نظر این حقیر این که بعضی سوالها را چون شخصی هستند در سایت نگذارید خوب نسیت خود من گاهی سوالهایی که کاملا شخصی بوده اند را و جواب شما را خواندم و دیدم عجب این مشکل دقیقا مشکل خود من یا دوستانم که خبر از وضعشان داشتم بوده است لذا شما سوالها و جوابها را بگذارید هر کسی خواست می خواند و هر کی نخواست مجبور که نیست. خداحافظ
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: امام صادق (ع) فرمودند «إِنَّ لِلْقَائِمِ (عج) غَیْبَةً قَبْلَ أَنْ یَقُومَ» براى قائم قبل از آن که قیام کند غیبتى است. زُراره مى‏پرسد: فدایت شوم اگر به آن دوران رسیدم چه کنم؟ حضرت فرمودند: این دعا را بخوانید: «اللَّهُمَ‏ عَرِّفْنى‏ نَفْسَکَ‏ فَانَّکَ انْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَکَ، لَمْ اعْرِفْ نَبَّیک اللّهُمَّ عَرِّفنى رَسوُلَکَ فَانَّکَ انْ لمَ تُعَرِّفْنى رَسوُلَکَ، لَمْ اعْرِفْ حُجَتَکَ، اللّهُمَّ عَرِّفنى حُجَّتَک فَانَّکَ انْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَن دینى» خدایا خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشناسانى پیامبرت را نخواهم شناخت، خدایا رسول خود را به من بشناسان که اگر او را به من نشناسانى حجتت را نخواهم شناخت و اگر حجت خود را به من نشناسانى در دینم گمراه خواهم شد. در دعاى فوق به خدا عرض مى‏کنى اگر خودت را به من نشناسانى از آن جایى که باید بوى تو را در پیامبرت بیابم، پیامبرت را هم نخواهم شناخت. باز عرضه مى‏دارى حجتت را به من بشناسان، چون نور وجود غیبى‏ترین مرتبه‏ ى عالم وجود یعنى مقام حضرت حجت (عج) بالاتر از آن است که با عقل و فکر عادى بتوان به آن نزدیک شد و از نور آن حضرت بهره‏ مند گشت. هر انسانِ بصیرى متوجه است که موضوع شناخت حجت الهى بالاتر از آن است که خودش به تنهایى بتواند آن راه را طى کند، لذا از طریق دعا از خدا مى‏خواهد در ظلمات آخرالزمان نظرش را بر نور وجود حضرت حجت بیندازد و در ذیل سایه‏ى مبارک ایشان به‏ سر برد. چون وقتى خدا را به عنوان اصل وجود شناختیم، نبى الله و پیامبر او را که تجلى نور وجود مطلق است، مى‏توان شناخت و معنى مغز وجود بودن حجت الهى روشن مى‏شود، در آن حال مى‏یابى که وَحى متذکر «وجود» است و در وحى الهى به مطهرونى اشاره کرده است که با «وجودِ» قرآن مرتبط اند و لذا فرمود آن‏ها حقیقت قرآن را حس مى‏کنند و مَسّ مى‏نمایند و نگفت از آن حقیقت مطلع ‏اند. اگر آیه قرآن این‏چنین بود که‏ «لا یُعَلِّمُهُ الّا الْمُطَهَّرُون» مطمئن باشید دیگر قرآن، قرآنِ نازل‏ شده از طرف خداوند نبود. این‏جا است که آدم مى‏فهمد قرآن‏ به‏ واقع از طرف خداوند است چون حقیقت بزرگ، یعنى قرآن نمى تواند یک مفهوم باشد و چون قرآن یک حقیقت غیبى است مى توان به کمک قلب - آن هم قلب پاک و مطهر - آن را لمس کرد به همین جهت مى‏فرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ» خیلى قرآن بلند مرتبه‏ اى است، «فِی کِتَابٍ مَّکْنُونٍ» در صحیفه‏ اى دست نایافتنى و متعالى، ولى نه یک نوشته‏ اى که مثل الفاظ آن را بخوانند بلکه‏ «لا یَمَسُّهُ إِلّا الْمُطَهَّرُونَ» یک حقیقتى است که قابل انس و تماس است. حرف بنده این‏جا است که عنایت داشته باشید در رابطه با قرآن با یک حقیقت وجودى روبه‏ رو هستید که بسیار بلند مرتبه است، و اساساً «وجود» چنین است که به راحتى رخ نمى‏نمایاند و در حجاب مى‏رود. ولى ماهیت با یک ارتباط ذهنى به سرعت در دسترس ذهن قرار مى‏گیرد، «وجود» به خودى خود بلند مرتبه است، چه رسد به مرتبه عالیه وجود یعنى قرآن که لازمه ارتباط با آن، داشتن مطلق طهارت است از همه وهمیات در موضع عقیده، و از همه خبائث در موضع اخلاق. به همین جهت امامان معصوم (علیهم السلام) با همه گرایش‏هاى انسانى که دارند، باید دائماً خود را در حالت عصمت حفظ کنند تا ارتباط با حقیقت وجودى قرآن برایشان پایدار بماند. لذا استغفار معصوم با استغفار غیرمعصوم متفاوت است، استغفار غیر معصوم «لِلرَّفع» است یعنى استغفار مى‏کند تا گناهان رفع شود. اما استغفار معصوم «لِلدَّفع» است، یعنى براى دفع گناه استغفار مى‏کنند تا گناه جلو نیاید و آن‏ها باقى بر مقام خود باشند. و این کارِ بسیار مشکلى است که انسان تلاش کند همواره در قله عصمت بماند، با این‏که آن‏ها انسان‏اند و مثل بقیه انسان‏ها در زندگى طبیعى خود هزاران گرایش دارند، غضب دارند، شهوت دارند، میل به غذا و غیره دارند، حال در میان این‏همه گذرگاه‏ها و گرایش‏هاى طبیعى، عصمت خود را حفظ مى‏کنند. عنایت کنید چه کار بزرگى است، زیرا آن عصمت یک موضوع وجودى است و با حضور دائم قلب در محضر حق، حفظ مى‏شود، اگر یک لحظه آن حضور به هر دلیلى ضعیف شود از مقامِ قله عصمت و قربِ حق فرو مى‏افتند. و از آن‌جایی که حضرت حق در مظاهر خود نیز اسماء و صفاتش را می‌نمایاند می‌توان از طریق مخلوقات با نظر به کمالاتی که در مخلوقات هست، حضرت حق را شناخت. موفق باشید
10041
متن پرسش
بسمه تعالی. سلام: امیدوارم ببخشید، ولی میشه لطفا ضریبی که در سوال 10030 فرمودید، 1 و 3 و 5 و 7 و 9 رعایت شود به چه معنی است؟ ممنونم.
متن پاسخ
- باسمه تعالی: سلام علیکم: فرموده‌اند تعداد اذکار زوج نباشد. از امام صادق «علیه السلام» وارد شده: چون پیامبر به معراج رفتند و در محضر خدا به نماز ایستادند، تکبیر گفته و حمد و توحید خواندند. پس «أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ ارْکَعْ لِرَبِّکَ یَا مُحَمَّدُ فَرَکَعَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ وَ هُوَ رَاکِعٌ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ فَفَعَلَ ذَلِکَ ثَلَاثاً ثُمَّ أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ أَنِ ارْفَعْ رَأْسَکَ یَا مُحَمَّدُ فَفَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَامَ مُنْتَصِباً فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَنِ اسْجُدْ لِرَبِّکَ یَا مُحَمَّدُ فَخَرَّ رَسُولُ اللَّهِ «صل الله علیه و آله» سَاجِداً فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى فَفَعَلَ ذَلِکَ ثَلَاثاً.» خداوند به حضرت وحی فرمود که برای پروردگارت رکوع کن. پس حضرت به رکوع رفتند و خداوند به او فرمود بگو «سبحان ربی العظیم و بحمده» و پیامبر سه بار آن ذکر را تکرار کردند و خداوند دستور داد به سجده روند و بگویند «سبحان ربی الاعلی و بحمده» و رسول خدا آن را سه بار تکرار کردند. و حضرت‌باقر «علیه السلام» می‌فرمایند: «تَدْرِی أَیُّ شَیْ‌ءٍ حَدُّ الرُّکُوعِ وَ السُّجُودِ؟ قُلْتُ: لَا. قَالَ: تُسَبِّحُ فِی الرُّکُوعِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ- سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ وَ فِی السُّجُودِ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِهِ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَمَنْ نَقَصَ وَاحِدَةً نَقَصَ ثُلُثَ صَلَاتِهِ وَ مَنْ نَقَصَ ثِنْتَیْنِ نَقَصَ ثُلُثَیْ صَلَاتِهِ وَ مَنْ لَمْ یُسَبِّحْ فَلَا صَلَاةَ لَهُ‌ «حضرت در بیان حد رکوع و سجود فرمودند: در رکوع سه مرتبه بگو «سبحان ربی العظیم و بحمده» و در سجود نیز سه مرتبه بگو «سبحان ربی الاعلی و بحمده». پس اگر کسی یک بار از آن را کم کند یک سوم نماز خود را ناقص کرده و اگر کسی دو بار از آن را نگوید دو سوم نمازش را ناقص نموده. امام صادق «علیه السلام» می فرمایند: «فِی الرُّکُوعِ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ فِی السُّجُودِ سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَى الْفَرِیضَةُ مِنْ ذَلِکَ تَسْبِیحَةٌ وَاحِدَةٌ وَ السُّنَّةُ ثَلَاثٌ وَ الْفَضْلُ فِی سَبْع» یک مرتبه گفتن اذکار رکوع و سجده فریضه است و سه مرتبه گفتن سنت است و بهتر آن است که هفت مرتبه گفته شود. موفق باشید
7047
متن پرسش
تفسیر آیه و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی و ارتباط آن با امر بین الامرین
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: امرٌ بین الأمرین در روایت ، جبر و تفویض را نفی می کند و روشن می کند اراده ی انسان از نظر تکوین در طول اراده ی خداوند نقش دارد و آیه ی مذکور نیز متذکر همین نکته است که ای پیامبر اراده ی تو آنچنان در نهایت خلوص است که از نظر تشریع در طول اراده ی خداوند قرار گرفته. موفق باشید
7488
متن پرسش
سلام خدمت استاد گرامی لطف کنید نظرتان را پیرامون متن زیر از استاد عبدالکریمی بیان بفرمایید، ضمن آنکه به طور کلی علاوه بر مطالعه این متن و اظهار نظرتان پیرامون آن، لطف بفرمایید و علت این که ما به فلسفه مشا و اشراق و صدرا ، اسلامی می گوییم چیست؟ آیا این امر همانا ایدئولوژیک کردن این فلسفه ها نیست؟ که امری اتوریته وار شوند و به خاطر آن که اسلامی می خوانیمشان، نقدشان به خصوص حکمت صدرا، به امری تبدیل شود که آخرت مان را به خطر بیندازد ( چیزی که مشابه آن را نه به این صراحت خود شما اظهار داشته اید. ) مضاف بر این که به اذعان بسیاری از اهل فلسفه که اخیرا هم از جمله آقای محمد رجبی یا آقای علی لاریجانی، اظهار داشتند که خود این فلاسفه مسلمان، به حاصل تفکرات خود هیچ گاه پسوند اسلامی نمی دادند و با اذعان بر این که این تلاش ها، یک نوع تلاش عقل بشری است، از مطلق کردن فلسفه شان به اسلامی ، پرهیز داشته اند. متن مذکور این پایین آمده :-------------------------------------------------------- جریاناتی که نمی­توانند با تفکر هایدگر ارتباط برقرار کنند گروه­های اجتماعی، جریانات فکری و اندیشه­هایی وجود دارند که به­هیچ­وجه نمی­توانند با تفکر هایدگر و روح مستتر در آن و نیز با اندیشه­های مفسران ایرانی آنها ارتباط برقرار کنند. از این میان یک دسته افراد عوام و عادی­ای هستند که اساساً اهل فلسفه و تفکر فلسفی نبوده، در همان سطح فهم متعارف (common sense) باقی مانده­اند و هیچ­ ادعایی نیز در حوزة نظر و تفکر ندارند. دستة دوم اصحاب تئولوژی هستند، یعنی کسانی­که مدعی عبور از فهم متعارف هستند اما در همان سطح باقی مانده­اند. این گروه بیش از آن که دغدغة تفکر اصیل و فهم حقیقت را داشته باشند دغدغة حفظ پاره­ای از باورهای نهادینه شدة تاریخی و نظام اندیشگی خاصی را دارند که آن را به منزلة حقایق قدسی، ازلی و ابدی می­انگارند. آنان حتی گاه ناآگاهانه به همان بصیرت­های بنیادینی در تفکر هایدگر و مفسرایرانی وی­، فردید­ــ فرضاً گسست از متافیزیک، هم­سخنی با لوگوس یا شنیدن ندای وجود­ــ حمله می­کنند که صرفاً بیان همان بنیان­­هایی است که سنت تاریخی مورد اعتقاد آنان بر آن بنیان­ها استوار است، لیک آنان حتی صرف تغییر زبان را برنمی­تابند. این گروه اهل ظاهرند و در سطح ظواهر الفاظ باقی مانده­اند بی­آنکه به روح و باطن الفاظ و مفاهیم رسوخ کنند. برای نمونه کسانی را که فلسفة اسلامی را به یک ایدئولوژی یا نظام اعتقادی تئولوژیک تبدیل کرده، فرضاً حکمت متعالیۀ ملاصدرا را نهایت فلسفه و پاسخ­گوی تمام رازهای عالم برمی­شمارند، می­توان از این گروه­ محسوب داشت. دستة سوم شیفتگان عقلانیت مدرن و کینه­توزان به سنت­های نظری تاریخی ماقبل عقل مدرن هستند. اینان به تبعیت از جهان­بینی و ارزش­های عصر روشنگری، آگاهانه یا ناآگاهانه از گرایشات پوزیتیویستی آشکار یا نهان برخوردار بوده، از مواضعی ضد سنت برخوردارند یا می­کوشند سنت­های نظری تاریخی را تابع نظام­های معرفت­شناختی حاصل از عقلانیت مدرن قرار دهند. این گروه از اوصاف سیاست­زدگی و ایدئولوژیک­اندیشی برخوردار بوده، همچون روشنفکران عصرروشنگری به دلایل سیاسی و ایدئولوژیک و با توجه به مسائل «اینجا و اکنون»، و نه بر اساس مواضع متافیزیکی و انتولوژیک به ضدیت با سنت­های تاریخی و لذا با اندیشة متفکری چون هایدگر می­پردازند که از نقادان رادیکال عقل مدرن و خواهان تجدید عهد با تفکر مستتر در سنت­های نظری تاریخی غیرمتافیزیکی است. پیروان و شیفتگان عقل مدرن همه چیز را مورد نقادی قرار می­دهند مگر اصول و مبانی خود عقل مدرن. آنان در تمسک به عقلانیت جدید و در دفاع از آزادی عقل مواجهه­ای جزمی و توتالیتر دارند. بسیاری از روشنفکرانی که در این سیاق می­اندیشند گاه پیوسته از فلسفه و مقولات فلسفی سخن می­گویند اما هر گونه تفکر عمیق فلسفی را در معنای راستین کلمه، به بهانة غیربهداشتی بودن آن به نحوی سرکوب می­کنند. انحطاط تاریخی ما ما در روزگار انحطاط تاریخی و تمدنی خویش بسر می­بریم. نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت، خطاب به جامعه و تمدن غربی فریاد زد: «کویر بزرگ و بزرگ­تر می­شود»، و «وای بر آن که کویر را پنهان می­سازد». ما نیز می­توانیم در جامعة خود این عبارات را فریاد زنیم. مطابق با تفسیر هایدگر، کویر انحطاط است. «انحطاط» در حال گسترش است و انحطاط چیزی بیش از ویرانی و هولنا­ک­تر از نابودی است؛ چرا که ویرانی تنها آنچه را تاکنون رشد کرده یا ساخته شده از بین می­برد، اما انحطاط از رشد و بالندگی در آینده نیز باز می­دارد و از هرگونه سازندگی ممانعت می­کند. ویرانی از بین می­برد، در حالی که انحطاط امور بازدارنده و ممانعت­کننده را پیوسته گسترش می­دهد. جامعة ما بسیار دیر و در روزگار بسط انحطاط تاریخی­اش با نیروی نقد و عقل نقاد آشنا شده است. آشنایی ما با عقل نقاد بسیار دیرهنگام است. به همین دلیل در دیار ما نقدهای سایکولوژیک (انتقاد بر اساس انگیزه­های شخصی و روان­شناختی)، نقدهای سیاسی و ایدئولوژیک، و نقدهای نیهیلیستیک (نقد به خاطر خود نقد و بدون تکیه زدن بر هیچ مبنایی) فضای ذهنی و احساسی ما ایرانیان را پر کرده است. در دیار ما نقد استعلایی، یعنی نقد در پرتو جست­وجوی حقیقت و پرسش­گری راستین بر اساس باور به وصف استعلایی حقیقت و مواجهه­های صمیمانه، صادقانه و غیرخودبنیادانه با اندیشه­ها بسیار کم دیده می­شود. در دیار ما نقدها بیش از آن که سازنده باشند در جهت تخریب و ویرانی­اند. لذا در کشور ما نیروی عقل نقاد به لحاظ متافیزیکی سویه­های کاملاً نیهیلیستی و به لحاظ اجتماعی سویه­های تخریبی، ویرانگر و آنارشیستی به خود گرفته است. لذا این نقدها غالباً هم به لحاظ متافیزیکی و هم به لحاظ اجتماعی بی­افق­اند و در سپهر و افق روشنی حرکت نمی­کنند. به همین دلیل ما در مواجهه با یک متن، به نادیده گرفتن متن، تخریب متن، تحمیل معنا به متن و ستیزه با متن می­پردازیم. مهرورزی با متفکران و مآثر فرهنگی در میان ما کم­تر دیده می­شود. مبارزه با این کویر صرفاً بر اساس نقد، در معنای تخریب، نمی­تواند صورت پذیرد. حفاظت از متن، همدلی با متن، دیالوگ با متن و تلاش به منظور فهم بهتر متن­ــ فهمی حتی بهتر از فهم خود مؤلف­ــ بخشی از رسالت نقد است. دفاع از شأن تفکر و متفکر نه به معنای مقابله با نقد بلکه بخشی از وظایف نقد و یگانه طریق برای دفاع از خود و جستن پناهگاهی برای خویش در برابر بسط این کویر است. ما امروز اسیر گسست تاریخی در معنای مضاعفی هستیم؛ هم بریده از گذشته، سنت و مآثر خویش و هم مانع هر گونه مواجهة اصیل با سرمایه­های فرهنگی و تاریخی خویش. ما امروز از هر آنچه با ما نسبت دارد بیزار و منزجریم و خود با دستان خویش به خودزنی، خودویرانی و خودسوزی منابع اندک و قلیل فرهنگی خویش می­پردازیم. تفکر تنها در سایۀ تفکر و با ظهور یک سنت نظری تاریخی قوام می­پذیرد. بدون حفظ دستاوردهای فکری و فرهنگی سرمایه­های علمی و معنوی روزگار خود نخواهیم توانست به تفکر و برخورداری از یک سنت نظری نایل آییم و حیات فکری و اجتماعی ما کماکان در وضعیتی آشوب­گون و بی­سامان سپری خواهد شد. بخش اعظم روشنفکران ما نیز، درست همچون سنت­گرایان ما با عقل انتزاعی و غیرتاریخی و نه با عقل انضمامی و تاریخی می­اندیشد. عقل انتزاعی و غیرتاریخی در فضایی اثیری و توهمی اندیشیده، محدودیت امکانات تاریخی و فروبستگی افق را مورد تأمل قرار نمی­دهد. آنان آگاهانه یا ناآگاهانه، و بیشتر ناآگاهانه، تحت تأثیر دکارت و کانت، از عقل معنایی محض و غیرتاریخی را مراد می­کنند و قضاوت­هایشان را همواره مبتنی بر «عقل محض» برمی­شمارند، بی­خبر از آن که به سرشت تاریخی عقل، تحقق­های گوناگون تاریخی عقل و شرایط امکان تحقق عقل و عقلانیت در تاریخ توجه داشته باشند. آنان بر اساس عقلانیتی «محض و جهان­شمول»فرض­شده­ به نقد همه چیز و همه کس می­پردازند بی­آنکه به امکانات و افق­های تاریخی بیندیشند. آنان فی­المثل اظهار می­دارند که افلاطون­شناسی بدون دانستن زبان یونانی یا شناخت هایدگر بدون دانستن زبان آلمانی چگونه امکان­پذیر است؟ اما این دسته از روشنفکران به این نکته التفات ندارند که این احکام و قضاوت­های درست ممکن است در افق جوامع غربی درست باشد اما آنها را نمی­توان به همان نحو در خصوص سرمایه­های فرهنگی و فکری جامعة خودمان، که در افق تاریخی دیگری قرار دارند درست و صادق دانست، و قضاوت و ارزیابی در خصوص آنان احکام و قواعد دیگری را می­­طلبد. یکی از ویژگی­های عقل تاریخی و عقل انضمامی آن است که افق تاریخی خویش را مورد مداقه قرار می­دهد. ارزیابی و انتقادات بسیاری از روشنفکران ما از شخصیت­ها و مآثر فرهنگی ما بر اساس عقلانیتی غیرتاریخی است. آنان در افق تاریخی غرب می­اندیشند و به تمایزات بنیادین افق تاریخی ما و جوامع غربی توجه ندارند. تلاش به منظور ایجاد تحول در افق تاریخی صرفاً بر اساس درکی انضمامی از افق تاریخی خودمان می­تواند صورت پذیرد.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- وقتی می‌گوییم حکمت متعالیه فلسفه‌ای است اسلامی به آن معنا است که نظر به موضوعاتی دارد که دین اسلام مدّ نظر دارد و آن فلسفه سعی دارد آن موضوعات را در دستگاه عقلی تبیین کند وگرنه هرگز اهل فلسفه‌ی حکمت متعالیه مثل حضرت امام و علامه طباطبایی، فلسفه‌ی اسلامی را ایدئولوژی نکرده‌اند و این اتهامی است که از بیرون به آن ها زده می‌شود، زیرا هر فیلسوفی می‌فهمد که نگاه فلسفی به دین غیر از ذات دین است و ذات دین را باید با بندگی به‌دست آورد. 2- بنده مخالفتی با این تقسیم‌بندی‌های آقای عبدالکریمی ندارم و قبول دارم ما در روزگار انحطاط فرهنگی به‌سر می‌بریم و همه‌ی داد و بیدادهای ایشان نسبت به عدم برخورد صحیح با متون قابل قبول است، آری باید موضوعات را تاریخی نگاه کرد و این حرف تنها ایشان نیست ولی مشکل آقای عبدالکریمی آن است که خیلی از آنچه در این تاریخ واقع می‌شود را نمی‌بینند. نمی‌توانند ببینند در تاریخی قرار داریم که در ذیل شخصیت انسان بزرگی مثل امام«رضوان‌اللّه‌تعالی‌علیه» جامعه‌ی ما در حال تحول تاریخی است و نیز نمی‌توانند ببینند در این راستا نسلی دارد ظهور می‌کند که حقیقتاً متوجه این افق روشن در آینده‌ی این کشور می باشد. این‌همه نالیدن ما را چه سود؟ گفت: «آه زندانی این دام بسی بشنیدیم.... حال مرغی که رهیده است از این دام بگو». داد و بیدادهای آقای عبدالکریمی حکایت از آن دارد که خود ایشان ریشه‌ای در فرهنگ ما ندارند و کتاب هیدگر در ایران‌ ایشان نیز با نگاهی بیرون از واقعیات جامعه نوشته شده. ایشان دیروز هرگز امثال مرحوم شهید آوینی را نمی دید و امروز امثال آقای رحیم‌پور ازغدی و حاج‌آقا پناهیان را نمی‌بینند و به‌زعم ایشان هیچ کاری در حال وقوع نیست، چون کسانی که با حیات دینی می‌خواهند جامعه‌ی ما را به جلو ببرند در منظر امثال آقای عبدالکریمی قابل ذکر نیستند. خیلی‌ها را متهم می‌کنند چون عقلانیت غیر تاریخی دارند در افق غرب می‌اندیشند. این درست است که غیر تاریخی‌اندیشیدن یک نوع غرب‌زدگی است، ولی به من بگویید اگر ما در این زمان متوجه حضور تاریخی انقلاب اسلامی نباشیم عقلانیت تاریخی داریم؟ ایشان در مقاله‌ای تحت عنوان «جامعه‌ی متوهّم» در ماهنامه‌ی اندیشه می‌فرمایند: «مهم‌ترین مسئله‌ی جامعه‌ی کنونی ما این است. ما ایرانیان امروز دچار نوعی توهّم‌ایم. ما متوهّمانه خود را یک قدرت برمی‌شماریم، در حالی‌که به ضعیف‌ترین مراحل خود سوق یافته‌ایم». حال باید پرسید چه کسی بیرون از تاریخ خود به‌سر می‌برد؟ و چرا آقای عبدالکریمی جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را نمی‌بینند؟ و چرا هنوز روشنفکران ما با نگاه غرب همه‌چیز را می‌بینند، با نگاهی که هیچ‌وقت انقلاب اسلامی و حیات دینی دیده نمی‌شود و اردوگاه غرب بزرگ‌تر ازآنچه هست دیده می‌شود؟ در نظر بگیرید چنین فردی بخواهد آقای فردید را در کتاب هیدگر در ایران نشان دهد. آیا می‌تواند فردیدی که به امام خمینی برگشته است را بنگرد؟ موفق باشید
9378
متن پرسش
سلام علیکم: در مفاتیح در قسمت اعمال شب قدر هیچ تاکیدی نمی بینم که احیا در مسجد باشد و در جمع مومنین و اعمال آن بخصوص مراسم قرآن به سر در جمع انجام شود لذا بنده در منزل با تمرکز اکثر اعمال را تنهایی انجام می دهم و از سخنرانی و مراسم قرآن به سر امثال حاج شیخ حسین انصاریان در تلویزیون به لطف خدا استفاده می کنم با این وجود نگران این هستم که از نظر لطفی که خداوند به جماعت دارد محروم شوم حضرت عالی چه توصیه ای می فرمایید. با تشکر
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: در هر حال کار شما نسبت به اینکه روح‌تان پذیرای چنین حضوری هست کار خوبی است و إن‌شاءاللّه نتیجه‌ی کامل را می‌گیرید ولی عنایت داشته باشید که حضرت صادق«علیه‌السلام» با این‌که در یکی از سال‌ها در شب قدر بیمار بودند دستور دادند بسترشان را ببرند در مسجد تا از حضور در بین مؤمنین بیشتر استفاده ببرند. موفق باشید
2097
متن پرسش
سلام علیکم . هفته پیش یک نکته ای رو مطرح کردید که که بنده اینطور متوجه شدم که : از جزئیات به کل نمی توان رسید و لذا اینکه مثلا یک پزشک میگوید من بدن انسان را کالبد شکافی کردم و به خدا رسیدم این اشتباه است و یک نوری توحیدی است که موجب می شود انسان از جزئیات به کل برسد حال سوال من این است که اولا این کل و جزئی که فرمودید منظور کل و جزء منطقی است ؟ چون در این صورت کل باید مجموعه ی اجزا باشد و لذا اصلا نمیتوان گفت وجود خدا در مقابل مخلوقات کل است در مقابل جزء ... و اگر منظور چیز دیگریست طلب توضیح دارم . سوال دیگر در همین رابطه این است که آیا "کل"ی که مد نظر حضرت عالی است انتزاعی است یا مجرد یا غیر این دو ؟ و اینکه با احتساب حرف جنابعالی برهان نظم چطور توجیه میشود ؟ و آیا خود نظم یک امر کلی بر آمده از نگاه توحیدی به اجزا است ؟ و اگر اینطور است چطور مادی گراها نظم را می فهمند ؟ و اگر نظمی که آنها میفهمند یک نظم قراردادی و غیر توحیدی است چطور بعض آنها از همین نظم فهمیده شده پی به ناظم یگانه میبرند. با تشکر و التماس دعا
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: کلّی منطقی عبارت است از مفهومی که فرض آن بر مصادیق مختلف ممتنع نیست که جایگاه آن ظرف ذهن است بدون آن‌که در خارج وجود داشته باشد ولی یک وقت عقل متوجه حقیقتی در عالم می‌شود که دارای مظاهر گوناگون است مثل سنّت نابودی ظالم که یک حقیقت کلّی است با مظاهر گوناگون مثل نابودی شاه و صدام و امثالهم. اگر کسی متوجه سنّت نابودی ظالمان نباشد نابودی شاه و صدام را اتّفاقاتی می‌داند جدای از همدیگر. مولوی در همین رابطه مثال فیل را می‌زند که هر کس در اطاق تاریک به جزئی از بدن آن دست می‌کشید و چون کلّ فیل را نمی‌شناختند، فهم جزئی آن‌ها هیچ گونه اشاره‌ای به فیل واقعی نداشت. کلّی سِعی یعنی حقیقتی وجودی که مظاهر آن جلوه‌ای از آن است و حضرت حق ازین جهت کلّی است که تمام عالم مظاهر وجودی او هستند و این، غیر از کلّی مفهومی است. این کلیّ انتزاعی نیست بلکه انسان با سلوک به آن کلیّ می‌رسد و حکیم واقعی آن است که با حقایق کلی که کلّی سِعی هستند مرتبط می‌شود و حکم کثرات را بر اساس آن کلی معلوم می‌کند وجای آن‌ها را در آن کلی می‌یابد و آن‌ها را ارزیابی می‌‌کند و در همین رابطه فرموده‌ا ند برهان نظم یک تذکر است و اگر کسی متوجه حقیقت باشد مصداق ظهور آن حقیقت را در عالم می‌یابد و اگر متوجه آن حقیقت یگانه نباشد، کنار هم آمدنِ پدیده‌ها را یک اتفاق می‌داند که در طول تاریخ و بر اساس آزمون وخطا پیش آمده. موفق باشید.
3317
متن پرسش
بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم در کتاب راز شادی امام حسین(ع) در قتلگاه، آمده است: «شیخ طوسی، چهار نفر اولی را که در زیارت عاشورا مورد لعن قرار می‌گیرند، به این صورت معرّفی کرده: نفر اول، قابیل یعنی اوّلین عامل برادرکُشی تاریخ که بنیاد قتل در دنیا را نهاد و نفر دوم، عاقرِ شتر حضرت صالح(ع) است یعنی اولین کسی که آیت بزرگ الهی را نادیده گرفت و او را کُشت، و نفر سوم، قاتل حضرت یحیی(ع) یعنی کسی که جسارت یافت پیامبر خدا را به قتل برساند، و نفر چهارم، ابن ملجم قاتل امیرالمؤمنین(ع) است،یعنی اولین کسی که در اسلام دست به ترور وَلِی‌الله زد. (قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص 291)» ظاهرا مطلبی را که از شیخ طوسی ره نقل فرموده‌اید مرحوم قاضی نور الله شوشتری در مجالس المومنین نقل کرده که شیخ طوسی پیرو سعایت فردی از ایشان نزد خلیفه عباسی نسبت به کتاب مصباح که در آن زیارت عاشورا آمده ایشان چنین توجیهی را نزد خلیفه نموه اند و این معنی صرفا نظری است که ایشان با توجه به شرایط زمان خودشان داده اند و مبتنی بر روایت و یا اجماعی نیست. این طور نیست؟ متشکرم
متن پاسخ
باسمه تعالی، سلام علیکم: با توجه به همین امر که می‌فرمایید روش و فتوای مقام معظم رهبری آن است که نباید به خلفا و همسران پیامبر«صلواة‌الله‌علیه‌وآله» توهین کرد. موفق باشید
16

استمناءبازدید:

متن پرسش
سلام جوانی هستم... ساله. از کودکی با اینکه در خانواده ای ...بزرگ شده ام ولی به دلیل عدم تقید فامیل های ...و عدم مراقبت پدر و مادرم، ارتباطاتی با ...داشتم. البته فقط در حد دوستی. همین مسأله مرا مبتلا به بیماری استمناء کرد. این بیماری تاکنون ادامه دارد. ازدواج کرده ام ...گاهی اوقات.... دست خودم نیست. از عواقب این بیماری چه عواقب دنیوی و جسمانی و چه عواقب روحی و روانی و اخروی آن کاملا خبر دارم. ولی اراده ام خیلی ضعیف شده. چندین بار تلاش کرده ام که ترک کنم ولی نتوانسته ام. شما را به خدا قسم می دهم راهنمایی ام کنید. تابه حال .... خیلی ممنون
متن پاسخ
جواب: الف- عنایت داشته باشیم که حرمت این بیماری صرفاً به جهت آفات جسمی و روحی نیست بلکه عاملی است که راه‌های ارتباط انسان با حقایق معنوی را مسدود می‌نماید و موجب ایجاد صور ذهنیه و خیالاتی می‌گردد که حجاب بین انسان و الطاف خداوند است و در نهایت انسان با چنین حجاب‌هایی وارد عالم قیامت می‌شود و از برکات عالم ابدیت محروم می‌گردد. ب- راه اصلی نجات انسان از عمل مذکور برنامه‌ریزی مناسبی است که بتوانید حضور فعال تصور آن عمل را ضعیف نمایید که در این راستا اولاً: قلب را دائم متوجه حرام‌بودن آن نمایید و محرومیت‌های بزرگی که در ابدیت انسان ایجاد می‌شود. ثانیاً: ورزش و فعالیت‌های بدنی را که عامل خوبی جهت تقویت اراده و دفع صور ذهنی عمل مذکور است، فراموش نفرمایید. ثالثاً: قبل از این‌که در تنهایی قرار گیرید و صورت آن عمل جای خود در ذهن شما باز کند، تا هنوز آن صورت ذهنیه جای خود را باز نکرده و قدرت نگرفته خود را به نحوی از محل تنهایی و خلوت بیرون بکشید، تا آرام‌آرام در تنهایی‌ها نیز صورت ذهنیه آن عمل قدرت خود را در مقابل اراده شما از دست بدهد. رابعاً: ائمه معصومین«علیهم‌السلام» می‌فرمایند: از طریق لذت با همسر خود اولاً عفت خود را جهت گرفتارنشدن به گناهان حفظ می‌کنید. ثانیاً: از طریق آن لذات شوق عبادت در شما بیشتر می‌شود. به عنوان نمونه در روایت داریم: «عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: ینبغى للمسلم العاقل ان یکون له ساعة یفضى بها الى عمله فیما بینه و بین اللَّه عزّ و جلّ و ساعة یلاقى اخوانه الّذین یفاوضهم و یفاوضونه فی امر آخرته و ساعة یخلّى بین نفسه و لذّاتها فی غیر محرّم فانّها عون على تلک السّاعتین» . امام صادق (ع) فرموده: شایسته است مسلمان عاقل ساعتى از روز خود را براى کارهائى که بین او و خداوند انجام می‌گیرد اختصاص دهد و ساعتى هم برادران ایمانى و دوستان خود را ملاقات کند و در امور معنوى و اخروى با آنان گفتگو نماید و ساعتى نفس خود را با لذائذ و مشتهیاتش که گناه نباشد آزاد بگذارد و این ساعت لذّت، آدمى را در انجام وظائف دو ساعت دیگر کمک میکند . در آخر توصیه بنده این است که برنامه خود را در دو حوزه فعال نمایید: یکی در نفی صورت‌های ذهنی عمل مذکور به همان شکل که عرض شد. و دیگر در ایجاد صورت‌های قابل قبول قلب و روح که نقش عبادات قلبی و تدبر در معارف عقلی و قرآن از طریق تفاسیر و نیز با حضور در جلسات دینی از یک طرف، و برخورد خوب و محبت‌آمیز از طرف دیگر می‌توانید از این معضل ظلمانی خود را به حیات نورانی ایمانی سوق دهید. و فرمایش رسول‌خدا«صلی‌الله‌علیه‌وآله» را هرگز فراموش نکنید که فرمودند: آنچه در دیگر زنان سراغ دارید در همسران خودتان نیز هست. 1 -روایات تربیتى ج‏2 ص134
16362
متن پرسش
سلام استاد بزرگوار: با توجه به اشعار بلند عرفانی و گزارش رویت عطار ره میخانه و مسجد کدام است / که هر دو بر من مسکین حرام است. نه در مسجد گذارندم که رند است / نه در میخانه کین خمار خام است میان مسجد و میخانه راهی است / بجوئید ای عزیزان کین کدام است به میخانه امامی مست خفته است / نمی‌دانم که آن بت را چه نام است مرا کعبه خرابات است امروز / حریفم قاضی و ساقی امام است برو عطار کو خود می‌شناسد. که سرور کیست سرگردان کدام است 1. مقام سکون و مسکینی چه مقامی است که به اعتباری از میخانه که خود تجلی انوار الهی است بالاتر است؟ و خامی مسکین در میخانه به چه معناست؟ 2. تعبیر به «بت» که امام مست در آن خفته است به چه معناست؟ و به کجا نظر دارد؟ 3. مقام تحیر و سرگردانی چه مقامی است؟ و چگونه باید به آن رسید؟ لطف کمی شرح دهید. و کمی از اسرار این شعر روحانی را بازگو کنید. با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: جناب عطار گزارش سلوکی را می‌دهد که از هرگونه تعیّن و ظهوری آزاد است. لذا با نظر به فقرِ ذاتی خویش و مسکین‌بودنش، نه نظر به مسجد دارد و نه به میخانه. زیرا به طور معمول اصحاب این دو عبادتگاه به نحوه‌ای از رسومِ خلقی محدود می‌شود و این با وحدت شخصی وجود ناسازگار است و راهی ماوراء چنین رسوماتی را طلب می‌کند. به همین جهت حتی برای میخانه واژه‌ی «بت» را به‌کار می‌برد که یک نحوه محصورشدن در میان است. در حالی‌که در فضای وحدت شخصی وجود با خدایی روبه‌رو هستیم که نه این است و نه آن است و این همان مقام تحیر است. موفق باشید

15625
متن پرسش
سلام: احادیثی در ذم فلسفه و ذم علمایی که گرایش به فلسفه دارند وجود دارد این احادیث را چگونه توجیه می کنید؟ مثل این حدیث که احوال مردم آخرالزمان را می گوید: «.... ِ عُلَمَاؤُهُمْ شِرَارُ خَلْقِ اللَّهِ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ لِأَنَّهُمْ يَمِيلُونَ إِلَى الْفَلْسَفَةِ وَ التَّصَوُّفِ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنَّهُمْ مِنْ أَهْلِ الْعُدُولِ وَ التَّحَرُّفِ يُبَالِغُونَ فِي حُبِّ مُخَالِفِينَا وَ يُضِلُّونَ شِيعَتَنَا وَ مُوَالِيَنَا إِنْ نَالُوا مَنْصَباً لَمْ يَشْبَعُوا عَنِ الرِّشَاءِ وَ إِنْ خُذِلُوا عَبَدُوا اللَّهَ عَلَى الرِّيَاءِ أَلَا إِنَّهُمْ قُطَّاعُ طَرِيقِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الدُّعَاةُ إِلَى نِحْلَةِ الْمُلْحِدِينَ فَمَنْ أَدْرَكَهُمْ فَلْيَحْذَرْهُمْ وَ لْيَصُنْ دِينَهُ وَ إِيمَانَهُ ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا هَاشِمٍ هَذَا مَا حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ آبَائِهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع وَ هُوَ مِنْ أَسْرَارِنَا فَاكْتُمْهُ إِلَّا عَنْ أَهْلِه»‏ مستدرک الوسائل ج 11 ص 380 و در منابع دیگری نیز موجود است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: علامه طباطبائی در پرسشی به توجیه این روایات می‌پردازد:
پرسش: روایاتی که در خصوص ذم اهل فلسفه به ویژه در دوره آخرالزمان وارد شده – چنانکه در کتب حدیثی از قبیل بحارالانوار و حدیقة الشیعه مسطور است – متوجه چه کسانی می شود و منظور از این احادیث چیست؟
پاسخ: دو، سه روایتی که در بعضی از کتب در ذم اهل فلسفه در آخرالزمان نقل شده، بر تقدیر صحت، متضمن ذم اهل فلسفه است نه خود فلسفه؛ چنان که روایاتی نیز در ذم فقهای آخرالزمان وارد شده و متضمن ذم فقها است نه فقه اسلامی و همچنین روایاتی نیز در ذم اهل اسلام و اهل قرآن در آخرالزمان وارد شده: «لایبقی من الاسلام الا اسمه و لا من القرآن الا رسمه» و متوجه ذم خود اسلام و خود قرآن نیست.

و اگر این روایتها که خبر واحد ظنی می باشند در خود فلسفه بود و مسائل فلسفی مضمونا همان مسائلی است که در کتاب و سنت وارد شده، این قدح عینا قدح در کتاب و سنت بود که این مسائل را با استدلال آزاد بدون تعبید و تسلیم مشتمل شده است. اصولا چگونه متصور است که یک خبر ظنی در برابر برهان قطعی یقینی قد علم کرده و ابطالش کند؟! (اسلام و انسان معاصر، صفحه ۹۴-۸۹) روی السید المرتضی باسناده عَنِ الإِمامِ الحَسَنِ العَسکَرِیِّ اَنَّهُ قالَ لِاَبِی هَاشمِ الجعفَریِّ یَا أبَا هَاشِم سَیَأتِی زَمَانٌ عَلَی النّاسِ وُجُوهُهُم ضاحِکَهٌ مُستَبشِرَهٌ وَ قُلُوبُهُم مُظلِمَهٌ مُنَکَدَّرَهٌ، السُّنَهُ فِیهِم بِدعَهٌ وَ البِدعَهُ فِیهِم سُنَّهٌ، المُؤمِنُ بیَنَهُم مُحَقَّرٌ وَ الفاسِقُ بَینَهُم مُوقَّر، اُمَراؤُهُم جَاهِلونَ جَائِرُونَ وَ عُلَمَاؤُهُم فی اَبوَابِ الظَّلَمَهِ سَائِرونَ، أغنیاؤُهُم یسرقونَ زادَ الفُقَراءِ وَ أصاغِرُهُم یَتَقَدَّمُونَ عَلَی الکُبَرَاءِ وَ کُلُّ جَاهِلٍ عِندَهُم خبیرٌ وَ کُلُّ مُحِیلٍ عِندَهُم فَقِیرٌ، لا یُمَیِّزُونَ بَینَ المُخلِصِ وَ المُرتَابِ، لا یَعرِفونَ الضَّأنِ منَِ الذَّئَابِ، علماؤهم شرار خلق الله علی وجه الاَرضِ لِاَنَّهُم______«یَمیلُونَ اِلَی الفَلسَفَهِ وَ التّصوُّف» و ایم الله اِنَّهُم مِن أهلِ العُدُولِ وَ التَّحَرُّفِ، یُبَالِغُونَ فِی حُبِّ مُخَالِفِینَا وَ یُضِلُّونَ شیعَتُنا و موالینا، ان نالُوا مَنصَبا لم یَشبَعُوا عَنِ الرِّشاءِ وَ اِن خُذِلُوا عَبَدُوا الله عَلَی الرِّیَاءِ الا اِنَّهُم قُطّاعُ طَریقُ المُؤمِنینَ وَ الدُّعَاهُ اِلَی نِحلَهِ المُلحِدِینَ فَمَن أدرَکَهُم فَلیَحذَرهُم وَ لیَصُن دینه و ایمانُه ثمَّ قالَ یا أبَا هاشِمٍ هَذَا مَاحَدَّثَنِی أبِی عَن آبَائِهِ جَعفَرِ بن مُحَمَّدٍ علیهم السلام و هُوَ مِن أسرَارِنَا فَاکتُمهُ الا عَن أهلِهِ
ـ سید مرتضی از حضرت عسگری علیه السّلام نقل می کند که آن حضرت مخاطبه فرمود با ابی هاشم جعفری و فرمود: زود باشد که بیاید زمانی بر مردم که صورت های آنها خندان باشد و دل هایشان تاریک. سنت و عمل خوب در نزد آنها بدعت و بدعت و عمل زشت سنت باشد. مؤمن در بین آنها کوچک و فاسق بزرگ گردد، رؤسای آنها نادان و ظالم باشند و علمای آنها به جانب ظالمین روند؛ اغنیا از توشه فقرا بدزدند و کوچکان آنها مقدم شوند بر بزرگان. هر جاهلی در نزد آنها دانشمند، و حیله گر نزد آنها فقیر نماید، بین مخلص و مرتاب تمیز ندهند، علمای آنها بدترین خلق خدایند در زمین، زیرا میل نمایند به فلسفه و تصوّف. قسم به خداوند که ایشان اعراض کنند از حق، و اهل تحریف می باشند. مبالغه می کنند در دوستی مخالفین ما، و گمراه می کنند شیعیان و دوستان ما را، اگر منصبی را دارا شوند، از رشوه گرفتن سیر نشوند و اگر ذلیل شوند عبادت نمایند خدا را از روی ریا؛ بدانید اینان راهزن مؤمنین می باشند و خوانندگان به سوی راه بی دینان هستند، پس کسی که ادراک کند آنها را باید از آنها بر کنار باشد و نگهداری کند دین و ایمان خود را. پس فرمود ای اباهاشم! آنچه گفتم حدیث فرمود پدرم از پدران خود از حضرت صادق علیه السّلام و از اسرار ما است مخفی بدار آن را. منتحلی الفلسفه با فلاسفه متفاوت است. منتحل به معنای مدعی است و منظور از منتحلی الفلسفه مدعیان فلسفه و فیلسوف‌نماها است. در روایت نخست آن‌چه مورد ذم و نفرین قرار گرفته است، مدعیان فلسفه است نه فیلسوفان و فلسفه. در این روایت فیلسوف‌نمایان زندیق که تدبیر در عالم و مدبر آن را انکار می‌کنند نکوهش شده‌اند. شاهد این سخن عبارت پایانی روایت است. در این عبارت مدعای فیلسوف‌نمایان – نفی تدبیر در آفرینش - را بیان می‌کند، این مدعا با مدعای بسیاری از فلاسفه ناسازگار است. فلاسفه‌ی الهی همه تدبیر در آفرینش را پذیرفته‌اند. این سخن نمی‌تواند ناظر به فلاسفه و حکما باشد. در همین روایت از ارسطو که اتفاقی بودن عالم را رد می‌کند تمجید شده است. اینها را دلیل‌ گرفته‌اند بر آنکه‌ در عالم‌ آفرینش‌ تعمّد و تقدیر و اندازه‌گیری‌ صحیح‌ به‌ کار نرفته‌ است‌ بلکه‌ صِدْفَهً و برحسب‌ اتّفاق‌ پدیدار شده‌ است‌. ارسطاطالیس‌ ردّ گفتارشان‌ را نموده‌ است‌ به‌ این‌ که‌: آنچه‌ صِدْفَهً و برحسب‌ اتّفاق‌ واقع‌ می‌شود آن‌ چیزهائی‌ است‌ که‌ یک‌ بار در خارج‌ از متعارف‌ صورت‌ می‌گیرد به‌ جهت‌ عللی‌ که‌ بر طبیعت‌ وارد می‌شود و آن‌ را از مسیر طبیعی‌ خود و از مجرای‌ عادی‌ خود برمی‌گرداند، و به‌ منزلۀ امور طبیعیّه‌ای‌ نیست‌ که‌ بر شکل‌ واحدی‌ پیوسته‌ و به‌ طور دائم‌ جریان‌ پیاپی‌ داشته‌ باشد. «بحارالانوار» طبع‌ حروفی‌ ج‌ ۳ ص‌ ۱۴۹٫ به امام شناسی مرحوم سید محمدحسین طهرانی ج ۱۸ رجوع شود. موفق باشید

14190
متن پرسش
سلام علیکم استاد گرامی: متن ذیل از دکتر سروش درباره امام زمان علیه السلام است خوشحال می شوم نظر گرامیتان را در مورد این سخنان بدانم التماس دعا بخشى از متن سخنرانى اقبال و مهدويت: " اگر کسی به چنین چیزی (امام زمان) رسید که واقعیت دارد، ایمان می آورد اگر نرسید که سکوت می کند، اظهار نظر نمی کند و آن هم مقبول خداوند است. قصه امام زمان یک قصه اعتقادی است، وقتی می گویم اعتقادی یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم. آن طوری که موجودیت یک کسی، مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است؛ یعنی مسلمان و نامسلمان وقتی به شواهد تاریخی مراجعه می کند، درمی یابد که چنین کسی آمده و چنان آثاری از خود به جای گذاشته و از دنیا رفته است هیچ کسی شکی ندارد. به لحاظ تاریخی مسلمان باشد یا نباشد، شیعه باشد یا نباشد. در مورد امام اول هم همین طور است در مورد امام ششم شیعیان، امام جعفر صادق هم همین طور است. اما به امام دوازدهم که شما می رسید، تاریخ بسیار تاریک است. یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید، نمی توانید با شواهد تاریخی اثبات کنید که چنین کسی به دنیا آمده، چنین کسی چند سال زیسته، چنین کسی غائب شده، ما چنین شواهد تاریخی نداریم. برای اینکه خود شیعیان معتقدند: اولا حاملگی او در خفا بوده یعنی مادر او که حامله بوده شکم او نشان نمی داد که حامله است، خداوند می خواست که او را مخفی نگه دارد وقتی هم که به دنیا آمده 5 سال از دید مردم مخفی بوده بعد هم که همیشه غائب شده است. خب چنین کسی را شما نمی توانید به لحاظ تاریخی شواهدی نشان بدهید که به شما بگوید که او اصلا در این دنیا بوده یا نبوده اما روایات شیعه الا ماشاالله می گوید که چنین کسی آمده، به دنیا آمده تولد او مخفیانه صورت گرفته، حضور او مخفیانه بوده بعد هم که غیبت کرده است الان برای بیش از 1200 سال. اگر کسی به آن روایات شیعه اعتقادی دارد، آنها را راست می پندارد می تواند قبول کند و اعتقاد پیدا کند؛ اگر که نمی تواند قانع بشود به صدق آنها، به صداقت آنها باز هم خداوند گریبان او را نخواهد گرفت؛ برای اینکه خداوند آدمیان را به میزان عقلی که به آنها داده مورد محاکمه و مواخذه قرار می دهد. اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند، آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذره ای به مسلمانی، به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمه ای وارد نخواهد کرد. اما نکته دومی که در این باب من باید خدمت شما عرض بکنم، حقیقت این است که امام زمان و مسئلۀ او ظهور بعدی او هرچه می خواهد باشد و هر کس هر اعتقادی در مورد آنها می ورزد، متاسفانه در میان شیعیان با حواشی بسیار مخربی همراه شده است؛ دست کم از اینها باید پرهیز کرد، دست کم اگر هم بناست اعتقادی به امام زمان ورزیده شود باید بسیار پیراسته و پالوده بشود. از همان وقتی که این فکر، قبل از اینکه امام زمان بیاید، قبل از اینکه نوبت امام دوازدهم برسد، از قرن اول، از وقتی که مختار ظهور کرد و در دوران ائمه دیگر، از وقتی که این فکر ظاهر شد، همیشه یک فکر «local» بود؛ یک فکر محلی، یک فکر فرقه ای. متاسفانه در میان شیعیان، هیچ وقت امام زمان یک شخصیت جهانی تلقی نشد؛ مال شیعیان، برای شیعیان، نجات دهنده شیعیان، حل کننده مسائل داخلی شیعیان، و برآورنده حسرت های شیعیان. یک اقلیتی در عالم اسلام وجود داشت و دارد به نام اقلیت شیعه، که ما ایرانیان هم واقعا جزو آنها هستیم. از اول هم این یک اقلیت بوده، همچنان هم یک اقلیت است. اقلیت بودن، سایکولوژی و سوسیولوژی خود را دارد؛ یعنی یک خصوصیاتی در اقلیت ها پیدا می شود که در اکثریت ها پیدا نمی شود. شیعیان این خصوصیات را به تمامی با خود حمل می کنند. حتی همین امروز هم که این شیعه به قدرت رسیده، در ایران حکومت رسمی شیعی برپا کرده، در دوران صفویه، ولی این اقلیت بودن همیشه با آنها بود، برای اینکه سود دارد، برای اینکه فوائدی دارد. یکی از خصوصیات اقلیت ها - که در شیعه هم خیلی بروز کرد - همین مظلومیت است و مظلوم نمایی؛ که ما مظلوم بودیم، حق ما را خوردند، نگذاشتند که ما ابراز وجود بکنیم، نگذاشتند ما حرف خود را بزنیم، ما را خفه کردند، دهان ما را بستند، راه ها را برای ما بستند. خب در تشیع این قصه، در وارث ترین تجلی، در قصه امام حسین است؛ که به هر حال شیعیان از آن واقعه، که واقعۀ تراژیک و یک فاجعۀ هولناکی بود، بهترین استفاده را کردند برای اینکه بگویند طرف مقابل چه جوری به ما، چه ظلمی به ما کرد و ما چگونه مظلوم واقع شدیم. داستانی را سرودند، که این داستان تا به امروز ادامه دارد که بازگوکننده مظلومیت یک قوم اقلیتی است که در چنگال یک اکثریتی گرفتار آمده، برای اینکه از انحلال این هویت در هویت بزرگتر پیشگیری بکنند دائماً به خود می قبولاندند که ما غیر از آنها هستیم، ما متفاوت هستیم، ما توسط آنها مظلوم واقع شدیم، ما تاریخ جداگانه ای داریم، ما به فکر خود باید باشیم. این مظلومیت یک اندیشه دیگری را هم که متناسب با آن بود، پدید آورد؛ اندیشه یک منجی. ما که مظلوم بودیم، ما که نتوانستیم که داد خودمان را بستانیم، و حق خود را بگیریم. کسی می آید،ک سی خواهد آمد، کسی باید آید که داد ما را بستاند. مفهوم امام زمان حتی قبل از قصۀ امام دوازدهم، یک قرن قبل از او، شما اگر ببینید در زیارت هایی که شیعه درست کرد و بر سر قبر امامان و امام حسین می خوانده، همه جا این مفهوم تکرار می شود: «که منتظر یک امامی هستیم که در رکاب او بجنگیم و حق خود را از ظالمان بگیریم.» در زیارت عاشورا، در زیارت وارث، من بحثی که درباب عاشورا می کردم، این را مفصلا گفتم این مفاهیم هست و این ادامه پیدا کرد. شما ببینید، مفهوم امام زمان که قائدتا وقتی که از او سخن گفته می شود، برای بسط عدالت در جهان است - اگر چنین چیزی باشد - به دست تعدادی از شیعیان که افتاده، به قدری فرقه ای شده است که اصلا ملال آور است و رنج آور است. گفته می شود که امام زمان می آید و اولین کاری که می کند به حساب سنیان می رسد. آخر یک کسی که رسالت جهانی دارد، کسی که می آید برای بسط عدالت در کل عالم، آن هم به حساب سنیان می رود. ببخشید، ولی اینها چون در روایات شیعیان نقل کردند، من خودم مکه بودم برای مردم روضه می خواندند و این حرفها را می گفتند. اولین کاری که می کند، عمر و ابوبکر را از قبر بیرون می آورد و جنازه های آنها را به دار می کشد. شما نگاه بکنید، این حرفها از کجا در آمده است، این مسئلۀ امام زمان چرا به این چیزها آمیخته شده است. همین الان هم که در ایران گاهی در بعضی از مجالس می خوانند، علاوه بر خرافاتی که می گویند، همین اخیرا گوش می کردم یک کسی منبری رفته بود می گفت، امام زمان که ظهور می کند به عدد اختفای اصحاب کهف در غار، یعنی 309 سال خود او حکومت می کند، بعد از ایشان امام علی می آید که 44 هزار سال او حکومت می کند و بعد… ملاحظه بکنید، حرفهایی که نه عقل آنها را می پسندد، نه نقل آنها را می پسندد، که از اینها فراوان است، فراوان! که در واقع امام زمان را، و رسالت جهانی او را که بسط عدالت باشد، محدود کرده، تقلیل داده است به اینکه چندتا شیعه که در وقتی 1200 سال پیش از دست کسانی رنجی بردند، اختلاف عقیدتی با آنها داشتند، همۀ این بار را بر دوش او نهادند که بیاید و داد آنها را بستاند و عقده آنها را بگشاید و آنها را نجات بدهد، از اقلیت بیرون بیاورد و تبدیل به اکثریت کند. من هیچ وقت فراموش نمی کنم مرحوم مطهری را در یکی از سخنرانی هایش خیلی حرف خوبی می زد، یعنی عینا همین سخن را می گفت. می گفت آقا اگر امام زمانی هست برای تمام جهان است، و بعد این جمله را «نه برای چهارتا شیعۀ قالتاق»این عین تعبیر ایشان بود، چهار تا شیعه قالتاق امام زمان را کردند مستخدم خودشان، با آن اندیشه های باطل و خرافی که دارند و انتقامی که می خواهند از خلفایی که 1400 سال پیش مردند، بگیرند و ایشان باید این کارها را کند. چقدر این اندیشه زبون شده است، حقیر شده است، غیر قابل دفاع شده است، بی معنی شده است، آن وقت امروز هم همچنان بر این هیزم نفت می ریزند و این آتش را فروزان تر می کنند و این اندیشه را بی معنی تر می کنند از آنچه که قبلا بوده است. اگر امام زمانی هست و یا خواهد بود، تجلی یک ایده و آرمان شریفی است که عبارت است از عدالت. تازه آن عدالت جهانی را هم با پایان تاریخ یکی گرفتن، حرفی است که باید درباره آن خیلی فکر کرد و به این راحتی ها هم نمی شود. سخن دومی که و بگویم آفت دومی که به امام زمان خورده و یا به اندیشه امام زمان، و در میان شیعیان این است که باز هم امام زمان را محدود کردند به اینکه، امام زمانی که قرار است رسالت جهانی داشته باشد، در وقتی که ظهور خواهد کرد فعلا هیچ کاری ندارد جز اینکه به ما چند تا شیعه در دنیا نگاه کند و ما را تر و خشک کند؛ بقیه دنیا اصلا فراموش شده است. اگر خدایی هست، خدای همه دنیاست، اگر پیغمبری آمده، برای همۀ دنیا آمده، اگر امام است برای همه دنیاست؛ قبیله ای که نیست، فرقه ای که نباید فکر کرد، بنده واقعا متاسف شدم و مایوس شدم وقتی که دیدم همین آقای روحانی که با سلام و صلوات، به مبارکی، الحمدالله، بر تخت ریاست جمهوری نشستند و خواهند نشست، در همین سخنرانی اخیر خود گفت که دو چیز،باعث پیروزی من شد، یکی عنایات امام زمان و یکی هم درایت رهبری. ملاحظه بکنید، اینها را که من سیاستمداری که نمی دانم که هیچی، اینها ترویج خرافات است. امام زمان مگر کار او دخالت در انتخابات است؟ چرا حالا فقط دخالت در انتخابات ایران؟ اگر قرار است ایشان بناست این کار را بکند، خب همه جا، مال اوباما را هم باید دخالت کند. مگر مردم دنیا، بقیه یتیم اند؟ مگر نباید سرپرستی بشوند؟ اگر بناست امام زمان دخالت کند، انتخابات را سر و سامان دهد، چنان جهت دهد که به نفع مردم باشد، خب همۀ این مردم، بنده خدا هستند. فقط ایرونی ها محتاج اند و مستحق اند که امام زمان بیاید و مثلا انتخابات آنها را سر و سامان دهد؟ ملاحظه بکنید، چه آنهایی را که شما روشنفکر می دانید، چه آنهایی را که نمی دانید، اینها در قصۀ امام زمان بسیار تاریک فکرند؛ و این اندیشه چنان آلوده به خرافات شده است که چنان از مجرای زلال نخستین آن، بیرون آمده، چنان بی معنی شده که دیگر ذره ای قابل دفاع نیست. توجه کردید، اندیشه امام زمان در روزگار حاضر، واقعا من یک وقتی با خودم فکر می کردم، می دانید فقط به درد که می خورد؟ به درد مراجع شیعه می خورد. به هیچ دردی، به درد هیچ کس دیگری نمی خورد. چون آقایان می گویند ما نائب امام زمان هستیم، و به نیابت امام زمان هم وجوهات دریافت می کنند. اگر این نیابت را از آنها بگیرید، دیگر امام زمان چه کار می کند امروز؟ یا باید برای او یک شغلی تراشید، که می آید در انتخابات دخالت می کند، و یا اگر اینها را نگویند دیگر چه؟ باید بگویید یک ولی هست از اولیای خداوند که هیچ کسی او را نمی بیند، که نزاد این اولیا هم فراوانند البته، چیز دیگری باقی نمی ماند. امام زمان را خرج سیاست کردن، بدترین نوع استفاده و یا سوءاستفاده از امام زمان است. قبلا جور دیگری بود، یک کسی می آمد و می گفت بنده امام زمان را دیدم و به من این را گفت، آن را گفت، اینها فردی بود، اینها در حوزه های خیلی کوچک بود؛ الان خرج سیاست می شود در ایران. یعنی نقش ضد دموکراتیک، نقش به هر حال عوام فریبی پیدا کرده است. من تعجبم این است از مرحوم دکتر شریعتی، که خود را شاگرد مکتب اقبال می دانست. کتابی دارد به نام«ما و اقبال» کتاب قطوری است، در آنجا در بسط اندیشه های اقبال کوشیده است. کسی بود که نام اقبال را در ایران بلند کرد حقیقتا، حسینیۀ ارشاد، که شریعتی قهرمان آنجا بود، و چراغ درخشان آنجا بود، جایی بود که نام اقبال در آنجا به صراحت می رفت، سروده های اقبال در آنجا خوانده می شد، شعرهای اقبال بر سر در حسینیۀ ارشاد نوشته می شد. اقبال لاهوری که معلم شریعتی است می گوید که: تز مهدویت که تز پایان تاریخ است، و تز پیروزی خوب بر بد است و تزی است که خاتمیت را 60 سال عقب می اندازد، و چنین و چنان، و احادیث آن سست است و باور ندارد. ولی مرحوم شریعتی تز مهدویت را بدل کرد به تز «انتظار، مذهب اعتراض» و کوشید آن تز را از آن جهت زنده نگه دارد. من دو نکتۀ دیگر هم بگویم و سخنم را به پایان برسانم. نکتۀ اول این است که این انتظار فرج، خب در روایات شیعه که زیاد است که ما انتظار فرج باید داشته باشیم، همان انتظار ظهور امام زمان. این تعبیر به نظر من تعبیر خیلی جالبی هم هست، فقط باید انتظار بکشید، هیچ کاری جز به نام انتظار نباید بکنید. اصلا مفهوم انتظار همین است، حالا امروزه وقتی من گوش می کنم به منابری که وجود دارد، به نوشته ها، هر کسی این انتظار را می گوید اگر خانه ات را خوب آب و جارو کنی، جزء منتظران هستی. یکی می گوید اگر رای به صندوق بیندازی، این ظهور آقا را نزدیک می کند، هر کسی فلسفه ای درست کرده برای نزدیکتر کردن ظهور آقا! اتفاقا انتظار فرج یعنی فقط انتظار فرج، فقط منتظر بنشین و ببین که چه می شود، لازم به تکان خوردن شما نیست. هیچ لازم نیست که دست از پا خطا بکنید، برای اینکه به نام انتظار فرج خیلی کارها کردند، خیلی حرفها زدند که همه فقط نفعی بود و گندمی بود که به برجین خود ریختند. نکتۀ آخری بنده این است که شب نیمه شعبان،یکی از شب های قدر است،و این از زمان پیامبر بوده است و هیچ ربطی به مسئلۀ مهدی و امام زمان ندارد. در روایات است که پیامبر اسلام این شب را بسیار گرامی می داشتند و شب زنده داری می کردند. یکی از دعاهای بسیار مهمی که از پیامبر نقل شده است، متعلق به همین شب است. من این دعا را، بخشی از آن را برای شما می خوانم و سخنم را به پایان می برم برای اینکه، واجد بخش ها و نکات بسیار خوبی است، اجازه بدید به همین یک تکه اش بسنده بکنم که جزء دعا است که «خدایا، کسانی را که به ما رحم نمی کنند بر ما مسلط مکن؛ وَلا تُسَلِّطْ عَلَيْنا مَنْ لا يَرْحَمُنا.» دکتر عبدالکریم سروش بخشی از سخنان در نیمه شعبان ۱۳۹۲ با موضوع «اقبال و مهدویت»
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده در جریان این سخنرانی هستم هرچند که بعداً با طرح رابطه‌ی بین ابن‌خلدون و اقبال لاهوری و مهدویت از این نگاه به ظاهر عبور کرده است؛ ولی مشکل آقای سروش را در بحث «تجربه‌ی نبوی» باید دنبال کرد و این‌که معتقد است پیامبر می‌پنداشته است که پیامبر است و عملاً دکتر سروش خود و پیامبر را در وادی سوبژکتیویته می‌برد به این معنا که این حال خوشی است که پیامبر داشته و ما می‌توانیم در آن تجربه با او شریک باشیم بدون اینکه لازم باشد آن حال خوش درونی، ما بإزای خارجی داشته باشد. و در این رابطه حتی با مولوی و احوالات مولوی به‌سر می‌برد. بنده عرایضی در این رابطه و نگاه سوبژکتیویته در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی» داشته‌ام. موفق باشید.

5737
متن پرسش
سلام.من در جایی دیدم که روایت شده امام باقر سلام الله علیه چاق و فربه بوده اند به طوری که وقتی می خواستند به مزرعه بروند،چند غلام زیر بغل ایشان را می گرفته اند.مگر چنین چیزی ممکن است؟مگر غیر از استدلال دروغ بودن این روایات توجیه دیگری هم می شود کرد؟
متن پاسخ
باسمه تعالی‌: سلام علیکم: برخی متون ازجمله داستان راستان شهید مطهری وحکمتها واندرزهای ایشان ج 1ص178،استفاده می شود. امام باقر«علیه‌السلام» چاق بوده است ، اما این امر به گونه ای نبود که حضرت را از حالت معتدل و طبیعی خارج کرده باشد. از آن جایی که حضرت مقدار قوی هیکل بود، وی را چاق نشان می داد . در ضمن صرف قوی هیکل و چاق بودن امام ، با زهد حضرت منافات ندارد، زیرا امام مانند آن دسته انسان ها نبود که با زیاد غذا خوردن چاق شده باشد. امام یکی از زهاد بود و مانند امامان دیگر زهد و ساده زیستی را رعایت می کرد و به عبادت خداوند دعا و نیایش می پر داخت . افزون بر آن تنها عوامل چاقی زیاد غذا خوردن نیست ، ممکن است انسان غذای کم بخورد و بهداشت را رعایت کند و چاق شود. شاید امام - به رغم این که- زهد را رعایت و از غذای ساده استفاده می نمود، در عین حال چاق بود . شاید هم حضرت به جهت گرمای زیاد نتوانسته بود یا به جهت کهولت سن یا بیماری نیاز به مساعدت غلامان داشت. گرچه شهید مطهری از امام به عنوان " انسان چاق و فربه" یاد کرده اما مقصود استاد آن نیست که امام به حدی چاق بود که چند نفر زیر بغل حضرت را گرفته بودند. اگر کسی این قدر چاق باشد ، دیگر نمی تواند کار کند، و حال اینکه امام کار می کرد ، از این رو مورد اعتراض مردى به نام محمدبن‌منکدر قرار گرفت. اوگفت: این مرد کیست که در این هواى گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟! امام فرمود: اگر مرگ من در همین حال برسد و من بمیرم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفته‏ام، زیرا این کار عین طاعت و بندگى خداست. خیال کرده‏اى که عبادت منحصر به ذکر و نماز و دعاست. زندگى و خرج دارم. اگر کار نکنم و زحمت نکشم، باید دست حاجت به سوى تو و امثال تو دراز کنم. من در طلب رزق مى‏روم که احتیاج خود را از کس و ناکس سلب نکنم. وقتى باید از فرا رسیدن مرگ ترسان باشم که در حال معصیت و خلافکارى و تخلف از فرمان الهى باشم، نه در چنین حالى که در حال اطاعت امر حق هستم که مرا موظف کرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خود را خودم تحصیل کنم.(1) مجموعه ‏آثار استاد مطهری، ج‏18، ص 237، قم ، صدرا
4549
متن پرسش
به نام خدا با سلام و احترام خدمت استاد طاهر زاده اینجانب دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت هستم. موضوع پایان نامه بنده مقایسه مبانی مدیریت غربی با مبانی مدیریت اسلامی می باشد. چند وقت پیش در جلسه آیت الله جوادی مواردی را به خدمتتان عرض کردم. لذا سوالات ذیل را در این ارتباط به حضورتان ارسال می شود. 1- تعریف انسان از منظر مدیریت غربی و اسلامی چیست؟ 2- نگاه غرب و اسلام به جهان چگونه است؟ 3- نگاه به سازمان در مدیریت غربی و اسلامی چیست ؟ 4- مبانی اندیشه غرب و ارتباط آن با مدیریت غربی چیست؟ 5- آیا تفاوتی بین مبانی مدیریت غربی با مبانی مدیریت اسلامی وجود دارد؟ 6- آیا واژه مدیریت در اسلام کارکردی دارد یا واژه دیگری باید استفاده شود؟ 7- آیا ماهیت مدیریت غربی ، تسلطی است (مثل سایر علوم) یعنی به عنوان ابزار سلطه است یا ماهیت دیگری دارد؟ 8- جایگاه وحی در مدیریت چگونه است (در غرب و اسلام)؟ 9- آیا مبانی علم مدیریت غربی کاربردی در جهت مدیریت اسلامی دارد؟ 10- آیا مبانی مدیریت غربی ذاتا غربی است یا بی طرف و قابل عاریه گرفتن است ؟ 11- آیا علم مدیریت قابل تفکیک به اسلامی و غربی است؟ 12- مبانی تمدن غرب با علم مدیریت چه ارتباطی دارد؟ 13- مبانی تمدن غرب کدامند؟
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- در مدیریت غربی انسان، محور بایدها و نبایدها و هست‌ها و نیست‌ها است ولی در نگاه اسلامی، انسان خلیفة‌الله و بنده‌ی خدا است 2- در غرب، جهان یک پدیده‌ی مرده است که هرگونه تصرفی را در آن برای خود مجاز می‌دانند ولی در نگاه اسلامی، جهان بستر تعالی انسان است و به‌عنوان یکی از آیات الهی در آن حدّ که خداوند جایز می‌داند می‌توان در آن تصرف کرد 3- در هرحال باید برای اهداف خود نظم و سازمانی داشت ولی در نظام غربی نظم و سازمان حاکم بر انسان است و در نظام اسلامی سازمانی که تدوین می‌شود مطابق روح انسان‌ها است 4- این در جواب شماره 1 روشن شد 5- همان است که عرض شد 6- به نظرم دیگر این واژه جا افتاده 7- دقیقاً همین‌طور است 8- وَحی در مدیریت الهی، راه‌کار زندگی است که رب‌العالمین ارائه فرموده ولی در نگاه غربی، وَحی یک موضوع شخصی است و جنبه‌ی کاربردی برایش قائل نیستند 9- بلی، از نظر روش با رعایت روح انسانی که باید در مدیریت اسلامی رعایت شود، می‌توان از آن‌ها استفاده کرد 10- مدیریت غربی تماماً با فرهنگی تدوین شده که سراسر دنیایی است و ما از نظم دنیایی آن می‌توانیم استفاده کنیم 11- آری، آری 12- علم مدیریت در غرب مدیریت آن انسانی است که فرهنگ غربی برای خود تعریف کرده 13- اومانیسم و سوبژکتیویسم. موفق باشید
24011
متن پرسش
سلام علیکم: در قسمتی از پاسخ به سوال شماره ۲۳۹۹۴ فرموده اید وقتی بالاخره بنده توفیق زیارت جناب شاه‌حسین‌ولی نصیبم گردید، به قرآن تفأل زدم و با این آیه روبه‌رو شدم که می‌فرماید: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ» (کهف/۲۸).برام جای سواله خود شما استاد گرانقدرم در جلد یک فرزندم اینچنین باید بود از قول معصوم روایت کردید که به قرآن تفال نزنین چطور به قرآن تفال زدین؟ من خودم تا قبل نقل این حدیث در کتابتون فکر نمی کردم تفال زدن مشکلی داشته باشه. من معنی تفال رو درست متوجه نشدم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آن‌چه بنده در کنار آن عارف بزرگ انجام دادم در راستای این سخن پیامبر«صلوات‌اللّه‌علیه‌وآله» است که می‌فرمایند: «تفألوا بالخیر تجدوه» همواره فال نیک بزنید تا آن را بیابید. آن حضرت از تطیر یعنى فال بد زدن نهى کرده‌اند، و نیز از آن بزرگوار نقل شده که بسیار تفال مى زدند. یعنی موضوعات را به فال نیک می‌گرفتند. موفق باشید

318

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام ودعای خیر برای شما استاد گرامی خواهشمندم این حدیث امام صادق ( ع) را برایم بصورت ساده وسلیس ترجمه فرمایید : ای یطهرهم عن کل شیئ سوی الله اذلا طاهر من تدنس بشیئ من الاکوان الا الله
متن پاسخ
باسمه تعالی علیکم السلام حدیث در مورد شراب ابرار است که خداوند در مورد آن می‌فرماید: «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»(سوره‌ی انسان، آیه‌ی 21) حضرت صادق«علیه‌السلام» در معنی «طهور»بودن آن شراب می‌فرمایند: آن شراب ابرار را از هرگونه آلودگی که در ممکنات هست ـ که همان نقص مرتبه‌ی امکانی باشد ـ پاک می‌کند. یعنی آن شراب انسان را از ماسوی‌الله شستشو می‌دهد و در نتیجه تمام عالم را آینه‌ی جمال حق می‌بیند، همان شرابی که مرحوم ملامهدی نراقی در موردش می‌گوید: بیا ساقیا من به قربان تو....فدای تو و عهد و پیمان تو --- مِیّ ده که افزایدم عقل و جهان....فَتَد در دلم عکس روحانیان --- از آن میّ که پروردگار غفور....نموده است نامش شراب طهور --- بیا ساقی ای مشفق چاره‌ساز....بده یک قدح زان میّ غم‌گداز-- موفق باشید
23784
متن پرسش
با عرض سلام و ادب خدمت استاد مکرم: پیرو سوالی که در شماره ۲۳۷۶۹ در مورد افطار روزه‌ی مستحبی به دعوت برادر مومن آمده‌ بود،‌ به نظرم توجه به نکاتی لازم است. اولا: طبق آن‌چه بنده جستجو کردم، کلمات علما صرفا منحصر به خوشحال شدن کسی که افطار ‌می‌کند نیست. مثلا مقام معظم رهبری می‌فرمایند: «قبول دعوت مؤمن در حال روزه مستحبى، شرعاً امرى پسنديده است و خوردن غذا به دعوت برادر مؤمن هرچند روزه را باطل مى‏ کند، ولى او را از اجر و ثواب روزه محروم نمى‏ سازد». آیت الله سیستانی می‌فرمایند: «اجابت دعوت برادر مومن، مستحب است؛ یعنی اختيار دارد مي‌تواند هم بخورد و هم نخورد، ولي چون اجابت دعوت مومن (را می‌کند) در اين مورد ثواب روزه را مي‌برد و دعوت برادر مومنش را هم اجابت مي‌كند.» گویا صرفا اجابت دعوت مومن و احترام به دعوت وی موضوعیت دارد هر چند خوشحالی در میان نباشد. ثانیا: در روایات نیز حکمت اجابت دعوت مومن را منحصر به خوشحال شدن او نکرده است (مثل روایت: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه‌السلام: يَدْعُونِي الرَّجُلُ مِنْ أَصْحَابِنَا وَ هُوَ يَوْمُ صَوْمِي فَقَالَ أَجِبْهُ وَ أَفْطِرْ) و وقتی روایتی مسأله‌ی خوشحال کردن را به میان می‌آورد، سخن از اجر دو برابری یا حتی ده برابری کرده‌است (مثل روایت: مَنْ نَوَى الصَّوْمَ ثُمَّ دَخَلَ عَلَى‏ أَخِيهِ فَسَأَلَهُ أَنْ يُفْطِرَ عِنْدَهُ فَلْيُفْطِرْ فَلْيُدْخِلْ عَلَيْهِ السُّرُورَ فَإِنَّهُ يُحْتَسَبُ لَهُ بِذَلِكَ الْيَوْمِ عَشَرَةُ أَيَّامٍ) بنابر این لسان روایات نیز صرفا بحث خوشحال نمودن نیست. ثالثا: در بسیاری از موارد آن خوشحالی‌ای که شما می‌فرمایید هست. آری، کسی از صرف این که توانسته روزه‌داری را مجبور به افطار کند خوشحال نمی‌شود ولی از اجابت دعوتش حتما خرسند خواهد شد. مثلا وقتی از میوه‌ها و شیرینی‌هایی که تهیه کرده‌است تعارف می‌کند دوست دارد شخص مقابل اجابت دعوت کرده و از آن‌ها تناول کند. به عنوان نمونه، وقتی شما به میهمانتان تعارف می‌کنید که از میوه‌ای که جلویشان گذاشته شده بخورند،‌ آیا این‌چنین نیست که از استفاده‌ی آن‌ها از میوه‌ها خوشحال شوید؟ وقتی شخصی را برای ناهار دعوت می‌کنید خوشحال نمی‌شوید که اجابت دعوت کند؟ به نظر می‌رسد در میهمانی‌ها مخصوصا در این ایام نوروز وقتی صاحب خانه متوجه می‌شود مهمانش روزه‌ی مستحبی گرفته است، در صورتی که با تعارف او روزه‌ی خود را باز کند، می‌بیند که احترام حرفش تا چه اندازه‌ نگاه داشته‌شده و بی تردید خوشحال می‌شود. علاوه بر این که در روایات آمده است که اگر او نفهمد که روزه‌هستی و تو بدون این که منتی بر سرش بگذاری روزه‌ی خود را افطار کنی، ثواب یک سال روزه برایت ثبت می‌شود. همیشه ملتمس دعایتان بوده‌ام.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شاید این‌که بزرگانِ دین بحث خوشحال کردن مومن را در افطار کردن روزه آورده‌اند و آن دو را جمع کرده‌اند با نظر به امثال چنین روایتی باشد که امام کاظم علیه‌السلام می‌فرمایند: فِطْرُكَ لِأَخِيكَ وَ إِدْخَالُكَ السُّرُورَ عَلَيْهِ أَعْظَمُ مِنَ الصِّيَامِ وَ أَعْظَمُ أَجْراً. در هر حال معلوم است که اجابت دعوت مؤمن خود به خود برکاتی حتی بیشتر از روزه داری را به انسان بر می‌گرداند. می‌ماند که موضوعِ اجابت دعوت مومن را در هر زمان و فضایی مورد بررسی قرار دهیم نه آن‌که به بهانه‌ی اجابتِ دعوت مومن طالب آن باشیم که کسی در حین روزه داری چیزی به ما تعارف کند تا روزه‌ی خود را افطار کنیم و قصه‌ی آن آقایی پیش بیاید که می‌گفت: من در تمام طول سال اراده‌ی به روزه‌داری می‌کنم و تمام سال امیدم به آن است که اقلا عیال دعوت به خوردن غذا بکند و من افطار کنم و وای اگر کسی نباشد که آن روز مرا دعوت به خوردن این‌جا است که موضوع اجابت مومن به چیز ضعیفی تبدیل می‌شود و فرهنگ اجابت مومن که باید در همه‌ی امور باشد، درحدّ افطار روزه پایین می‌آید. می‌ماند اتصال روزه‌ی ماه رجب و شعبان به ماه رمضان که در روایات خود داریم که جناب سلمان در محضر پیامبر اظهار می‌دارد إِنِّي أَصُومُ الثَّلَاثَةَ فِي الشَّهْرِ وَ قَالَ اللَّهُ‏ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ أُوصِلُ رَجَبَ‏ وَ شَعْبَانَ بِشَهْرِ رَمَضَانَ وَ ذَلِكَ صَوْمُ‏ الدَّهْر. آیا در این دو ماه که بنا داشته‌است روزه‌ی آن دو ماه را به ماه رمضان متصل کند اگر به او تعارف می‌کردند به عنوان اجابت تقاضای مومن روزه‌ی خود را افطار می‌کرد و باز آیا می‌توان در آن صورت بگوییم روزه‌ی آن دو ماه را به ماه رمضان متصل کرده‌است؟ بد نیست در این مورد نیز فکر شود. در هر حال بنده معتقدم اگر کسی به قصد اجابت تقاضای جدّی مومنی روزه‌ی خود را افطار کند مشمول برکاتی که در روایات برای او ذکر شده‌است می‌شود. می‌ماند که اگر قصد کرده باشد که این دو ماه را روزه بگیرد آیا بر آن عهد خود باید بماند یا در آن صورت نیز افطار کند که به عهده‌ی خود او است. عمده آن است که اگر کسی در هر حال بنا داشته‌است روزه بگیرد به نظرم نباید بر اساس این روایات به او سخت گیری کرد و بر اساس اجابت تقاضای مومن ما اصرار بر ترک روزه‌ی او نکنیم و ما از این طرف اجابت کنیم تمایل او را بر حفظ روزه‌اش. با همه‌ی این احوال تعصب نسبت به حفظ روزه‌ی مستحبی هم چندان جالب نیست. موفق باشید

13188
متن پرسش
سلام علیکم: در مورد واژه حکیم و علیم سوال داشتم. تفاوت این دو چیست؟ ویژگی های فرد حکیم چیست؟ اگر در کتاب یا جزوه ای به این مسئله پرداختید؟ لطفا اشاره کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: حکیم انسانی است که علاوه بر اطلاعات لازم، اطلاعات او مبتنی بر سنن پایدار و محکم عالَم است و علیم یعنی کسی که به عمق هر موضوعی عالِم است. بنابراین فرد حکیم به صرف اطلاعات خود بسنده نمی‌کند، بلکه علمی را می‌طلبد که مطابق سنن لایتغیر عالَم باشد. موفق باشید

10437
متن پرسش
سلام استاد: امیدوارم حالتون خوب باشه. نظرتون درباره ی این حدیث چیه؟ آیا سندیت دارد؟ خواهشا در مورد حدیث کمی توضیح دهید. امام صادق (ع) می فرمایند: ثواب یک «یا علی (ع)» گفتن برابر است با شانزده هزار بار ختم قرآنی که من امام بخوانم. (عوالم العلوم علامه بحرانی) و اینکه بنده در سخنرانی محرم امسال استاد پناهیان در دانشگاه تهران شندیدم که می فرمودند. «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» جعلی است و تنها ابوهریره نقل کرده. آیا صحیح است؟ لطفا کمی توضیح دهید
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: 1- وقتی ما با نظر به امیرالمؤمنین«علیه‌السلام» نظر به سیره‌ی شخصی بکنیم که قرآن مجسم است و با یا علی‌گفتن طلب اتحاد با آن نور مقدس را داشته باشیم، مسلّم قضیه همان می‌شود که در روایت مطرح است 2- بعضی روایات به‌خصوص روایات اخلاقی به اعتبار محتوای آن ها ارزش دارند از جمله همین روایت که می‌فرمایند. آیا جز این است که رسول خدا«صلی‌اللّه‌علیه‌وآله» مبعوث شده‌اند که انسان‌ها به عالی‌ترین درجه‌ی اخلاق برسند و با چنین روحیه‌ای ابدیت خود را بسازند؟ على بن حسین بن زید از امام رضا علیه السّلام روایت مى‏کند که فرمود: رسول خدا صلى اللَّه علیه و اله فرمودند: عَلَیْکُمْ بِمَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَنِی بِهَا وَ إِنَّ مِنْ مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ أَنْ یَعْفُوَ الرَّجُلُ عَمَّنْ ظَلَمَهُ وَ یُعْطِیَ مَنْ حَرَمَهُ وَ یَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ أَنْ یَعُودَ مَنْ لَا یَعُودُه‏. مکارم اخلاق را از دست ندهید زیرا خداوند مرا براى مکارم‏ اخلاق فرستاد، از مکارم اخلاق آن است کسى که به او ظلم کرده از وى درگذرد، هر کس او را محروم نموده او را از خود طرد نکند، کسى که با او قطع رابطه کرده با او مراوده کند و دیدن کسانى برود که از او دیدن نمى‏کنند. موفق باشید
6651
متن پرسش
سلام و درود اللهی بر شما استاد عزیز. چند وقتی است که از مجرای آثار شما مشتاق مرحوم علامه طباطبایی شده ایم. ولی به اقتضای شرایط زندگی امکان مطالعه کامل المیزان را نداریم. (فکر میکنیم کهشیطان به ذهنمون انداخته که) به شما پیشنهاد یه زحمت بدیم که چقدر خوب میشد که یاداشتاتون را که از علامه برداشته اید را با متن قران به صورت منظم و...چاپ می کردید. امثال ما چند سال جون بکنیم تا فقط یاداشت برداریم و بعد تازه بشینیم به تدبر. اما بزرگی مثل شما که به هر نگاهتان کلی مروارید از دریای المیزان برمیدارید خوب بود که چنین میکردید با این کار هم قران را می خواندیم هم نگاه علامه را به واسطه لطف شما به تدبر می نشستیم. می دانیم که پیشنهادمون بده،درهرصورت پیشنهاد چون مایی به چون شما خامی است لذا عذر خواهیم. یا حق.
متن پاسخ
باسمه تعالی: سلام علیکم: یاداشت‌هایم بسیار پراکنده است حتی سوره‌ی کهف را در حاشیه‌ی قرآنم نوشته‌ام. فکر می‌کنم از این جهت کتاب خلاصه المیزان و نمونه از آقای عباس پور سیف که عملاً خلاصه‌ی نظرات علامه در المیزان است خیلی نزدیک است به یادداشت‌های بنده. با این‌همه توصیه می‌کنم به روشی که در جزوه‌ی «چگونگی کار با المیزان» عرض کردم خود المیزان را بخوانید. نترسید عمرتان از بین نمی‌رود عمرتان احیاء می‌شود حتی اگر یک جلد از آن را بخوانید و فرصت ادامه نداشته باشید. موفق باشید
23484

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام: بنده مدتی است از طریق کانالهای فضای مجازی با کانالی به نام گروه حیات انسانی آشنا شده ام که طبق یک سری برنامه سیر مطالعاتی در حوزه فلسفه و عرفان که بیشتر مباحث علامه حسن زاده آملی که توسط آیت الله صمدی آملی شرح داده می شود به صورت فایل صورت گوش می دهم که از مباحث معرفت نفس گرفته تا بدایه الحکمه، نهایه الحکمه، شرح منظومه، دروس اتحاد عاقل به معقول و غیره، که در نهایت به فتوحات مکیه جناب ابن عربی ختم می شود باید طی سالهای آینده گوش کنم ضمنا دو سالی است که از محضر شما استاد گرامی به وسیله صوت و کتاب بهره مند شده ام. در برنامه های فوق، فردی هم به نام سید بهروز طیبان اهل نیشابور، سخنرانی هایی در مورد همین سیر دارند و نظر ایشان نیز این است که پیشرفت انسان باید شامل همه ابعاد باشد مثل علامه حسن زاده که در ریاضی، طب، نجوم و فلسفه و عرفان نیز متبحر هستند این شخص از جامعه و بویژه مردم مذهبی نیز انتقادهای بسیاری دارند و معتقدند علت عدم موفقیتها علی رغم پایبندی به مذهب، عدم تطهیر خیال می باشد و با تطهیر خیال انسان باید در زندگی عادی نیز از قبیل ثروت، علم و در کل در دنیا و آخرت نیز موفق ترین انسان باشد و از غربی های خیلی تعریف می کنند البته از افراد غربی، نه لزوما حکومتهای آنها و معتقدن اونها بیشتر از ما به دستورات ائمه عمل می کنند. به نظر شما با توجه به انتقاداتی که به تمدن غرب دارید و پیش بینی که از آینده غرب می کنید نظر ایشان چقدر درست است؟ آیا لازم است انسان در همه ابعاد زندگی از قبیل ثروت و .. در اوج باشد و امکان همچین چیزی هست حال به نظر شما بنده سیر مطالعاتی فوق را ادامه دهم یا از سیر مطالعاتی شما استفاده کنم. خواهشمند است راهنمایی فرمایید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در جریان آن سیر مطالعاتی هستم. به نظر می‌آید خیلی طولانی است. علومی مثل ریاضیات و نجوم و طب، در صورتی آموختنش لازم است که مربوط به زندگی ما و کار ما باشد، ولی نقش چندانی در سلوک ندارد. در مورد تطهیر خیال، همان اندازه که انسان رعایت حرام و حلال الهی را انجام دهد و اندیشه‌ی خود را مشغول معارف عالیه بکند، مقصد حاصل می‌شود. موفق باشید

2304
متن پرسش
بسمه تعالی -سلام علیکم جناب استاد در پاسخ به سوالی که قبلا از شما پرسیدم فرموده اید شاید بتوان گفت رزق مادی با تلاش بیشتر زیاد شود" اگر اینطور باشد وبه نظر بنده حقیر نامه سی و یک را درمورد" الرزق رزقان" نمیتوان اینطور معنی کرد که رزق دو نوع است آنکه تورا میطلبد و میرسد و آنکه میطلبی اش و نمی یابی . وقتی حضرت (ع) میفرمایند رزق دو نوع است پس هر دو نوعش باید از جنس رزق باشد نه یک نوعش رزق باشد و نوع دیگر آرزوی رزق -زیرا چیزی که رزق انسان نشود که دیگر اسمش رزق نیست ودر تقسیم بندی بحساب نمی آید نمیشود گفت خوراکی دو نوع است یکی که میشود خورد ودیگری که قابل خوردن نیست به نظر من حضرت در این فراز ظاهرا خواسته بفرماید: " ای فرزندم خیالت راحت و آسوده باشد زیرا همیشه یک نوع رزقی هست که درجستجوی توست و میرسد ولی یک نوع رزقی هم هست که بیشتر زمینه امتحان انسانهاست و البته با تلاش بیشتر میتوان آنرا دریافت کرد ولی خداوند متعال آن رزق را طالب تو قرار نداده پس مراقب باش در طلب آن " به نظر شما این توضیح صحیح تر نیست؟
متن پاسخ
باسمه تعالی؛ علیکم السلام: به نظرم خوب است چون بسیاری از روایات همین رویکرد را دارد. موفق باشید
نمایش چاپی